برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۷۲۷

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

بدی تشخیص می دهد این ادعا را به این وجه میتوان تصدیق کرد، که افراد انسان برای طلب خوشی خود برحسب تجربه اصولی اختیار می کنند، و این اصول کم کم ملکه وطبيعت ثانوی شده، و پیاپی از نسل به نسل منتقل می گردد، ودر طبع مردم به صورت حس تکلیف و قوه تمیز نيك و بد درمی آید ، وگرنه بسیار می بینیم که در میان اقوام وطوائف مختلف اصول اخلاقی گوناگون است ، ونيك و بد را یکسان تشخیص نمیدهند اینست که ، در مدنیتی که به کمال نرسیده اصول اخلاق هم امری نسبی است ، و چیزی که نزد بعضی مستحسن است نزدیعضی دیگر قبیح شمرده میشود ، و این کیفیت روشن می گردد هرگاه اصول اخلاقی را در نزد مللی که در مرحله جنگجویی هستند بسنجیم با اصول اخلاقی مللی که به مرحله پیشه وری رسیده اند، اقوام جنگجو اموری را فضیلت میدانند که اقوام و ملل پیشه ور آن را گناه وجنایت می پندارند ، مثلا چون غالبا به زدوخورد و نهب و غارت مشغولند ، آدم کشی ودزدی وحیله بازی را بد نمیدانند اما قومی که میخواهد به پیشه وری و کسب معاش بپردازد ، این حالات را جرم می شمارد . میهن پرستی قوم جنگجو مقتضی است که دلاوری و قوت بدنی را بهترین فضایل بشری و اطاعت وفرمانبرداری را بزرگترین تکلیف افراد بدانند ، آنها معتقدند که خداوند به جنگجویان و دلاوران فیروزی میدهد و دست به دامن او میشوند . برای اینکه بر دشمن چیره گردند شغل شریف را تیراندازی و نیزه و شمشیربازی میدانند و به کار کشاورز و پیشمور به حقارت می نگرند ، در صورتی که در واقع جنگجوئی نوعی از آدم خواری است ، واقوام وملل هم مانند افراد باید با یکدیگر همکاری کنند ، وسازگاری داشته باشند، عدالت را منظور بدارند و آزادی وحقوق یکدیگر را محترم بشمارند .

در هر حال چون ما تکامل زندگانی را متوجه دیدیم به اینکه کثرت به وحدت برسد ، وهمین امر موجب شده است که در نوع بشر هیئت اجتماعیه تشکیل شود، ومردم جز به معاشرت نمی توانند زندگانی کنند ، پس باید حسن معاشرت داشته باشند و بنا براین هر کس باید


–۱۷۸–