برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۷۶۷

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

و این نمود را معنایی است نهانی که محسوس نیست ، بلکه معقول است ، یعنی جزئی نیست کلی است ، و به حس در نمی آید و باید عقل آن را در یا بد همانی این امور صوری یعنی کلیات معقول را افلاطون به لفظی نامید که قدمای ما مثل[۱] ترجمه کرده اند ، و ارسطو که شاگرد افلاطون بود همین عقیده را داشت، با این تفاوت که افلاطون مثل را دارای وجود مستقل وجدا از افراد محسوس میدانست ، و اصل وحقیقت می انگاشت وافراد محسوس را پر تو آنها می خواند ولی ارسطو برای کلیات وجود جداگانه قائل نبود و آنها را در افراد قائم می دانست و قدمای ما آنچه را در حکمت افلاطون مثل گفته بودند در بیان حکمت ارسطو صور اسطلاح کردند .[۲]

در هر حال افلاطون و ارسطو متفق بودند در اینکه ، حقیقت اشياء صورت آنها است ، و علم انسان بر اشیاء به صورت آنها تعلق می گیرد و علم به شیئی چون در ذهن حاصل شد دانشمندان ما تصور می نامند ، و تصور کلی را صورت معقول نیز می گویند اما در زبانهای اروپایی این معنی را بهمان لفظی می خوانند که افلاطون و ارسطو برای حقیقت اشياء اختیار کرده بودند .

پس حکما از زمان باستان اساسا دو دسته شدند ، يك دسته محسوسات یعنی امور جسمانی ومادی را حقیقت دانستند ، ويكدسته معقولات را حقیقت شمردند خـواه بـرای محسوسات حقیقتى قـائل باشند ، (مانند مشائیان) خواه نباشند ( مانند افلاطونیان ) . دسته


  1. idees
  2. البته خوانندگان ما مورتی را که اصطلاح حكما و به معنی حقیقت اشیاء است با صورتی که عامه وشعرا در مقابل معنى وحقیقت استعمال می کنند ، اشتباه نخواهند کرد که بکلی متباین بلکه متضادند، وما اینجا چون صوری می گوئیم مقصود منتسب به صورت به اصطلاح عامه است وچون صورت وصور می گوئیم به اصطلاح حكما است .
–۲۱۸–