برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۷۶۸

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

اول را اروپائیان حکمای مـادی[۱] و دسته دوم را حکمای روحی[۲] خوانده اند ، نظر به اینکه این جماعت به نحوی از انها به وجود روح که امر معقول است معتقدند ( به اصطلاح ما متألهين یا حکمای الهی ) و چون این دسته معتقد به حقیقت داشتن صور ، یعنی آنچه به تصور ذهنی در می آید می باشند ، مذهب آنان را به لفظی دیگر نیز خوانده اند[۳] مشتق از صورت با تصور که ما هم از ناچاری مذهب اصالت تصور ، با اصالت معقول ، با اصالت صورت ترجمه کردیم ، واسالت علم و اصالت عقل و اصالت معنی نیز می توان گفت. حکمای اروپا هم که در علم وحکمت تجدد کردند همچنان منقسم به این در دسته بوده و هستند ، هر چند نظر ایشان در امر ماده وروح و محسوس و معقول تحول کلی یافته است ( البته این حکما آنچه را با اختلاف مقام صورت یا تصور یا معنی یا معقول یا عقل یا علم میخوانیم متصل به مبدا می دانند ، و بنا بر این بر حسب مقام منتسب به حقیقت انسان یا به حقیقت جهان می شود) .

و اگر در فلسفه دکارت واسپينوزا ولايبنيتس و بر کلى وكانت و فیخته و شلينك و هگل وشوپنهاور ومندوبیران که حکمای بزرگ اروپا می باشند . درست تأمل فرموده باشید، برخورده اید به اینکه همه روحی بوده و اصالت صورت را معتقد بوده اند ، جز اینکه در همین مذهب طرف مختلف اختیار کرده اند . عقیده دکارت در این مبحث نزديك به افلاطون وارسطو بود ، راسپینوزا وحدت وجودی شد ولايبنيتس مذهب جوهر فردرا اختراع کرد و بر کلی جز صورت با روح چیزی قائل نبود ، و محسوس ومعقول را دو چیز ندانست و كانت از مذهب أصالت تصور تحاشی می کرد ، به ملاحظه اینکه با بر کلی موافق نبود ، و نیز می ترسید گمان برود که اوغیر از تصورات ذهنی حقیقتی قائل نیست ، ودیدید که از پیروان كانت فينته اصالت معقول درون ذاتی و شلينك اصالت معقول برون ذاني، وهكل اصالت


  1. Matérialistes
  2. Spiritualistes
  3. Idéalistes
–۲۱۹–