برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۷۷۳

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

خلاصه نظر گویو اینست که ، در جهان اصل و حقیقت همانا زندگی و حیات است وحیات در سراسر جهان پراکنده است ، حتی جمادات هم جان دارند جز اینکه جانشان ضعیف است ، یعنی جانی است که هنوز رشد نکرده با جانی که فرتوت شده است .

اما باید دید حقیقت زندگی چیست ؛ به عقیده گویو حقیقت زندگی افزایش و بسط یافتن و توانا شدن و تجاوز کردن است ، اما افزایشش از خود است وزاینده است نه اینکه از دیگری بگیرد و بر خود بیفزاید و توانایی و تجاوزش به این وجه نیست که دیگری را زبون کند بلکه به جود کردن و فیض بخشیدن است ، طبع زندگی بر اینست که هم رو به افزایش برود هم بسط بیابد، افزایشش به اینست که آنچه قوه و استعداد دارد به فعل بیاورد ، و بروز دهد بسطش به اینست که قوایش اعم از افکار و معلومات با احساسات با ارادات از خودش تجاوز کند و به غیر برسد ، زندگانی تمام آنست که برای بسیاری از دیگران به کار برود . خود خواهی مطلق با زندگانی سازگار نیست، فقط خود را خواستن خود را محدود کردن و کاستن است ، اگر جود وفیض نباشد مرگ خواهد بود چونکه حیات باقی نمیماند مگر به شرط اینکه انتشار یابد .

اینست که : کمال خود خواهی در کمال غیر خواهی است ، و اخلاق نمی تواند انفرادی بوده بلکه به ضرورت باید اجتماعی باشد ، اگر فرد در جماعت زندگی نکند زندگی چه معنی دارد ؟ اگر وجود افزایش و بخشایش و فیض نداشته باشد چگونه می توان گفت زنده است ؟ و اگر غیر نباشد فیض چگونه صورت می پذیرد ؟

بنا بر این حسن اخلاق یعنی غیر خواهی مبنی بر تکلیف و تکلف نیست ، چون لازمه زندگیست و حقیقت آنست و بهمین دلیل پاداش هم ندارد ، چون خوش خویٔی مـوافـق طبیعت و بد خونی مخالف است . در هیئت اجتماعیه هم اگر تخلف از حسن اخلاق را کیفر میدهند برای انتقام و تلاقی نباید باشد ، بلکه برای حفظ


–۲۲۴–