برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۷۸۳

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

نفس واقع نمی شود یا اگر واقع شود تا ناس متوجه نباشد وارد ذهن نمی گردد ، و آنها را امور عقلی می توان گفت.

اگر درست تأمل کنیم در می یابیم که در هنگام نفس به امری متوجه است و آن امر وارد ذهن میشود ، البته نفس از خود آگاه است و اگر از خود بیخود باشد امکان ندارد که از امر دیگری آگاه شود ، چنانکه شخص وقتی که در خواب است آرازها بگوشش می رسد ، امـا چون از خود بیخود است آنها را ادراك نمي کند ، و آن امور وارد ذهن نمی شود همچنین است در بیهوشی که شخص از خود بی خبر است ، یا در احـوال دیگری که انسان از خود بیخبر میشود.

پس خواه به وجود نفس به طور جوهو مجرد با حقیقت مستقل قائل باشیم خواه نباشیم ، منکر نمی توانیم شد که در انسان قوه ای هست که اورا از وجود خود آگاه می کند و آگاهی از امور دیگرهم بسته به او است ، این قوه یا این حالت در زبانهای اروپایی لفظی دارد[۱] که ماهم محتاجیم برابر آن را داشته باشیم ، قوه تنبه با انتباه به آن معنی نزديك است، ولیکن از این الفاظ معنی امر عارضی بیشتر مستفاد می شود ، و به گمان ما اگر لفظ «خود آگاهی» را برای این قره با اینحالت اختیار کنیم و مصطلح بـازیـم با لفظ و معنی اصطلاح اروپائی تقریبا درست موافـق است و مراد را میرساند .[۲]


  1. Conscience
  2. لفظ ذهن درست براین معنی صدق نمی کند ، چون ذهن چیزی است که آن قوه درواقع متعلق به او است . و بهتر آنست که ذهن را برای ترجمه esprit بکار ببریم . لفظ آگاهی به تنهایی هم آن معنی را می رساند ، اماچون گاهی به معانی دیگر نیز استعمال می شود ویر شیوع دارد به گمان ماخود آگاهی بهتر است . لفظ شعورومشعر هم بد نیست اما همان عیب را دارد ولیکن درهر مورد که صراحت در
–۲۳۴–