برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۸۱۶

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

جسمانی است وجسم دارای ابعاد است ، مهمترین امری که عقل می بایست متوجه شود کمیت یعنی مقدار و شماره بوده است ، اینست که قوه عقلی انسان همه مشغول به امر کمیت و انواع و خصوصیات ارشده، رچنان در آن مستغرق گردیده که از امور کیفی تقریباً غـافل مانده تا آنجا که به کیفیات نیز از نظر کمیت نگریسته است ، چنان که در بحث پیشین اشاره کردیم .

امر دیگر که غفلت عقل را از حقیقت وعلم به کنه تایید و تقویت نموده این است که ، اعمالی که انسان در تدبیر معاش و ساختن مصنوعات باید بکند محتاج است به اینکه در اشیاء و احوال آنها ثبات و بقائی باشد ، و گرنه کاری که کرده شود همچون نقش بـر آب خواهد بود پس به چیزهایی دست برده است که يك اندازه تغییر و تحولشان ضعیف بوده و به ظاهر ثابت وساکن می نموده اند ، بنابراین عقل انسان سکون را اصل پنداشته و کمال را در آن دانسته ، و حرکت را امری عارضی پنداشته است و حتی به کنه حقیقت حرکت هم بر نخورده ، و تصوری که از آن دارد سکونهای متوالی است در نقطههاي متتالي ، وحال آنکه اصل حرکت است . تصور انسان را از جریان امور جهان می توان تشبیه به سینما نمود : چون اگر رشته عکسهای سینما (فیلم) را نظر کنید می بینید چیزی نیست جز يك عده فراوان از عکس ها ، که هريك از آنها منظری است از موضوع سینما که در حال سکون است ، همین که رشته را با چرخ به حرکت در آورند توالی آن عکسهای ساکن آن منظر را متحرك به نظر می آورد . حقیقت امر جهان به کلی بر خلاف اینحال است، یعنی سکونی در کار نیست اما ذهن انسان که حقیقت حال را نمی بیند ، به دلایلی که بیان کردیم تصورش مانند تصور سینماست یعنی حرکت را مجموعه اي از سكونها می پندارد ، حتی اینکه در محاسبه و نظریات علمی هم فکرش چنانست که گوئی حرکت مجموعه ای از سکونها است .

به عبارت دیگر معلوماتی که به تعقل حاصل میشود و به صورت علوم وفنون در می آید حقایق هست ، حقایق نسبی و اضافی است نه


–۲۶۷–