برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۸۱۷

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

حقایق مطلق، وعلم به کنه نیست و برای منظوری است که بیان کردیم خواهید گفت : در این صورت حکمت و فلسفه چه معنی دارد ؟ و آیا انسان از درك حقيقت باید مأیوس باشد ؟

برگسن می گوید ، چنین نیست و انسان نو: ادراك حقيقت را دارد ، امـا آن تعقل نیست و مراد از تعقـل ترتیب دادن قضایا و مقدمات صغری و کبری و گرفتن نتیجه است ، یعنی آنچه قواعدش را در علم منطق به دست می دهند که آن به جای خود درست وسودمند والبته در علوم وفنون به کار است ، اما وسيلة ادراك حقيقت نیست و تعقل چوں از درك مستقیم حقیقت عاجز است ناچار راه را دور کرده به ساختن مفهومات کلیه و کار بردن آنها می پردازد .

در اینجا باید یاد آوری کنیم آنچه را پیش از این گفته ایم که سابقا وقتی که حکمت یا فلسفه می گفتند مجموع معلوماتی را که محققان و منجسان به دست آورده بودند قصد می کردند، و آن را به حکمت نظري وعملي وهريك از این دو را هم به فنونی منشعب می ساختند ، مانند : طبیعیات ورياضيات والهيات ، اما کم کم اکثر آن فنون از حکمت جدا ومستقل گردیدند و آنها همان فنونی هستند که بر گسن میگوید ، برای تکمیل وسایل امر معاشند نه برای درک حقیقت؛ ولی انسان ادراك حقيقت هم می تواند بکند وسزاوار اینست که تعقیب این امر را فلسفه بگوئیم ، و آن تقریبا مطابق است با علمی که سابقا فلسفة اولی و الهیات می خواندند ، و اروپائیان به پیروی از ارسطو متافيزيك[۱] می گویند، ومترجمان ما این کلمه را تحت لفظی ترجمه کرده ما بعدالطبیعه گفته اند اماچون این لفظ ترجمه خوبی نیست ، و همه جا نمی توان به کار برد ماهمان لفظ فلسفه را برای این معنی به کار می بریم ، جز اینکه باید متوجه بود که در این مورد فلسفه را به معنی اخص گرفته ایم که تقریبا مطابق با فلسفه اولی و الهیات است .

پس به عقیده برگسن فلسفه ( به معنی اخص) علم به کنه اشیاء و ادراك حقایق است ، ولی راهش تعقل به آن معنی که توضیح کردیم


  1. Métaphysique
–۲۶۸–