برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۸۲۴

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

درست باشد در اموری است که به تعقل منطقی در می آیند، یعنی مربوط به امور مادی کمی می باشند ، ولی به امور کیفی و به نفس خود آگاه تعلق نمی گیرند . معانی در ذهن انسان مانند افراد اعیان و اشیاء نیستند تا بریکدیگر منطبق ومنضم شوند ، و حكم علت و معلول بر آنها جاری گردد و چنان که گفتیم تنوع احوال نفس غیر از تعددر تکثر افرادی است . احوال در یکدیگر متداخلند و در عین متنوع بودن متحدند . هر حالتی ازحالات نفس انسان تمام نفس است ، نه از اجزاء جدا از نفس . به عبارت دیگر، اگر مثلا کسی بنا برمهر فرزندی به فرزند خود نوازش کند ، یا اگر ازروی کین دیگری را بزند ، یا برحسب خواهش نفس عملی بکند نباید گفت ، مهری که در نفس او عارض شد او را برانگیخت که اراده بر آن نوازش کند، یا کین اورا برانگیخت که اراده برزدن نماید یا خواهش نفس اورا رادار به آن عمل کرد ، زیرا که آن مهر و آن کین و آن خواهش و هر حالت دیگری از حالات نفس همان خود نفس می باشند، نه اموری که عارض نفس شوند . پس اراده ای که برزدن یا نوازش کردن با عمل دیگر صادر شد ، معلول خود نفس بود نه معلول معنایی که بر نفس عارض شده باشد که آن معنی هم معلول معنی دیگر باشد ، وسلسلة علل ومعلول را بکشیم وعمل را موجب بخوانیم و قاعده کار ما یه هم در نیروی حیاتی ومخصوصا در نیروی خود آگاهی یعنی نفس مسلم نیست که جاری باشد ، و این مسئله هنوز تحت مطالعه و قابل بحث و جستجوی بسیار است .

این تحقیق برگسن که بسیار مفصل است ، و ما فقط به اشاره از آن اکتفا می کنیم مبتنی بر همان عقیده است که ، درباره نفس اظهار کرده ، واجمالا بیان کردیم که نفس همان استمرار احوال است ، این عقیده را هم به درون بینی وجان بینی حاصل کرده ومدعی است که هر کس در نفس خود درون بینی کند ، این حقیقت را در می یابد و نیز بر همه کس از همین راه مكشوف ومشهود است که نفس در ارادههای خود مختار است وچیزی او را از این اختیار باز نمیدارد مگر ملاحظات وموانع خارجی، که با هست که انسان بر امـری اراده


–۲۷۵–