این برگ همسنجی شدهاست.
۱۸
کئی نامور دادشان زینهار | بدان تا نهانی کنند آشکار | |||||
چو آزادشان شد سر از بند اوی | بجُستند ناچار پیوند اوی | |||||
نوشتن به خسرو بیاموختند | دلش را بدانش برافروختند | |||||
نوشتن یکی نه که نزدیک سی | چه رومی چه تازی و چه پارسی | |||||
چه هندی و چینی و چه پهلوی | نگاریدنِ آن کجا بشنوی | |||||
جهاندار سی سال ازین پیشتر | چگونه پدید آوریدی هنر | |||||
برفت و سرآمد برو روزگار | همه رنج او ماند ازو یادگار | |||||
جهانا مپرور چو خواهی درود | چو میبدروی پروریدن چه سود | |||||
بر آری یکی را بچرخ بلند | سپاریش ناگه بخاک نژند |
پادشاهی جمشید هفت صد سال بود
بر تخت نشستن جمشید و پیدا کردن آلات جنگ و آموختن دیگر هنرها بمردم
چو رفت از میان نامور شهریار | پسر شد بجای پدر نامدار | |||||
گرانمایه جمشید فرزند اوی | کمر بسته و دل پر از پند اوی | |||||
برآمد بران تختِ فرّخ پدر | برسمِ کیان بر سرش تاج زر | |||||
کمر بست با فرِّ شاهنشهی | جهان سربسر گشته او را رهی | |||||
زمانه بر آسود از داوری | بفرمانِ او دیو و مرغ و پری | |||||
جهان را فزوده بدو آبروی | فروزان شده تختِ شاهی بدوی | |||||
منم گفت با فرّهٔ ایزدی | همم شهریاری و هم موبدی | |||||
بدان را ز بد دست کوته کنم | روان را سوی روشنی ره کنم | |||||
نخست آلت جنگ را دست برد | درِ نام جستن بگردان سپرد | |||||
بفرِّ کئی نرم کرد آهنا | چو خود و زره کرد و چون جوشنا | |||||
چو خفتان و چون درع و برگستوان | همه کرد پیدا بروشن روان | |||||
بدین اندرون سال پنجاه رنج | ببرد و ازین ساز بنهاد گنج | |||||
دگر پنجه اندیشهٔ جامه کرد | که پوشند هنگامِ ننگ و نبرد |