این برگ همسنجی شدهاست.
بزاری چنین کشته در پیش من | بکین و بکام بد اندیش من | |||||
هم از بد خوئی هم ز کردار بد | بروی جوانان چنین بد رسد | |||||
نبردند فرمان من لاجرم | جهان گشت بر هر سه برنا دژم | ۱۱۳۵ | ||||
پراز خون دل و پر ز گریه دو روی | چنین تا زمانه سرآمد بروی | |||||
فریدون بشد نام ازو ماند باز | برآمد چنین روزگاری دراز | |||||
همه نیکنای بدو راستی | که کرد ای پسر سود از کاستی | |||||
منوچهر بنهاد تاج کیان | ببستش بزنّار خونین میان | |||||
به آئین شاهان یکی دخمه کرد | چه از زرّ سرخ و چه از لاژورد | ۱۱۴۰ | ||||
نهادند زیراندرش تخت عاج | بیاویختند از بر عاج تاج | |||||
بپدرود کردنش رفتند پیش | چنان چون بود رسم آئین و کیش | |||||
در دخمه بستند بر شهریار | شد آن ارجمند از جهان زار و خوار | |||||
منوچهر یک هفته با درد بود | دو چشمش پرآب و دو رخ زرد بود | |||||
یکی هفته با سوگ شد شهریار | ازو شهر و بازارها سوگوار | ۱۱۴۵ | ||||
جهانا سراسر فسوسی و باد | بتو نیست مرد خردمند شاد | |||||
یکایک همی پروری شان بناز | چه کوتاه عر و چه عمر دراز | |||||
چو مر داده را بازخواهی ستد | چه غم گر بود خاک آن گر بسد | |||||
اگر شهریاری و گر زیردست | چو از تو جهان آن نفسرا گسست | |||||
همه درد و خوشیّ تو شد چو آب | بجاوید ماندن دلت را متاب | ۱۱۵۰ | ||||
خنک آن کزو نیکوئی یادگار | بماند اگر بنده گر شهریار |
۱۰۶