این برگ همسنجی شدهاست.
بترسید از آن خواب کز روزگار | نباید که بیند بد آموزگار | |||||
چو بیدار شد بخردانرا بخواند | سران سپه را همه بر نشاند | |||||
بیآمد دمان سوی آن کوهسار | که افگنده را خود کند خواستار | |||||
سر اندر ثریّا یکی کوه دید | تو گفت ستاره بخواهد کشید | ۱۴۵ | ||||
نشیبی ازو برکشیده بلند | که نآید ز گیوان برو بر کرند | |||||
فروبرده از شیز و صندل عمود | یک اندر دگر بافته جوب عود | |||||
بدآن سنگ خارا نگه کرد سام | بدآن هیبت مرغ و هول کنام | |||||
یکی کاخ بد تارک اندر سماک | نه از دست رنج و نه از سنگ و خاک | |||||
ستاده جوانی بکردار سام | بدیدش که میگشت گرد کنام | ۱۵۰ | ||||
بدآن آفریننده کرد آفرین | بمالید رخسارگان بر زمین | |||||
کزینسان برآن کوه مرغ آفرید | زخارا سر اندر ثریّا کشید | |||||
بدانست کو دادگر داورست | توانا و از برتران برترست | |||||
ره بر شدن جست و کی بود راه | دد و دامرا بر چنان جایگاه | |||||
ستایش کنان گرد آن کوه بر | برآمد ز جای ندید او گذر | ۱۵۵ | ||||
همی گفت که ای برتر از جایگاه | ز روشن کمان و ز خورشید و ماه | |||||
بپوزش بر تو سر افگندهام | ز ترس تو جانرا برافگندهام | |||||
گر این کودک از پاک پشت منست | نه از تخم بد گوهر آهرمنست | |||||
برین بر شدن بنده را دست گیر | مرین پر گنه را تو کن دلپذیر | |||||
چو با داور این رازها گفته شد | نیایش همانگه پذیرفته شد | ۱۶۰ | ||||
نگه کرد سیمرغ از افراز کوه | بدانست چون سام دید و گروه | |||||
که آن آمدنش از پی بچّه بود | نه از مهر سیمرغ او رنجه بود | |||||
چنین گفت سیمرغ با پور سام | که ای دیده رنج نشیم و کنام | |||||
ترا پرورنده یکی دایه ام | همت مام و هم نیک سرمایه ام | |||||
نهادم ترا نام دستان زند | که با تو پدر کرد دستان و بند | ۱۶۵ | ||||
بدین نام چون بازگردی بجای | بگو تات خواند یل رهنمای |
۱۱۳