این برگ همسنجی شدهاست.
نهنگ دژم بر کشیدی از آب | همان از هوا تیز پرّان عقاب | ۱۱۸۰ | ||||
زمین گشت بی مردم و چار پای | چهانی مر او را سپردند جای | |||||
چو دیدم که اندر جهان کس نبود | که با او همی دست یارست سود | |||||
بزور جهاندار یزدان پاک | بیفگندم از دل همه ترس و باک | |||||
میانرا ببستم بنام بلند | نشستم برین پیل پیکر سمند | |||||
بزین اندرون گرزهٔ گاو سر | ببازو کمان و بگردن سپر | ۱۱۸۵ | ||||
برفتم بسام نهنگ دژم | مرا تیز چنگ و ورا تیز دم | |||||
مرا کرده پدرود هر کس که دید | که بر اژدها گرز خواهم کشید | |||||
رسیدمش دیدم چو کوه بلند | کشان موی سر بر زمین چون کمند | |||||
زبانش بسان درختی سیاه | ز فر باز کرده فگنده براه | |||||
چو دو آبگیرش پر از خون دو چشم | مرا دید غرّید و آمد بخشم | ۱۱۹۰ | ||||
گمانی چنان بردم ای شهریار | که دارد مگر آتش اندر کنار | |||||
جهان پیش چشمم چو دریا نمود | به ابر سیه بر شده تیره دود | |||||
ز بانگش لرزید روی زمین | ز زهرش زمین شد چو دریای چین | |||||
بَرو بر زدم بانگ بر سان شیر | چنان چون بود کار مرد دلیر | |||||
یکی تیر الماس پیکان خدنگ | بچرخ اندرون راندم بی درنگ | ۱۱۹۵ | ||||
بسوی زفر کردم این تیر رام | بدآن تا بدوزم زبانش بکام | |||||
چو شد دوخته یک کران از دهانش | بماند از شکفتی ببیرون زبانش | |||||
هم اندر زمان دیگری همچنان | زدم بر دهانش بپیچید از آن | |||||
سهدیگر زدم بر میان زفرش | برآمد همی جوش خون از جگرش | |||||
چو تنگ اندر آورد با من زمین | بر آمیختم این گاو سر گرز کین | ۱۲۰۰ | ||||
بنیروی یزدان گیهان خدای | برانگیختم پیلتن را ز جای | |||||
زدم بر سرش گرزهٔ گاو چهر | برو کوه بارید گفتی سپهر | |||||
شکستم سرش چون سر ژنده پیل | فرو ریخت رو زهر چون رود نیل | |||||
بزخمی چنان شد که دیگر نخاست | ز مغزش زمین گشت با کوه راست |
۱۵۶