این برگ همسنجی شدهاست.
بگویش که گردان ترا خواستند | سر تخت شاهی بیآراستند | ۲۱۵ | ||||
نشان از توانی تو دادن مرا | دهی وبشاهی رسانی ورا | |||||
زگفتار رستم دلیر جوان | بخندید وگفتش که ای پهلوان | |||||
زتخم فریدون منم کیقباد | پدر بر پدر نام دارم بیاد | |||||
چو بشنید رستم فرو برد سر | بخدمت فرود آمد از تخت زر | |||||
که ای خسرو خسروان جهان | پناه دلیران وپشت مهان | ۲۲۰ | ||||
سر تخت ایران بکام تو باد | تن ژنده پیلان بدام تو باد | |||||
نشست تو بر تخت شاهنشهی | همت سرکشی باد وهم فرّهی | |||||
درودی رسانم بشاه جهان | ززال سپهبد گو پهلوان | |||||
اگر شاه فرمان دهد بنده را | که بکشایم از بند گوینده را | |||||
قباد دلاور برآمد زجای | بگفتار او داد بس هوش ورای | ۲۲۵ | ||||
تهمتن همانگه زبان بر کشاد | پیام سپهدار ایران بداد | |||||
سخن چون بگوش سپهبد رسید | زشادی دل اندر برش بر طبید | |||||
بیآرید پس گفت جام نبید | بیاد تهمتن بلب بر کشید | |||||
تهمتن همیدون یکی جام می | بخورد آفرین کرد بر جان کی | |||||
توئی از فریدون فرّخ نشان | که رستم شد از دیدنش شادمان | ۲۳۰ | ||||
ابی تو مبادا جهان یکزمان | نه اورنگ شاهی وتاج کیان | |||||
برآمد خروش از دل زیر وبم | فراوان شده شادی اندوه کم | |||||
شهنشه چنین گفت با پهلوان | که خوابی بدیدم بروشن روان | |||||
که از سوی ایران دو باز سپید | یکی تاج رخشان بکردار شید | |||||
خرامان ونازان رسیدی برم | نهادندی آن تاج را بر سرم | ۲۳۵ | ||||
چو بیدار گشتم شدم پر امید | از آن تاج رخشان وباز سپید | |||||
بیآراستم مجلس شاهوار | بدینسان که بینی بدین جویبار | |||||
تهمتن مرا شد چو باز سپید | رسیدم زتاج دلپران نوید | |||||
تهمتن چو بشنید از آن خواب شاه | زباز وزتاج فروزان چو ماه |
۲۳۰