این برگ همسنجی شدهاست.
در ودشت شد پر زگرد سوار | پراگنده گشتند بر کوه غار | |||||
همی رفت رستم چو پیل دژم | کمند ببازوی در شصت خم | |||||
به اولاد چون رخش نزدیک شد | کله دار را روز تاریک شد | ۴۹۵ | ||||
بیفگند رستم کمند دراز | بخم اندر آورد سر سرفراز | |||||
از اسپ اندر آمد دو دستش ببست | بپیش اند افگند وخود بر نشست | |||||
بدو گفت اگر راست گوئی سخن | زکژّی نه سر بایم تو از تو نه بن | |||||
نمائی مرا جای جای دیو سپید | همان جای پولاد غندی وبید | |||||
همان جاه که بستست کاؤس شاه | کجا این بدیها نمودست راه | ۵۰۰ | ||||
نمائی وپیدا کنی راستی | نیآری بداد اندرون کاستی | |||||
من آن تاج وآن تخت وگرز گران | بگردانم از شاه مازندران | |||||
تو باشی برین بوم وبر شهریار | گرایدون که کژّی نیآری بکار | |||||
و گر کژّی آری بگفت اندرون | روان سازم از چشم تو رود خون | |||||
بدو گفت اولاد مغزت زخشم | بپرداز و بکشای بکباره چشم | ۵۰۵ | ||||
تن من مپرداز خیره زجای | بیابی زمن هرچه پرسی نشان | |||||
بجائی که بستست کاؤس شاه | نمایم ترا یک بیک شهر وراه | |||||
ترا خانة بید و دیو سپید | نمایم چو دادی دلم را نوید | |||||
کنون تا بنزدیک کاؤس کی | صد افگنده فرسنگ فرخنده پی | |||||
وز آنجا سوی دیو فرسنگ صد | بپآید یکی راه دشوار وبد | ۵۱۰ | ||||
مبان دو کوهست پر هول جای | نپرّدر آسمانش همای | |||||
میان دو صد چاهسازی شکفت | به پیمانش اندازه نتوان گرفت | |||||
زدیوان جنگی ده ودو هزار | بشب پاسبانند بر کوهسار | |||||
چو پولاد غندی سپهدارشان | چو بیدار سنجه نگهدارشان | |||||
سر نرّه دیوان دیو سپید | کزو کوه لرزان بود همچو بید | ۵۱۵ | ||||
یکی کوه یابی مرورا به تن | بر وکتف ویالش بود ده رسن | |||||
ترا با چنین یال و دست و عنان | گذارندة تیغ و کرز و سنان |
۲۶۵