برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۱۰۰

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
–۸۶–

باشد. گفتند مردی که بدین صفت موصوف باشد آن برمک است و در آن محل برمک بشام مراجعت نموده بود. سلیمان رسول در عقب برمک ببلخ فرستاد، برمک از راه طبرستان متوجّه بغداد شد و در آن حدود گویا با یکی از ملوک مازندران اتّفاقا صحبت افتاده بود و ملک بر روی زورق بعیش مشغول داشت، چون ملاقات واقع شد برمک در انگشت ملک انگشتریی دید که نگین آن بغایت نیکو بود، ملک بفراست دریافت، در ساعت از انگشت بیرون آورد و در بحر انداخت، برمک بسیار از آن متغیّر شد و بعد از آن ملک از خازان درجی خواست و دو ماهی زرّین بقدر انگشتی بیکدیگر متّصل بیرون آورد و در عقب آن انگشتری بدریا انداخت، بعد از آن دو ماهی زرّین از آب بیرون آمدند انگشتری بدهن گرفته، ملک آن خاتم را پیش برمک نهاد، القصّه برمک از آن تعجّب بسیار نمود و چون بخدمت سلیمان عبد الملک آمد خلیفه را چون نظر بر برمک افتاد تغیّر تمام یافت، هرچند برمک بخلیفه نزدیکتر میشد دهشت و وحشت خلیفه بیشتر میگشت، چون خواست مصافحه کند سلیمان دست در کشید و گفت این شخص را از پیش من دور کنید، برمک را بیرون بردند. ندما ازین واقعه سؤال کردند، خلیفه گفت چرا برمک زهر با خود آورده مگر اندیشۀ باطل و خیال محال در خاطر گذرانیده، چون برمک ازین واقعه واقف شد زهر از خود دور ساخته بخدمت خلیفه درآمد و بعرض رسانید که سنّت وزرای قدیمست که پارۀ زهر با خود میدارند که اگر قضا را در حادثۀ یا بلیّۀ افتند که بدادن مال آن قضیّه را دفع نتوان نمود و موجب استخفاف گردد آن زهر را برمکند و خود را بدین صورت نجات دهند. خلیفه این سخن را ازو بپسندید گویند آن روز بدان کلمه برمک علم او شد، و بعد از آن برمک استفسار نمود که سبب اطّلاع خلیفه بر داشتن زهر چه چیز بود، خلیفه گفت دو مهره از خزانۀ اکاسره بدست من افتاده که بر بازوی من بسته، خاصیّت اینها آنست که چون زهر پیدا شود ایشان در حرکت آیند و هرچند زهر بدارندۀ مهر نزدیکتر میشود جنبش ایشان بیشتر میشود، چون تو بمجلس من آمدی ایشان در حرکت آمدند و بجایی رسید که چون دو قوچ کلّه برهم زنند ایشان برهم میخوردند، مرا معلوم شد که تو با خود سمّ داری.

چون خلیفه تمام فرمود برمک آغاز حکایت دریا و ماهیان زرّین کرد، متعجّب شد و