برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۱۲۳

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
–۱۰۹–

غازی کرد، مدّت دو ماه هرروز برای او و حشم او سر میدان تا پایان خوانها فرمودی نهاد تا بگیلان و دیلمان و سایر اطراف طبرستان بیست هزار مرد جمع کرد و جملۀ اسباب سلطنت از خزانه و زرّاد خانه و فرّاشخانه مهیّا فرمود و او را برگرفت و بری برد، بتخت سلطنت بنشاند، امرای عراق و آذربایجان برو جمع شدند وری و ساوه اصفهبد شاه غازی را مسلّم داشتند. چون سلطان محمود غیبت او از طبرستان بدانست با جمله امرای سنجر بطبرستان آمد، بدو روز از ری بقصبۀ کوسان بپایان قلعۀ آب دره رسید و لشکرگاه ساخت، محمود خان زیر دیه دجان[۱] ببیابان فرود آمد، یک شب شاه غازی پادشاه قارن را با چهار صد غلام و پانصد باوند اجازت داد که بلشکرگاه ترکان شوند، تا بدر خیمۀ محمود خان تاختن بردند و چندان خلل رسانیده که بشرح نیاید، با فرداد[۲] مؤیّد آیبه و خویشاوند را نامزد کرد که بساری شوند و غارت کنند، اصفهبد شاه غازی فرزند خود شرف الملوک حسن را با حشم براه لاکش مهروان گسیل کرد تا بروی آن جماعت بازآیند و بعضی کمین سازند، چون بقصبۀ مهروان رسیدند بهم باز خوردند، خویشاوند محمود را با هزار ترک بگرفتند، مؤیّد آیبه با تنی چند منهزم برفت. چون جماعت اسیران را پیش اصفهبد بردند جمله را تشریف داد و معروفی همراه کرد و بمحمود خان فرستاد و گفت بگویید که مردم ما مردمی خانه‌دار باشند و آنچه میکنند بی‌اجازت منست، محمود خان عزیز طغرائی را که از اکابر شیوخ بود در دولت سنجریّه پیش او فرستاد و بیست هزار دینار شاهی قرار نهادند که سلطان با گرگان شود و شاه غازی این مبلغ بمحصّلان رساند. چون محمود کوچ کرد و بگرگان رسید محصّلان را از ولایت بسیلی بیرون کردند، گفت بروید او را بگویید ما زر بزوبین دادیم، خود بخراسان فتنۀ که معروفست پیدا شده بود، برفتند و بدو نپرداختند، و او را بطبرستان محمود گندم کوب خوانند که حشم او نان نیافتند، گندم می‌بریدند و میکوفتند.


و خواجۀ امام رشید الدّین و طواط‍ رحمه اللّه را که دبیر خوارزمشاه [اتسز] بود در حقّ او قصاید بسیار است و هرسال پانصد دینار و اسب و ساخت و دستار و جبّه ادرار بود، این چند بیت از قصیده‌ایست وقتی که بری شد و سلیمانشاه را بنشاند میفرستد:

  1. ج: و جان
  2. کذا در ب، در ج: فردا