شراب برخاسته بخزانه شدند، هرچه نقود و جواهر و جامهها و مویینه بود دیگران برده بودند، ابریشم رزمهها مانده بود، هر یکی سه رزمه پشتواره بستند و یک رزمه بپای میگردانیدند، بار بد جریری شاعر طبری در آن روز میگوید در حقّ ایشان، بیت:
این دو خر که دار نه شام ایرون | یک خر بزین نیکه یکی بپالون |
و عادتی دیگر آن بود که نگذاشتی که هرگز مدح او پیش او برخوانند، گفتی شاعران دروغهایی که من نکرده باشم همی گویند و من از آن خجالت میخورم تا مظفّری لقب شاعری از خراسان بحضرت او رسید و گفت بمدح تو آن گویم که کرده باشی، این قصیده بگفت، برو عرض کردند، گفت راست میگوید، چون قصیده بخواند بهر بیت ده دینار زر عطا فرمود و اسب و قبا و کلاه، بیت:
جنّت عدنست گویی کشور مازندران | در حریم حرمت اصفهبد اصفهبدان |
الاصفهبد العالم تاج الملوک علیّ بن مردآویج، او را بعهد سلطان سنجر پدر بمرو فرستاد، سنجر خواهر خویش را بدو نکاح فرمود، و هیچ بامداد از سرای بیرون نیامدی تا اصفهبد پیش او نرفتی و اوّل چشم برو نیفگندی، بعد از پدر قلعۀ جهینه و بیرون تمیشه چنانکه شرح آن برود بدو سپرد تا سلطان سنجر فرو رفت، سلیمانشاه اوّل پناه بدو کرد، میگویند چابک سوارتر از مردآویج در جهان هرگز کسی نبود، بوقت بشل[۱] گوی دو درست در رکاب نهادندی و او پای بر سر آن نهادی و تا نیمروز اسب دوانیدی که درستها از زیر پای و رکاب او نیفتادی، سلیمانشاه در گلپایگان با او بگرو همین شرط در میدان شد بقرار آنکه اگر اصفهبد بماند اسپی تازی داشت بهزار دینار خلیفتی و صد تا جامه خریده با ساخت که درو بود سلیمانشاه را باشد و اگر اصفهبد ببرد سلیمانشاه غلامی داشت که محبوب دل و معشوق او بود پیش اصفهبد فرستد، چون اصفهبد غالب آمد و گرو ببرد سلیمانشاه غلام را با خدمت اصفهبد فرستاد، اصفهبد هم در حال غلام را بر آن اسب تازی با ساخت فرمود نشاندند و با دو نفر دیگر غلام پیش سلیمانشاه فرستاد، و انوری شاعر خراسان این قصیده و دیگر قصاید هم در حقّ او گوید، بیت:
إی در نبرد حیدر کرّار روزگار | تاج الملوک صفدر و صفدار روزگار |
- ↑ بشلیدن یعنی درآویختن و درهم زدن، بشل گوی ظاهرا بمعنی زدن گوی است.