برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۱۳۳

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
–۱۱۹–

حشویّه از من سؤال کرد که بطبرستان عمّرها اللّه بهیچ‌وقت مذکّری خاسته است از علما و صدور در موضع سؤال جز سکوت مصلحت ندیدم و الاّ همانا درین باب اطناب تا این غایت روانداشتمی که بر اهل علم و تحقیق و عدل و توحید حال بزرگواری و فضل اهل طبرستان مستور نیست بلکه مشهور است، چارۀ نیست که ذکر خیرات و هبات و عطیّات شاه اردشیر همین‌جا برود اگرچه تا کسی او را ندیده باشد و عهد او نیافته و احوال و اقوال و افعال مشاهده نکرده صورت و سیرت او نتوانست دانست.
وقتی نور الدّین صبّاغ گفتند، با فضل وافر، دانشمند و فارس منابر، برسالت از حضرت سلطان شهید خدایگان عالم سلطان صاحبقران تکش بن ایل ارسلان پیش او آمد بمقام دولت‌آباد ساری و درخواست تا ببارگاه منبر نهاد و وعظ‍ گفت و در مدح او داد سخن داد و ختم انشاء بدین بیت کرد:

  دیدم همه شاه، هست باللّه جز بر تو حرام نام شاهی  

و حقیقة چنان بود، که ازو بآیین‌تر پادشاهی در قرنها نخاست، دار الملک او ساری بود، وزیران او آنجا نشستندی و دیوان وزیر را دیوان وصال[۱] خواندندی، هرساله از جریدۀ ادرارات بی‌استطلاع او صدهزار و اند دینار حسامی بحوالات وجه از وزن[۲] بخیرات اطلاق کردندی، و هرروز آدینه بهر مقام که او بودی صد دینار از خزینه سرای بامیر عدل دادندی تا بمیدان شدی و مستحقّین را که نشسته بودند بقسمت دادی، و از آفاق و زوایای عالم سادات و علما و ارباب هنر و شعرا و ادبا با تحفۀ کتاب و صحیفۀ دعا بدرگاه او جمع بودندی. و از کبار علما و سادات عراق که ادرارات داشتند: سیّد عزّ الدّین یحیی، و قضاة ری، و شیخ الاسلام رکن الدّین لاهیجانی هریک هفتصد دینار و اسب و ساخت و دستار و جبّه، و خواجۀ امام فقیه آل محمّد (ص) ابو الفضل الرّاوندی، و سیّد مرتضی کاشان، و افضل الدین ماهبادی، و قضاة اصفهان، و قبیلۀ شفروه و جملۀ سادات قزوین و ابهر و نواحی خرقان از مال او بمنال رسیدندی. و از مصر و شام و سواد عرب هرروز و سال دو سه‌هزار علوی می‌آمدند و جمله بزمستان بطبرستان ازو نفقات از طعام و لباس ستدندی، و هرروز که بخوان نشستندی بمیدان آوازه برداشتندی بدعا که یا ملک مازندران بسوی ما خوانچۀ فرمای

  1. ب: وصل، الف این قسمتها را ندارد.
  2. کذا در ب (؟)، این جمله از ج و سایر نسخ افتاده.