برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۱۳۵

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
–۱۲۱–
  ز دست ناخوشی آنکس رهاندم کان دم بدست من می صافیّ خوشگوار دهد  
  حسام دولت و دین آن‌که در مقام نبرد قرار ملک بشمشیر بیقرار دهد  
  ستوده خسرو عالم که خاک درگه او سپهر سر زده را تاج افتخار دهد  
  سپهر خرقه دراندازد از طرب چو بحرب زبان خنجر او شرح کارزار دهد  
  ایاشهی که یمینت بگاه بخشش وجود بکان و دریا سرمایۀ یسار دهد  
  حمایت تو شب تیره را اگر خواهد ز زخم خنجر خورشید زینهار دهد  
  بخفت بخت حسودت چنانکه پنداری زمانه روز و شبش کوک و کو کنار دهد  
  سریر ملک عطا کرد کردگار ترا بجای خویش بود هرچه کردگار دهد  
  در آن زمان که بد اندیش روز کورت را قضا بمیل سنان اغبر غبار دهد  
  سپاه بی‌عددت بیم آن بود آن روز که هفت قلعۀ افلاک را حصار دهد  
  عروس ملک کسی در کنار گیرد تنگ که بوسه بر لب شمشیر آبدار دهد  
  ز صد دلیر یکی باشد آنکه توفیقش حسام قاطع و بازوی کامکار دهد  
  اگر پناه امل منهدم شود یزدان ز حفظ‍ خویش ترا حصن استوار دهد  
  عدوت مثل تو آنگه شود که خنجر بید بروز معرکه آثار ذوالفقار دهد  
  همیشه تا که مر این چرخ بد معامله را برای دار فنا مهلت مدار دهد  
  تو پایدار بمان زانکه جای آن داری که کردگار ترا عمر پایدار دهد  

مدّتی که ملازم بود چون شهنشاه اردشیر در حقّ او احسان بسیار و انعام بیشمار فرمود اجازت خواسته بخدمت اتابک قزل ارسلان بن اتابک ایلد گز پیوست، بوقتی که آذربایجان و عراق او را بود قصیدۀ بگفت و این بیت در آن قصیده انشاء کرد:

  شاید که بعد خدمت سی سال در عراق نانم هنوز خسرو مازندران دهد؟  

خدمتکاران درگاه اردشیر روز عرض این قصیده ببارگاه قزل ارسلان حاضر بودند پیش شاه نسخۀ این قصیده و بیت فرستادند، بفرمود تا برای ظهیر اسب با ساخت و طوق و کلاه مرصّع و قبا و صد دینار گسیل کردند.