برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۱۳۸

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
–۱۲۴–

شمس المعالی قابوس بجمله ولایت حاکم شریعت او بود و مفتی و صاحب تصنیف، و حکایات قضاء او بسیار است یکی آنکه[۱] وقتی بمجلس الحکم او مردی بر یکی دعوی صد دینار زر کرد، مدّعی علیه انکار فرمود گفت البتّه خبر ندارم، از مدّعی گواه طلبید گفت گواه ندارم، فرمود خصم را سوگند دهند، مرد روی بر زمین نهاد که قاضی مسلمانان او را سوگند ندهد که بدروغ بخورد و مال من ببرد، گفت ای مرد شریعت اینست و من بخلاف شرع شروع نکنم، مرد دیگر باره بروی افتاد و خاک بر سر میریخت و صفت حال و درویشی و قلّث بسیار نمود، او را و حاضران را بخشایش آمد. مرد را گفت بجهت من حکایت کن که او را، دین چگونه دادی، گفت ای قاضی مسلمانان بیست سال است تا میان ما دوستی و مخالصت است و برادری و شفقت و محبّت تمام، این مرد بر کنیزکی عاشق شد هرلحظه چنانکه رسم شیفتگان باشد سر انبان راز و نهان پیش من گشادی و بندی از بس تضرّع بر دل من نهادی، روزی بزیر درختی نشسته از گریۀ او گره زر بگشودم و پیش او نهاده گفتم ای برادر مرا در همه جهان مایه و پیرایه اینست اگر قادر هستی که بدین محقّر کنیزک بخری و ماهی دوبداری، چون بازار سودای تو فتور و کسادی یابد باز بفروشی و همین محقّر بمن رسانی، برگیر و مرا رنج دل میفزای. چون زر بدید و سخن بشنید در پای من افتاد و گفت صد دینار دیگر من دارم برهم نهم و چنین کنم، امروز یک سال شد تا کنیزک بخرید و از من باز برید، هرچه میگویم کنیزک بفروش دلش نمیدهد و وجوه زر من نمی‌سازد. قاضی گفت توانی رفت و آن درخت را که شما بسایۀ آن نشسته بودید پیش من آورد، گفت قاضی القضاة داند که:

  درخت اگر متحرّک بدی ز جای بجای نه جور ارّه کشیدی و نه عناء تبر[۲]  

گفت این مهر من پیش درخت برو عرض کن، مرد از فرمان او چاره ندید بر راه ایستاد و قاضی بفصل دیگر خصومات مشغول شد، بعد از مدّتی التفاتی بدین مدّعی علیه کرد و گفت خصم تو این ساعت بنزدیک آن درخت رسیده باشد؟ گفت نه هنوز نرسیده باشد، قاضی دیگر باره بمصالح احکام پرداخت چون ساعات برآمد مرد رسید و پیش قاضی نوحه آغازید که درخت را درجت نطق نیست، گفت تو غلط‍ میگویی گواهی درخت

  1. اين حكايت را ساير نسخ در سه چهار سطر خلاصه كرده‌اند
  2. اين بيت از انورى است