برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۱۶۵

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
–۱۵۱–

بامیان بمصالحه و قرار بدو گذاشتند، نقض عهد و خلاف کردند و ولایت تاراج فرموده تا پیروز شاه بحرب ایشان آمد، بغدر برو شبیخون آوردند و سپاه او شکسته و او را با فرزندان و جمله معارف ایران گرفته و هم برفور گردن فیروز شاه زده، و بمداین او را نایبی بود سوخرا بن قارن سوخرا گفتند از فرزندان کاوه، جماعتی که در آن حرب بقیّه السّیف بودند روی بدو نهادند و ازین حال آگاهی داده، از اطراف مدد جمع گردانید و بمال و سلاح و چهارپای معونت فرمود و با لشکر جرّار از جیحون بگذشت، اجستوار دانست که مقاومت او نتواند کرد، جمله فرزندان و اکابر ایران را با مال و خزانه پیش او فرستاد و بر کشته شدن شاه فیروز حسرتها نمود و عذرها خواست تا سوخرا با مراد بازگشت، موبدان و بزرگان او را بدین کار که بسعی او برآمد لقب اصفهبدی دادند.

و از پیروز سه پسر مانده نود: قباد، بلاش، جاماسب. بعد قتل پدر بلاش را بشاهی نشاندند و جاماسب با برادر موافقت و مطاوعت نمود، قباد بگریخت، با خراسان آمد و از آنجا بخاقان پیوست و مدد گرفت تا شاهی از برادر بازستاند، چون بشهر ری رسید بلاس از دنیا گذشته بود و سوخرا بجهت قباد از لشکر بیعت گرفته و جهانداری برو راست کرده، پیش قباد فرستاد که ترکان را هم از ری بازگرداند که معونت ایشان بمؤنت نیرزد و تو بزودی بمن پیوند، چنانکه او فرمود مردم خاقان را گسیل کرد و او با کسان خویش پیش سوخرا شد، او را بر سریر نشاند و ملک برو مستقیم شد و بحسن تدبیر او جهان مسخّر قباد گشت تا هرروز منزلت و درجت سوخرا بکمال عقل و وفا و دیانت زیادت می‌بود، حسّاد مجال وقیعت یافتند و شهنشاه را ازو نقلها میکردند و او را از آن حال خبر میدادند، نه پسر داشت، جمله را برگرفت و با طبرستان آمد، قباد کسان بر او برگماشت تا او را بغدر بکشتند، فرزندان او طبرستان بازگذاشتند و با بدخشان شده و در آن ولایت مواضع بدست آورده تا قباد نیز از یاد شد و نوشروان بنشست، پیوسته در حسرت آن بود که پدر حقّ سوخرا نشناخت و برو مبارک نبود و باطراف جهان طلب فرزندان او میفرمود و وعده‌ها میداد و نذرها می‌پذیرفت، و این خبر بفرزندان او میرسید تا چون اتّفاق این حرب افتاد و نوشروان لشکر بدانجا کشید، ایشان خویشتن را بر آن تعبیه آراستند و آن مصاف شکسته و هم از معرکه روی ببیابان نهادند، چون نوشروان را