برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۱۶۸

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
–۱۵۴–

ترا خواهد شد، نایبی کافی از امنا و ثقات خویش بگیلان نصب فرمود و دو سر گاو گیلی در پیش کرد، پیاده بطبرستان آمد و نایب اکاسره آن وقت آذر ولاش بود بولایت، خویشتن را بدرگاه او افگند و ملازمت نمود و بسبب مشغولی اهل فارس بخصومت عرب ترکان بطبرستان تاختن می‌آوردند و جیل بن جیلانشاه گاو باره مبارزی و مجاهدی می‌بود و آوازۀ شجاعت او بطبرستان فاش گشت و لقب او گاوباره در زبانها افتاد. روزی آذر ولاش را گفت با خانه خواهم رفت که مدّتیست فرزندان را گذاشتم بروم مطالعه کنم و باز بخدمت شتابم، اجازت داده با ولایت آمد و ساز لشکر بساخت و اند هزار گیل و دیلم برگرفت، بطبرستان آمد، این حال آذر ولاش را معلوم شد مجمّزی پیش کسری یزدگرد فرستاد، جواب نبشتند که نماید که این خارجی کیست و از کدام قومست، آذر ولاش حال باز نمود که مردی دخیلست، پدران او از ارمنیّه بیامدند و گیلان گرفته، و آنچه او کرده بود شرح داد، موبدان حضرت بدانستند و گفتند که از فرزندان جاماسب است و صلاح آن دیدند که بآذر ولاش بنویسند او از جملۀ خویشان ماست طبرستان باو ارزانی داشتیم، ترا فرمان او میباید برد، چون نامه رسید و گاوباره را معلوم شد تحفه‌ها و خدمتی راست کرد و بحضرت فرستاد گیل گیلان فرشواذجر شاه در لقب او افزودند، مدّتی برآمد آذر ولاش بمیدان گوی از اسب بیفتاد و هلاک شد، جمله نعمت و مال جیل بن جیلانشاه برگرفت، و این در سال سی و پنج بود از تاریخی که عجم بنو نهاده بودند، از سپاه [کذا] گیلان تا بگرگان قصرهای عالی ساخت امّا دار الملک گیلان بود، پانزده سال برآمد مدّت استیلاء او بگیلان تا او فرمان یافت، همانجا دفن کردند و ازو دو پسر ماند دابویه و بادوسپان نام، و دابویه عظیم با سیاست و هیبت بود، بر گناه عفو نفرمودی و بدخو و درشت طبیعت، بگیلان بر تخت پدر بنشست، و بادوسپان برویان پادشاه بود.

ذکر حکومت و شاهنشاهی باو در طبرستان

تا لشکر اسلام نصر هم اللّه بر یزدگرد ظفر یافتند و او منهزم بری افتاد باو با او بود، اجازت طلبید که بطریق طبرستان بگذرد و بکوسان آتشکدۀ را که جدّ او کیوس بنیاد نهاد زیارت کند و بکرگان بدو پیوندد، یزدگرد اجازت داد. چون