| | | | | | |
|
اَنَاخَ ٱلدَّهْرُ کَلْکَلَهُ عَلَیْنَا |
|
وَ عَرَّکَنَا کَتَعْرِیکِ الْأَدِیمِ |
|
|
وَ مَا نَدْرِی بِبَادِرَةٍ لَدَیْهِ |
|
سِویَ اَنّیِ ٱلکَرِیمُ بْنُ الکَرِیمِ |
|
| | | | | | |
|
دارم ز جفای فلک آینه گون |
|
وز غصّهٔ این جهان خسپرور دون |
|
|
از دیده رخی همچو پیاله همه اشک |
|
در سینه دلی همچو صراحی همه خون |
|
ای فرزند بدان که آن منزل که گفتند برنگذرد بس کسی پانزده نوبت زیادت
برگذشتم و همهٔ دنیا را سراپای گردیدم نیافتم جز آنکه تو فرزند گفتی، لمؤلفّه:
| | | | | | |
|
ای دل بامید بوک تا کی پویی |
|
چون عادت چرخ نیست جز بدخویی |
|
|
حقّا که اگر زمانه آن را شاید |
|
کز وی تو شکایتی و شکری گویی |
|
و من پدرت نیز گفتم[۱]:
| | | | | | |
|
وقتست که از کنج فنا برخیزم |
|
گاهست که بر گنج بقا بنشینم |
|
بس که تو فرزند جهان پیمودی و مرا فراق نمودی، چون بزرگان تو گذشتند
دانی که چون بزرگان از خوان برخیزند کهتران را در خوان بنشانند تو بتفضّل فرو
نشین تا بتکلّف ننشانند، از این نوشته در نهاد من مِثْلَ اِشْتِعَالِ ٱلنّارِ فِي جَزْلِ ٱلغَضَا[۲]
آمد هم در شب مخفی بیآنکه باعلام یاران ابرام نمایم با غلام و خدمتکاری چند از
نظم عقد ایشان گسسته شدم و این دو بیت از راه باز نوشتم:
| | | | | | |
|
لَئِن سَرْتُ بالجُثْمَانِ عَنْکُم فَإِنَّني |
|
اُخْلِفُ قَلْبِي عِنْدَکُمْ وَ اَسِیرُ |
|
|
فَکُونُوا عَلَیْهِ مُشْفِقینَ فَإِنَّه |
|
رَهِینٌ لَدَیْکُمْ بِالْهَوَی وَ اَسِیرُ |
|
فردا که شاه انجم از افق مشرق تیغ بر تیغ میآزمود و سنان بر اوج شب داج
راست کرده برآمد و بسهام نور ظلام دیجور را هزیمت کرد بپایان قلعهٔ استوناوند
رسیده بودم، فوجی از احزاب غار و اصحاب نار بر ما زدند و آن اسب و غلام و ثقل
و حُطام با ما نگذاشته، بعد مشاقّ بسیار و مقاسات بیشمار بخدمت پدرم رسیدم، از
تشویش و اضطراب ولایت نه از خدمت او تمتّع صورت بست و نه آنکه بمراد دمی زنم اِمّا