برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۲۱

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
–۷–

قدمی بی‌المی بردارم[۱] اِخْتَبَلْتُ حِینَ اَجْبَلْتُ وَ مُنِیتُ بِمُرَافَقَةِ الْأَنْجٰاسِ بَعْدَ مُفَارَقَةِ ٱلأَجْنَاسِ، تا بآمل رفتم و مدّتی بدانجا ماندم و گفتم:

  اِذا بَلْدَةٌ حَلَّ فِیهَا الْبَلَا لِسُکَّانِهَا حَلَّ مِنْهَا الْجَلَا  

شهوات نفس که هوام هموم و حیّات حیاتست با [کا]ذبهٔ امانی و جاذبهٔ زمانی یار شدند و خطرات وساوس بر چشم و دل من آراسته گردانیده،

  وَ حَدَّثْتُ نَفْسِی بِالْأَمَانِّي ضَلَّةً وَ لَیْسَ[۲] حَدِیْثُ النَّفْسِ غَیْرَ ضَلَالِ  

ناچار خدمت چنان پدری را وداع کردم و عزیمت تصمیم یافت، که بسنگ بو قبیسْ روزگار کو کنار غفلت در حلوای بلای من ریخت تا عقل از دماغ من چون ماغ بپرید و اصحاب الکهف آسا خوابی بر من مستولی شد که چون بیدار شدم خود را خوار کَعِجْلٍ جَسَدٍ لَهُ خُوارُ بروضم چون خوار[۳] بخوارزم یافتم، اقلیمی در اقلیمی بل عالمی در عالمی دیدم، در و چندان تحصیل علم و فواید علماء که سراسر گیتی یکی مثل ده یکی ایشان یافت نشود، بعد پنج سال که مقام کردم روزی بر ستهٔ صحّافان مرا گذر افتاد از دکّانی کتابی برداشتم درواند رسالت بود که داود یزدی مردی بود از اهل سند علاء بن سعید نام از هندوی بتازی ترجمه فرموده بود در سنهٔ سبع و تسعین و مایه، و رسالتی دیگر که ابن المقفّع از لغت پهلوی معرّب گردانیده جواب نامهٔ جسنفشاه شاهزادهٔ طبرستان از تنسر دانای پارس هربد هرابدهٔ اردشیر بابک. با آنکه نه روزگار مساعد و نه دل و ساعد هیچ کار بود عَلَى أَن مَّسَّنِيَ ٱلکِبَرُ شیب سر از جیب غیب برگرفته و انکسار نشاط و انطواء رباط و تخاذل اعضاء و متقاضی فناء نه شهوتی در حواس نه لذّتی در کأس و یأس مِن جمیع النّاس، غضارت جوانی و نضارت ایّام کامرانی بذلّ پیری و عجز بی‌تدبیری مبدّل شده و حالی خوبتر از نور، در ظلمات غیاهب مصائب و صدمات نیوب نوائب مانده یاران تازان رفته و من آشفته خفته با چندین علل و خلل از روزگار کما یحبئ لا کما یجب در فراهم آوردن تاریخ طبرستان، از آنکه:


  1. ب اضافه دارد: تا بهمدان رسیدم، این جمله در سایر نسخ نیست و ظاهراً با سیاق عبارت متن نیز تناسبی ندارد.
  2. تصحیح قیاسی، در جمیع نسخ: لیست.
  3. کذا در جمیع نسخ (؟)