برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۲۶

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
-۱۲-

برمیگذشت، روی بدو کرد و این بیت گفت:

  یَا بَیْتَ عَاتِکَةَ الَّذِی ٱتَعَزَّلُ حَذَرَ العِدَی وَ بِهِ الْفُؤَادُ مُوَکَّلُ  

گفت هنوز اسلام او درست نیست بتنور نهادند و بسوختند. و جاحظ در کتاب بیان و تبیین آورده‌است[۱] که چون او را محبوس فرمودند صاحب مستخرج بر او عذاب و شکنجه میفرمود، گفت پیش تو مال و نعمت هست اگر برای من مال خویش تو بدیوان ادا کنی چون من خلاص یابم یکی را عوض دو سه بدهم و وفا و سخا و کتمان اسرار من بر تو پوشیده نیست. صاحب استخراج بطمع سودْ مال خویش ادا میکرد و از آنکه تا او را هلاک نکنند و مال او تلف نگردد او از عقوبت مسلّم ماند. و بضدّ این حکایت آورده‌است که هیثم سجّانِ یوسف بن عمر نام مردگان حبس نوشتی و بر یوسف عرض کردی، عبداللّه بن ابی بردة بن ابی موسی اشعری محبوس بود از او تمنّی کرد که ده هزار درم بستاند و نام من در مردگان نویسد و بدین حیلت مرا خلاص دهد، زر بستد و نام او عرض داشت، امیر گفت او را همچنان مرده پیش من آور، سجّان از خیانت بترسید باز آمد و مخده بر رویش نهاد و هلاک گردانید، هم مال رفت و هم جان.

چنین گوید ابن‌المقفّع از بهرام بن خرّ زاد و او از پدر خویش منوچهر موبد خراسان و علمای پارس که چون اسکندر از ناحیت مغرب و دیار روم خروج کرد، چنانچه شهرت آن از تذکار مستغنی است، و قبط و بربر و عبرانیون مسخّر او شدند از آنجا لشکر بپارس کشید و با دارا مصاف داد، جمعی از خواص دارا تلبیب کردند و بتعبیت و خدع سرِ دارا برگرفته پیش اسکندر آوردند، بفرمود تا آن جماعت را بر دار تعلیق[۲] کنند، چنان‌که عادت سیاست رومیانست، و تیر را برجاس سازند و منادی کنند که سزای کسی که بر قتل شاهان دلیری کند چنین است و چون مُلک ایرانشهر بگرفت جملهٔ ابناءِ ملوک و بقایای عظمی و سادات و قادات و اشراف اکناف بحضرت او جمع شدند و او از شکوه و جمعیّت ایشان اندیشه کرد، بوزیر و استاد خویش ارسطاطالیس نامهٔ


  1. رجوع کنید باین کتاب ج ۲ ص ۸۳–۸۴ از چاپ مصر سال ۱۳۳۲
  2. تصحیح قیاسی، در نسخ: تفنق (؟)