برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۲۸

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
–۱۴–

هم میسّر نگردد، رأی آنست که مملکت فارس را موزّع گردانی بر ابناء ملوک ایشان، و بهر طرف که یکی را پدید کنی تاج و تخت ارزانی داری، و هیچ کس را بر همدیگر ترفّع و تفوّق و فرمانفرمایی ندهی تا هریک در مسند ملک مستند برأی خویش بنشیند که نام تاجوری غروری عظیم است، و هر سر که تاج یافت باج کسی قبول نکند و بغیری فرو نیاورد، و میان ایشان چندان تقاطع و تدابر و تغالب و تطاول و تقابل و تقاتل با دید آید بر مُلک و تفاخر و تکاثر بر مال و تنافر برحسب و تجاسر و تشاجر بر حشم که بانتقام تو نپردازند و از مشغولی بیکدیگر گذشته باد نتوانند کرد و اگر تو بدورتر اقصای عالم باشی هریک ازیشان دیگری را بحول و قوّت و معونت تو تخویف کنند و ترا و بعد[۱] ترا امانی باشد، اگرچه روزگار را نه امان است و نه اعتماد. اسکندر چون جواب را واقف شد رأی بران قرار گرفت که اشارت ارسطاطالیس بود و ایرانشهر بر ابناءِ ملوک ایشان قسمت کرد، و ملوک طوایف نام نهادند و از آن اقلیم لشکر بحدّ مشرق کشید و بتبع اسبابی که مالک‌الملک او را کرامت فرموده بود عالمیان مسخّر او شدند و جهان بگرفت، بعد چهارده سال که بازگشت بزمین بابل رسید، گرفته بگذاشت و او نیز بگذشت، بیت:

  جهان را بدیدیم چیزی نیرزد همه ملک عالم پشیزی نیرزد  

لشکر او که پروین صفت مشبّک بودند بنات‌النّعش شدند و هنوز او بخاک نارسیده چون باد باوطان[۲] شتافتند و روزگار چندان جمعیّت و آگندگی بتفرقه و پراکندگی رسانید و تعاقب مَلوان و تلاعب حَدثَان برین بگذشت، بعد طول آمد اردشیر بن بابک بن ساسان خروج کرد و پادشاه زمین عراقین و ماهات، ماه نهاوند و ماه بسطام و ماه سبذان، اردوان بود و از ملوک طوایف بزرگتر و مطاع‌ترین او بود. اردشیر او را با نَوَد دیگر که از ابناء نشاندگان اسکندر بودند بگرفت و بعضی را بشمشیر و بعضی را بحبس بکشت، و گذشت از اردوان در آن عهد عظیم قدرتر و با مرتبه جشنسفْ شاهِ فدشوارگر و طبرستان بود و بحکم آنکه اجداد جشنسف از نایبان اسکندر بقهر و غلبه زمین فدشوارگر باز ستده بودند و بر سنّت و هوای ملوک پارس تولّی کرده اردشیر با او مدارا


  1. الف فقط: نقد
  2. الف: باوطاف