برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۲۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
–۱۵–

میکرد و لشکر بولایت او نفرستاد و در معاجله مساهله و مجامله مینمود تا بمقاتله و مناضله نرسد. چون مَلک طبرستان جشنسف را روشن شد که از طاعت و متابعت چاره نخواهد بود نامه‌ای نبشت پیش هربد هرابدهٔ اردشیر بن پاپک تَنْسَر، و بهرام خرّزاد گفت که او را تنسر برای این گفتند که بجمله اعضای او موی چنان رُسته و فروگذاشته بود که بسر، یعنی[۱] همه تن او همچون سرست.[۲] چون تنسر نامهٔ شاه طبرستان بخواند جواب نبشت برین جمله که:

از جشنسف شاه و شاهزادهٔ طبرستان و فدشوارگر و جیلان و دیلمان و رویان و دنباوند نامه‌ای پیش تنسر هربد هرابده رسید، خواند و سلام میفرستد و سجود میکند و هر صحیح و سقیم که در نامه بود مطالعه رفت و شادمانه شد، اگرچه برخی بر سداد بود و برخی دیگر بانتقاد[۳]، امید است که آنچ صحیحست رائد گردد و آنچه سقیم است بصحّت نزدیک[۴] شود.

امّا بعد، امّا آنچه مرا بدعا یاد کردی و بزرگ گردانیده، خنک ممدوحی که مستحقّ مدح باشد و داعیی که اهل اجابت بود همانا که آفرینندهٔ ترا که شاه و شاهزادهٔ دعا بیشتر از من گوید و سودمندی تو مثل من خواهد.

فرمودی در نبشته مرا که تنسرم پیش پدر تو منزلت و عظمی بود و طاعت من داشتی در مصالح امور، او از دنیا رحلت کرد و از من نزدیکتر بدو و بفرزندان او هیچکس نگذاشت، بدرستی که جاودان باد روح او و باقی ذکر او از تعظیم و احترام و اجلال و اکرام در حقّ من زیادت از حقّ من فرمودی و نفس خویش را بر طاعت رأی و مشورت من و دیگر ناصحان امین مکین براحت داشته و اگر پدر تو این روزگار و کار یافتی بدانچه تو برو صبر و دیری پیش گرفتی او بتدبیر و پیشی دریافتی و آنرا که تو فرونشستی او برخاستی و مبادرت نمودی، امّا چون بدینجا رسیدی که از من رأی میطلبی و باستشارت مشرّف گردانیدی بداند که خلایق بنی‌آدم را حال من معلومست و از عقلا و جهلا و اوساط و اوباش پوشیده نیست که پنجاه سالست تا نفس امّارهٔ خویش را برین


  1. سایر نسخ این چند کلمه را ندارند
  2. ج و سایر نسخ: که همه تن او همچون سر اسب بود
  3. کذا در الف، سایر نسخ: بافساد
  4. ج و سایر نسخ: مبدل