برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۳۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
-۱۸-

رفیع او یافت و تاج و تخت تسلیم کرد، شهنشاه موبدان را گفت در رأی ما نبود که نام شاهی بر هیچ آفریده نهیم در ممالک پدران خویش الاّ آنست که قابوس پناه بما کرد، نو رایی پیدا آمد، بنظر و حرصی که برو داشتیم میخواهیم هیچ آفریده را ازو ناقص نشود، اقبال و بخت با تاج و تخت او ضمّ کنیم و نیز هرکه باطاعت پیش ما آید تا بر جادّۀ مطاوعت مستقیم باشد نام شاهی ازو نیفگنیم و هیچ آفریده را که نه از اهل بیت ما باشد شاه نمیباید خواند جز آن جماعت را که اصحاب ثغورند، الاّن و ناحیت مغرب و خوارزم و کابل و پادشاهی بمیراث ندهیم چنانکه دیگر مراتب دادیم، و پادشاهزادگان جمله بدرگاه بنوبت ملازم باشند و ایشانرا امر تبه نسزد که اگر مرتبه جویی کنند بمنازعت و جدال و قیل و قال افتند، حشمت ایشان بشود و بچشمها حقیر گردند، شما درین چه میگویید، اگر این رأی پسندیده است تنفیذ فرمایند و اگرنه صلاح باز نمایند. چون افتتاح و اختتام این بصلاح و نجاح مقرون بود نفاذ یافت و قابوس را باز گردانید. اینقدر بدان نمودم که آن شاهزاده فرمود که بتعجیل مرا صلاح نماید باید که تو عزم را بر رأی معجّل داری و بزودی بخدمت رسی تا بدان نینجامد که ترا طلب کنند و ذمیم یابند و عقب تو ذلیل شوند و بغضب شهنشاه مبتلی گردی و آنچه امروز بتو امید داریم فردا نتوان داشت و از منزل طوع بمقام کره رسی.

دیگر سؤالاتی که از احکام شهنشاه کردی و گفتی بعضی[۱] مستنکر نیست و دیگری از وجه غیر مستقیم اثبات فرمودی جواب گوییم، آنچه نبشتی شهنشاه را بدانکه حقّ اوّلینان طلبد بترک سنّت شاید گفت و اگر بدنیا راست باشد بدین درست نبود، بداند که سنّت دو است: سنّت اوّلین و سنّت آخرین، سنّت اوّلین عدلست، طریق عدل را چنان مدروس گردانیده‌اند که اگر درین عهد یکی را با عدل میخوانی جهالت او را بر استعجاب و استصعاب میدارد. و سنّت آخرین جورست، مردم با ظلم بصفتی آرام یافته‌اند که از مضرّت ظلم بمنفعت تفضیل عدل و تحویل ازو راه می‌نبرند تا اگر آخرینان عدلی احداث میکنند میگویند لایق این روزگار نیست بدین سبب ذکر و آثار عدل نماند و اگر از ظلم پیشینگان شهنشاه چیزی ناقص میکند که صلاح این عهد و زمان نیست میگویند این رسم قدیم و قاعدۀ اوّلینان است، ترا حقیقت همیباید شناخت که بر تبدیل


  1. الف: بعضه