برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۴۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
-۲۹-

همۀ اقالیم بدین برآمدیم و ازینست که ما را خاضعین نام نهادند، در دین و کتب با دیگر مناقبی که ماراست بهترین نامها و دوستترین در اوّلین و آخرین ما این بود تا چنان شدیم که حقیقت گشت ما را که این نام مذکّر و واعظ‍ ماست و عزّ و مکرمت و فخر و مرتبت بدین نام بر ما باقیست و ذلّ و مهانت و هلاک در تکبّر و تعزّز و تجبّر، و اوّلین و آخرین ما برین اندیشه و نیّت بوده‌اند، و هرگز از شاهان جز خیر و نیکویی ندیدند و نیز پادشاهان[۱] ازیشان مطاوعت و موالات، لاجرم آسوده و آرامیده، محسود اهل جهان بودیم و فرمانفرمای هفت اقلیم تا اگر یکی از ما گرد هفت کشور برآمدی هیچ آفریده را از بیم شاهان ما زهره نبود که نظر بی‌احترام بر ما افگنند، برین جمله بودیم تا بعهد دارا بن چهر زاد، هیچ پادشاه در گیتی ازو علیم و حکیم و ستوده سیرت و عزیز و نافذ حکم‌تر نبود، و از چین تا مغارب روم هرکه شاه بودند او را بندۀ کمر بسته بودند و پیش او خراج و هدایا فرستادند و بلقب او را تغول شاه گفتند، هر بلا و آسیبی که بدو و فرزند او دارا و بأهل روزگار ایشان و تا اکنون بما رسید از آن بود که این تغول شاه مردی حریص بود بر دنیا، و فرزند دوست داشت و از دوستی دنیا عشق فرزند برو غالب شد که جز یکی نداشت، چنان دانست که اگر نام خود بر او نهد و تاج و سریر او را دهد چون او بمیرد از شمار زندگان باشد، و ذکر با نام او باقی بود، هر روز از حرکات و سکنات او فالی میگرفت و از بالیدن[۲] او جلال حال خود صورت میکرد چنانکه گفتند: إذا ترعرع الولد تزعزع الوالد، و باور نداشت، شعر:

  فی الغیب ما یرجع الأوهام ناکصة و المرء مختدع بالزّجر و الفال  
  یخال بالفأل باب الغیب منفتحا و الغیب مستوثق منه بأقفال  

چون از عهد مهد و قماط‍ بحدّ تخت و بساط‍ رسید ابواب مکرمت و اسباب مرحمت پدری گشاده و آماده گردانید و همّت بر تربیت و تعبیت او و خدمتکاران او گماشت و خلفا پدید آورد تا چون چشم برداشت خود را تاجور و سریر دار دید صورت بست که شاهی نه از کار الهی است، بخاصیت صفت ذاتی اوست، از استضاءت رأی کفاة و دهاة و آنکه او را بدان روزی احتیاج بود حسابی نگرفت، با خود گفت:


  1. کذا در ب، الف: از شاهان
  2. ب: التذاذ، سایر نسخ این قسمتها را ندارند.