برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۴۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
-۳۱-

شهر را پادشاهی بود که تولیت آن از اجداد بدو رسیده بود و در جوار آن شهر جمعی از بوزنگان آرام گرفته و ایشان نیز با خفض عیش وسعت رزق و فراغ خاطر روزگار میبردند و پادشاه مطاع داشتند که گوش بوصایت او مصروف و دل بر هدایت او معطوف گردانیده بودند و بی‌استشارت او نفس از خاطر بلب نرسانیدند. روزی از روزها ازیشان جمعیّت طلبید، چون گرد آمدند گفت ما را از حوالی این شهر نقل می‌باید کرد و بموضعی دیگر خرامید، شعر:

  أری تحت الرّماد و میض جمر و یوشک أن یکون لها ضرام  

بوزنگان گفتند سبب این حادثه و موجب این واقعه باز باید گفت و صورت صلاح این اندیشه بما نمود تا رأیها جمع شود، اگر متضمّن نجح و خیر باشد از اشارت تو عدول نرود، گفت البتّه بر شما اظهار این اندیشه نخواهم کرد که این منزل شما را خوش آمد و جایی فراخ و دلگشای و بسیار نعمتست، میدانم که اگر آنچه مرا معلوم است بشما رسانم در چشم و دل شما وزنی و محلّی ندارد امّا بحکم آنکه فضل رأی و غلبۀ عقل من بر خود میدانید نصیحت من قبول کنید و متابعت واجب بینید تا بجای دیگر شویم که عقلا چنین اشارت کردند،

  و ما الحزم الاّ أن یخفّ رکائبی اذا مولدی لم أستطب منه موردی  

هرآینه هجرت و جلا از جفا و بلا سنن جملۀ انبیا و مرسلین است، و در خرد نخورد که عاقل چون تباشیر شرّ و مناکیر ضرّ در نفس و اتباع و اهل و اشیاع خویش دید اگر آنرا خوار دارد و غم زاد و بود را بر شادی عمری که سود کند ترجیح نهد بجهل و کسل منسوب شود و بغمری اجل بخود کشد، شعر:

  فما کوفة أمّی و لا بصرة أبی و لا أنا یثنینی عن الرّحلة الکسل  
  و فی العیش لذّات و للموت راحة و فی الأرض منأی للکریم و مرتحل  

چه کریم عنصر شریف جوهر در هرمنزل و مقرّ که مستقرّ سازد با فضایل ذات و هنات لذّات بود و مثلا چون بدریا افتد سماحت و نجاحت با او سباحت کند، و اگر عزّ و منقبت و رزق و مرتبت مخصوص بودی بمقامی دون مقامی نگفتندی: