برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۵۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
-۴۰-

گرانتر و دیگری سبکتر شود رخت بزمین آید و پشت چهارپای گسسته شود و مسافر برنج افتد و از مقصود باز ماند، و اگر هردو هاله متساوی بود هم مسافر بجان نگردد و هم چهارپای آسوده باشد و بمقصد رسند که:

چنین گویند در قدیم الایّام پادشاهی بود جهنل[۱] نام، مذهب قدریان داشت و در آن غلوّ و تعصّب مینمود و میگفت، بیت:

  و لن یمحو الانسان ما خطّ‍ حکمه و ما القلم المشّاق فی اللّوح رقّشا  

اهل روزگار و مردم عهد او مذهب و طریقت او را منکر بودند، تا یکی از برادران او بمنازعت ملک برو چیرگی یافت و او را با فرزندان او از آن ولایت بیرون کرد، بقیرانشاه پیوستند و بخدمت او بی‌حشمتی روزگار می‌سپردند و بر قضا و قدر اعتماد کرده در طلب ملک سعی ننمود، کار بجایی رسید که از کسب قوت بی‌قوّت شدند، فرزندان پیش او رفتند و گفتند اعتقاد تو در قدر ما را چنین بی‌قدر گردانید و ذلّ نفس و خساست طبع و بددلی ترا برین داشت، همچنانکه اشتر را کودک دهساله از بد دلی او حشیش بر پشت نهاده و مهار در بینی کرده ببازارها گرداند، و اگر اشتر دل گنجشک داشتی هم کودک او را چندان مذلّت نتوانستی نمود، و درین داستانی نهادند برای پدر که پیش اهل علم مثل شد، گفتند: وقتی بدیهی از دیههای کنار بیابان کوری بود، قایدی نداشت که او را گرداند و اسباب معیشت او هیچ جا حاصل نه، و پهلوی او مقعدی بود همچو او درویش باز مانده، مردی پارسا هرروز برای ایشان لهنۀ آوردی و بدیشان سپردی، از آن بکار بردندی، تا یک روز منتظر همان بودندی، وقت اصیل آن پارسا را مرگ فرا رسید و رحلت کرد، یک دو روز برگذشت، این هر دو بیچاره از گرسنگی بی‌توش شدند، رای زدند که کور مقعد را بدوش فروگیرد و مقعد او را دلیل شود، و گرد خانه‌ها و بازار برآیند، معیشت خود برین طریقّ مهیّا کردند و آرام یافته بکام رسیده. جهنل فرزندان را گفت حقّ با شماست و مرا ادبار و بخت وارونه برین‌گونه داشت، اتّفاق کردند، بطلب ملک مشاقّ تحمّل فرموده و بسبب کوشش بمراد رسیدند.


  1. کذا در الف: سایر نسخ: جهنک