برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۶۷

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
-۵۳-

و بى‌گوشت خوردنى آوردى و آيۀ عَسىٰ‌ رَبُّكُمْ‌ تا آخر خواندى، خداى عدوى ترا هلاك كرد و خلافت بتو داد درنگر چه ميكنى و از آنجمله مشو كه: انّ‌ الإنسان ليطغى ان رآه استغنى، و هيچ سلاحى ابليس را بليغ‌تر از تسويف مدان كه امروز ارتكاب معاصى كنى و فردا گويى توبه كنم.حكايت

روايتست باسناد درست از ابو حمزة الثّمالى كه امام السّجّاد علىّ‌ بن الحسين معروف بزين العابدين او را گفت روزى از مدينۀ رسول صلواة اللّه عليه و آله بيرون آمدم و بدين حايط‍‌ تكيه زده ايستاده بودم بانديشه، مردى پيش روى من آمد در جامۀ سپيد برهم پوشيده مرا گفت يا علىّ‌ بن الحسين من ترا اندوهگين مى‌بينم اگر براى رزق دنياست ضامن خدايست برّ و فاجر را ميرساند، گفتم نه اندوه من ازين نيست كه ميدانم چنين است، گفت پس براى آخرت اندوه ميخورى و آن وعدۀ حقّ‌ است از پادشاه قادر قاهر، گفت نه براى اين نيست دانم كه حقّ‌ با تو است، گفت پس چون غم دنيا و آخرت نيست چه غم ميخورى گفتم، غم فتنۀ جهّال و استخفاف ديدن ازيشان ميخورم، آن مرد در روى من خنده زد و گفت يا علىّ‌ بن الحسين هيچ كس را ديدى از خداى ترسيد و نجات نيافت گفتم نه، گفت هيچ كس را ديدى از خداى چيزى خواست و نداد گفتم نه، هم در حال از چشم من ناپديد شد.حكايت

هم از ابو حمزه روايتست كه جعفر بن محمّد الصّادق عليهما الصّلوة و السّلام گفت كه دوستى از دوستان ابو ذر الغفارى رضى اللّه عنه پيش او نبشت كه مرا از طرايف علم چيزى فرست، بجواب نبشت كه تو در جهان كسى را ديدى كه با دوست بدى كرد تا من كنم گفت آرى نفس تو نزد تو از همه دوست‌تر است و چون تو عصيان كنى در آفريننده و مكافات دهندۀ او هرآينه بد كرده باشى با او. حكايت

روايت كرده‌اند از حسن بن حمزه از ابى سعد از ابى جعفر محمّد بن على المعروف بباقر آل رسول صلوات اللّه عليهم كه عمر بن عبد العزيز رحمه اللّه بوقت امارت و خلافت بمدينه رفت و فرمود كه منادى كنند تا هركرا بر بنى اميّه و سلطنت ايشان مظلمه‌ايست و در دست عمر عبد العزيز ردّ آن ممكن و ميسّر هست حاضر شوند، محمّد باقر عليه السّلام