كرد. چون قارن را ببردند در مدّت نزديك افراسياب بر ايشان غالب شد[۱] و چندان سپاه منهزم با عراق[۲] افتادند و شهنشاه را معلوم شد كه افراسياب غدر كرد، سپهدارى باز بقارن سپرد و لشكر كشيد، برى آمد و افراسياب آنجا كه دولاب و طهران است لشكرگاه كرد و هرروز بر منوچهر چيرگى مىيافت،[۳] بفرمود تا عمارت قلعۀ طبرك كنند و اوّل كسى كه بنياد آن قلعه فرمود او بود، بعد سالى او منهزم [شد] پناه بطبرك كرد و چون آنجا مقام دشوار شد، شهر در آن تاريخ مقابل گنبد شهنشاه فخر الدّوله بود اين ساعت برى آن موضع را دز رشكان مىگويند و تا بعهد ديالم آل بويه بر همان قرار مانده بود و سراى صاحب بن عبّاد تودۀ مثل تلّى من ديدم، منوچهر از طبرك بشهر خراميد و حصار را حصن ساخت و بعد شش ماه كه آنجا نيز بودن تعذّر گرفت بشب بگريخت و بطريق لارجان بطبرستان رسيد، افراسياب جهان بسيط و عريض چون سوراخ سوزن تنگ كرد بر او، شعر:
كَأنَّ بِلادَاللّهِ وَ هْىَ عَرِيضَةُ | عَلَى ألخَائِفِ ألمَطْلوُبِ كَفُّةُ حابِلِ |
بدنبال او بطبرستان آمد، منوچهر بحدّ رويان با ديهى افتاد كه مانهير گويند و آنجا غارى عظيمست در روى كوه كه كسى بآخر آن نتواند رسيد، جملۀ خزاين و ذخاير در آنجا نهاد و بعهد الحسن بن يحيى العلوى المعروف بكوچك در اين غار شدند و مالهاى بسيار برداشته و افراسياب ببقعۀ كه خسره[۴] آباد گويند از ديهاى آمل فرود آمد و تا بعهد وشمگير بن زيار پدر قابوس اين ديه را عمارت پيدا بود و بالاى اين ديه درختى بود كه شاتى ماز بن[۵] گفتند، خيمۀ افراسياب زير آن درخت زده بودند، دوازده سال آنجا بماند كه منوچهر را بهيچ چيز حاجت نبود كه بولايتى ديگر فرستد و آورد الاّ فلفل، بعوض آن گياهى كه كليج[۶] گويند ايشان ميخوردند تا رطوبت غالب نشود بر طبايع، چون افراسياب عاجز شد از يافتن منوچهر مصالحه رفت بر آنكه بر يك پرتاب تير ملك كه منوچهر را مسلّم دارد و بر اين عهد رفت، آرش از آنجا تير بمرو انداخت، و در بسيار كتب تازى و پارسى نظما و نثرا ذكر اين تير انداختن نبشتند و