برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۸۰

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
-۶۶-

گفتند: العشق شغل قلب فارغ، عشق كار دل بيكاران است، و لا أرانى اللّه فراغك روزى مباد كه دل تو از صلاح عالم فارغ شود، بعد از آنكه جهان و جهانيان شكار حلال تو شده باشند تو افگار[۱]. خيال محال چگونه گردى، علما گفته‌اند: زلّة العالم لا تقال معنى آنست كه خطاى دانا معذور ندارند، تا بدين غايت ذات بزرگوار از بدواتى كه عرب گويند و للملوك بدوات منزّه بوده است، حديث فسق عشق مصاطب[۲]

رنود و غربا را شايد نه مجالس ملوك و ادبا را، زلّت و علّت عشق ذلّت و ضلّت بود و عاشق بقلّت عقل و كلّت بصر مبتذل، شعر:

  خلعت العذار في متابعة الهوى كأنّك قد مهّدت في خلعه عذرا[۳]  

طبيب را حاضر بايد كرد كه مثلست: اوّل الحجامة تخدير القفا، مقدّمۀ[۴] تفاوتى كه در اركان مزاج راه يافته است تواند بود، نبايد كه نقصان و رجحان زيادت شود تا تعديل طبايع فرمايد و بزيادت نگرايد، چون ازين فصل فارغ شد برخاست و جاى بگذاشت شهنشاه چون سخن موبد شنيد بر خود پيچيد، روزى چند صبر كرد، عاقبت چنانكه حال دلشدگانست كه از سخن عذول عدول كنند و بسمع قبول نشنوند از جنون جوانى و غرور سلطانى بلكه طبيعت انسانى ابن آدم حريص علي ما منع شهنشاه گفت. نظم:

  مرا عشقست و جز من مردمانرا ازين انواع بسيار اوفتادست  
  ملامت چون كنم خود را نه ز اوّل ز من آيين اين كار اوفتادست  

وزرا را بخواند و بجملۀ مرزبانان اطراف مثال فرمود تا طلب آن خيال كنند، بحكم فرمان مجمّزان روانه شدند و عالمى درين تگاپوى و جستجوى جدّ نمودند و برنگ و بوى نرسيدند، و بهر خبر يأس انطفاء طراوت بشره و انسكاب عبرۀ شهنشاه زيادت ميبود، مهر فيروز نام خويشى داشت بقربت و قرابت مخصوص، شبى پيش خويش خواند


  1. افگار و فگار يعنى خسته و مجروح و ريش شده
  2. كذا در ب، الف: مصالحت، ج: مصايب، و مصاطب جمع مصطبه است بمعنى سكّو
  3. اين بيت فقط‍‌ در الف هست.
  4. الف : مقدمة (چسبيده بمثل سابق الذّكر) و بعد از آن «از» كه در ساير نسخ نيست.