است که از دیه اسک تا قلّه بدو روز شوند و او همچون گنبدی مخروط است و بر همۀ جوانب او ابدا برف باشد الاّ بر سر او، مساحت سی گری زمین هیچ جای برف نایستد بزمستان و تابستان و آنجا ریگ بود چنانکه چون پای بر وی نهی فروشود و چون بر سر کوه ایستی بر آن ریگ همۀ کوهها چون پشته نماید و دریای خزر در مقابل او راستا راست،[۱] سی سوراخ در سر این کوه باشد که دود کبریت از آن بیرون آید و آوازهای عظیم با سهم ازین سوراخها شنوند از لهیب آتش که حقیقت شود که در جوف و میان کوه آتش است، و هیچ حیوان قرار نتواند گرفت از سختی باد که جهد. و میگویند کبریت اصحاب کیمیا میشاید یافت. و در عهد قابوس شمس المعالی یزدادی آورده است که جوانی بود پسر امیرکا خواندندی، آنجا کبریت احمر بدست آورد و زر میکرد تا پادشاه را معلوم شد بگریخت. و در اخبار اصحاب احادیث چنانست که صخر جنّی صاحب انگشتری سلیمان النّبی صلوات اللّه علیه چون او را سلیمان بگرفت آنجا محبوس کرد و از حقّ تعالی عزّ اسمه درخواست که تا بقیامت او را آنجا عذاب فرماید، و از امیر المؤمنین علی علیه الصّلوة و السّلام همچنین وارد است باسانید صحیح.
امّا احوال بیور اسب و حکایات او که مأمون عبد اللّه خلیفه تفحّص حال او فرمود و بعهد[۲] هرمزد شاه و خسرو پرویز و حکایت موسی بن عیسی الکسروی[۳]که در کتاب نیروز و مهرجان آورده است و حکایت کنیزک و حرّة الیسعیّه چون از عقل دور است و از اخبار اصحاب شریعت منقول نیست ترک کردم تا خوانندگان بر تکاذیب حمل نکنند.
و در اخبار مجوس و هرابدۀ ایشان چنانست که نوشروان عادل معتمدی پیش او فرستاد،[۴] چون او را یافت سلام کرد، گفت ترا که فرستاد پیش من، گفت کسری انوشروان، بر پای خاست و دعا گفت و سه چیز بقاصد داد بمهر، گفت این هرسه بخدمت او برد و بگوید تا مرا آزاد کند و این سه معجون یکی برای دفع پیری بخورد و یکی