برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۹۸

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
–۸۴–

برای هضم طعام و یکی برای قوّت مجامعت. چون پیش نوشروان آوردند و در آن نگرید عجب آمد و گفت ما را بدین معاجین حاجتمندی نیست چه پیری وقار و فرّ و زیب مرد است، کاشکی پیر شدمی تا شکوه و هیبت و بهاء من در دلها زیادت گشتی، امّا مجامعت و رغبت بکثرت معاشرت معاذ اللّه چه آن معنی نقلست از صحّت عقل و ثبات با حالت جنون و سبکساری، اگرنه برای بقای صورت انسانی و تناسل را بودی هرگز مرا اختیار نیفتادی و میل نبودی، لیکن حدیت گوارش طعام تا بیشتر خوردم چون حاصل آن جز زیادت زیارت مبرز نیست زهد و امساک اولیتر، اگرنه برای سدّ رمق طبیعت انسانی باشد هیچ عاقل چون بهیمه بعلف خوردن نباید رغبت کند، و با آنکه این همه هست شاید بود که آن حرامزاده برای هلاک داده باشد پس بفرمود تا آنچه برای پیری آورده بودند مهر برگرفتند و در سر سگی سپید فرومالید هرساعت سر سگ بزرگتر میشد و ورم میگرفت تا چندان گشت که لویدی، و بر سنگ میزد تا جان بداد، نوشروان فرمود تا سگ را پنهان جایی بخاک کنند.

اخری من العجایب: پادشاهی بود که او را ماهیه سر گفتندی، سری کوچک داشت و هیچ موی بر سر او نبود، تابستان و زمستان ابدا دستار بر سر پیچیده داشت چنانکه هیچ آفریده سر او نتوانست دید که چگونه است، جهودی بود نام او شمعون بن خداداد، و بعضی میگویند که مجوس بود نام او بایی بن فرّخ آذین، مادری داشت روز بنت خورشید نام، محتالۀ ساحرۀ که در زمانه مثل او نبود، موضع ایشان بچهار فرسنگی آمل بکنار دریا بیشه‌ایست که این ساعت او را اسی ویشه میگویند، و قصر و سرای او بدیهی بود که اکنون نیز معمور است و یلبر[۱]میخوانند، میان دیه کیلنگور و شیرآباد پشتۀ عظیم بلند و تند است که اکنون ماهیه سری دز میخوانند و در حوالی او خندقی ژرف و درو آب مطحلب بسیار که هرچه درو افگنی بزمین نرسد، و الاّ بزورق نشاید گذشت، اگر وحشیی در آنجا افتد هرچه حرکت بیش کند بزمین بیشتر فروشود و از آن جانب که مهبّ شمالست عرصۀ دارد که نرگس مفتّح فایق روید که در جهان ببوی آن نرگس نیست و بدیه و یلبر[۱] انجیر خسرهانی بودی بهتر از حلوانی. و ماهیه سر

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ كذا در الف ، ب و ساير نسخ: ويلير