ترسیدند ادیبالذاکرین را هم ببرند، او را برداشته بخانهاش رسانیدند. در این هنگام صدرالعلماء با دستهای سید و طلبه بآنجا رسید. شورشیان از دیدن او بدلیری افزوده، و علی کوهی نامی از جوانان، با کسانی از دنبال قزاقان شتافته و بآنان رسیده و با زور و کشاکش، کشته سید را از دست ایشان گرفتند و باز آوردند.
صدرالعلماء دستور داد کشته سید را بردارند و بسوی مسجد آدینه روانه گردند. مردم بآن انبوهی جنازه را برداشته، با شیوه و ناله روان گردیدند. کم کم بشهر آوازه افتاده و کوشندگان از هر سوی شهر میشتافتند. بازارها و کاروانسراها و تیمچهها بسته میشد. بدینسان شورشیان بمسجد جامع در آمدند. از علماء نخست بهبهانی، و سپس شیخ محمد رضای قمی، و سپس طباطبایی هر یکی با دستهٔ بزرگی بآنجا آمدند. بدینسان در پایتخت ایران شورش بزرگی برخاسته و مردم در برابر دولت ایستادند. یک دسته از پی علماء رفته هر که را مییافتند بمسجد میآوردند. امروز حاجی شیخ فضل الله نیز باینان پیوست، و با دستهای بمسجد در آمد. جز امام جمعه که در شهر نمیبود، همهٔ علمای بزرک، خواه و ناخواه، همراهی نمودند. بازرگانان و بازاریان همه میبودند و میکوشیدند. بزازان چادر بزرگی آورده و در حیاط مسجد افراشتند، و سماور و افزار و کاچال آنچه در میبایست از خانهها آوردند. در این پیش آمد نیز زنان پا در میان میداشتند و در آوردن ملایان بمسجد با مردان همراهی مینمودند. در مسجد نیز کسانی از آنان میبودند.
علما گفتگو کردند چه باید کنند، و بر این نهادند که بر پا شدن «عدالتخانه» را بخواهند و تا خواست خود را پیش نبرند از مسجد بیرون نروند. کسانی میگفتند: برداشته شدن عینالدوله را بخواهیم، طباطبایی گفت: «اگر عدالتخانه را بر پا نمودیم دیگر عینالدوله داخل آدمی نیست».
کشته سید را شستند و در میان مسجد گزاردند. کسانی از مردم بشیوهٔ آن روزی، گرد او را گرفته و «نوحه» خوانده و سینه میزدند.