ملکم نیز داوری نخواهیم توانست.
میرزا ملکم خان روزنامهای بفارسی نیز نوشته که در لندن بچاپ میرسانیده و نسخههای آن در دست است. ملکم خان تا دو سال از آغاز جنبش مشروطه زنده بود و در اروپا میزیست.
اما سید جمالالدین دو بار بایران آمده، و در بار دوم در سال ۱۲۶۸ (۱۳۰۷) با دستور شاه او را از ایران بیرون کردهاند. سید مرد دلیری میبوده، و از خودکامگی شاه و از سودجویی امینالسلطان نکوهشها میکرده و مردم را میسهانیده و میشورانیده، و کسانی بر سر او گرد آمده بودهاند. چیزی که هست از کارهای سید جمالالدین در ایران و مصر و عثمانی نتیجه درستی بدست نیامده، و شاگردانش در گفتگو ازو راه گزافه پیمودهاند.[۱]
سید بکار بزرگی برخاسته بوده، ولی راه آنرا نمیشناخته، و آنگاه هیچگاه خود را فراموش نمیکرده. در چنین کوششهایی نخستین گام خود را فراموش کردنست. سید اگر بجای رفتن باین دربار و آن دربار همه به بیدار ساختن مردم و پیراستن اندیشهها کوشیدی به نتیجهٔ بهتری رسیدی.
در بار دوم، سید را ناصرالدینشاه در مونیخ دید و بایران خواند، ولی ما نمیدانیم بچه کاری خواند و چه نویدی باو داد. شاگردانش میگویند: «نوید صدر اعظمی باو داد»، ولی نه باور کردنیست. در کشوری همچو ایران آنروز کار صدراعظمی یا سروزیری بآن سادگی و آزادی نبوده.
از این گذشته، خواندن جمالالدین بایران با آگاهی از اتابک بوده و پیداست که برای نشستن در جای خود او خوانده نشده. آری میتوان گفت که خود سید چنین چشمی از شاه داشته است.
- ↑ مثلا محمد پاشای مخزومی که کتابی بنام «خاطرات جمالالدین الافغانی» نوشته دربارهٔ بیرون کردن سید از ایران مینویسد: «این آگاهی چون پراکنده شد دوستاران جمالالدین بدولت شوریدند و نزدیک بود جویها از خون روان گردد» در جاییکه پاک دروغ است.