ها بالا رفته. فراشان او را باطاق کوچکی راه نمودهاند. ولی همینکه نشسته ضرغام تفنگی بدست، از روزنه او را نشانه گردانیده. جعفر آقا جسته و افتاده و جان سپرده.
کسان او در پایین، همین که آواز تیر شنیدهاند چگونگی را دریافتهاند، و شلیک کنان از پلهها بالا رفتهاند. فراشان گریختهاند، و آنان خود را بسر کشته جعفر آقا رسانیده و چون او را بیجان یافتهاند، نایستاده و باندیشه رهایی خود افتادهاند، و پنچرهای را باز کرده و از آنجا یکایک بالا خزیده و خود را به پشت بام رسانیدهاند، و از آنجا نیز خود را بکوچه رسانیده و شلیک کنان راه افتادهاند، و بهر کسی رسیده اند زده اند و از شهر بیرون رفته اند. کسان نظامالسلطنه بیش از این نتوانستهاند که دو تن از ایشان را بزنند (یکی را در حیات و دیگری را بهنگام خزبدن به پشت بام)، و دیگران جان بدر بردهاند.
این داستان از هر باره شگفت آور بود، و از ارج کارکنان دولت بسیار میکاست: از یکسو زینهار شکستن و کسی را به نیرنگ کشتن، و از یکسو کار نادانستن و در برابر چند تن کرد ناتوانی نشان دادن. آنگاه مردم از پایان کار میاندیشیدند که با آن ناتوانی دولت مایه ریخته شدن خون هزاران بیگناه خواهد گردید و کردان بخونخواهی سر بر آورده بتاخت و تاز خواهند بر خاست.
کشته جعفر آقا را با آن دو تن آوردند، و در عالی قاپو آویزان گردانیدند. من اینهنگام بمکتب میرفتم، و با دو سه تن از شاگردان تماشا رفتیم. هر سه را سرنگون آویزان کرده بودند.
اما آن کردان که رفته بودند نظامالسلطنه یکدسته سوار از دنبالشان فرستاد که در ارونق بایشان رسیدند، و آنان دلیرانه بجنک ایستادند و بنگهداری خود کوشیدند، و در میان زد و خورد زیرکانه اسبهایی از اینان بدست آوردند و بر نشسته از میان رفتند، و این نمونه دیگری از سستی کار های دولت بود.
محمد آقا پدر جعفر آقا باین دستاویز بار دیگر بنافرمانی برخاست