نشیمن میدارند شیعیاند. آگاهی بآنان فرستاد که دسته دسته با تفنگ و فشنگ بنجف آمدند و گرد سید را گرفته بهیاهوی برخاستند. هر روز بشیوهٔ عرب «هوسه» میکردند و شعرهایی در دشنام بمشروطه میخواندند. هرکه را مشروطهخواه میشناختند آزار دریغ نمیگفتند. هر روز که سید برای نماز بصحن میآمد چند هزار پیروان از ایرانی و تازی در پشت سرش بنماز میایستادند، در حالیکه در پشت سر آخوند بیش از سی تن یافته نمیشدند. کار بجایی رسید که آخوند و آن دو تن دیگر از شرمساری یا از بیمناکی، میخواستند از رفتن بنماز باز ایستند. چنانکه گفتیم در این داستان دست دولت عثمانی نیز در میان میبود که با مشروطه ایران دشمنی نشان میداد و از رسیدن آن بخاک عثمانی سخت بیم داشت.
برای آنکه این داستان روشن گردد، نامهای را که همان روزها یکی از پیروان سید کاظم بنام شیخ عبدالحسین یزدی به پسرش سید احمد که گفتیم در عبدالعظیم نزد حاجی شیخ فضلالله میبود نوشته و یاد این داستان را کرده در اینجا میآوریم. این نامه در بیستم تیر (یکم جمادیالثانی) فرستاده شده ولی بتهران دیرتر رسیده و با یک نامه دیگری که از سید علی پسر سید رسیده بود، در یکی از روزنامههای بستنشینان بچاپ رسیده:
بعرض میرساند امید که خداوند وجود مبارک جنابعالی را از جمیع آلام و اسقام مصون و محروس بدارد تلواً فیالجمله شرح بعضی وقایع را بعرض میرسانم که حضرات مفسدین آن حدود خواستند تلگراف مساعد با اغراض خبیثهٔ خود که فیالحقیقه هدم اسلام و پایمال کردن کلمه طیبه (لااله الاالله و محمد رسول الله صلیالله علیه و آله و سلم) بود از حضرت مستطاب حجةالاسلام و آیةالله فیالانام حضرت آقا بگیرند امتناع شدید میفرمودند لذا مفسدین در مقام صدمه و اذیت آن وجود مبارک برآمدند حتی تهدید بقتل و صورتیکه مشتمل بر این معنی و دو شکل شش لول بر آن کشیدند نوشتند و بر درهای صحن مقدس چسبانیدند اهل نجف از عرب و عجم که این معنی را دیدند از بطلان این امر و اغراض مفسدین مطلع شدند بکلمه واحده آنها را لعن کردند و این معنی موجب آن شد که متدینین