افغانستان برای پای بوسی غلامان آستان شما آمده است. آقا محمد خان چنان در خشم شد که چیزی نمانده بود حکم کشتن آن بیچاره را بدهد و گفت چگونه ممکنست سفیر پادشاهی پای غلامان ما را ببوسد؟ و باید احترام سلطنت را نگاه داشت. سپس دستور داد آن کسی را که تا این اندازه نسبت بسلطنت بیاحترامی کرده است بچوب ببندند و قسمت عمده از دارایی او را ضبط کرد.
دیگر ازکارهای مهم او در کشور داری این بود که سربازان و لشکریان خود را بسیار رعایت میکرد و همیشه جیره و حقوقشان را بموقع میرساند و در آسایش آنها جدی داشت. در جنگهای آن زمان که هنوز غارت کردن جزو آیین رسمی کشورگیری بوده است تا وی اجازه نمیداد کسی حق نداشت دست بیغما دراز کند. اما در برابر این سختگیریها متتهای رعایت را نسبت بلشکریان خود داشت، چنانکه گفتهاند در محاصرهٔ کرمان و جنگ با لطفعلیخان سپاهیانش عدهای از زنان را اسیر کرده و با خود آورده بودند. پس از چندی چندتن از محترمین کرمان با یک تن از علمای بسیار محترم بطهران نزد او آمدند و خواستار شدند که اسیران را پس دهند. آقا محمدخان گفت من هرگز راضی نمیشوم آنچه در دست سپاهیان من است ازیشان پس بگیرم و از طرف دیگر هم مانع نیستم مردم کرمان اسیران خود را بخرند، لشکریان را راضی کنند و هر کرا میخواهند با خود ببرند.
این رعایت فوقالعادهای که دربارهٔ لشکریان خود داشت سبب شده بود که سپاهیانش نیز نسبت باو منتهای دلبستگی را داشتند و او هم نه تنها رعایت آسایش آنها را میکرد بلکه وسیلهٔ تفریح و درضمن ورزش ایشانرا در سواری و بکار بردن اسلحه فراهم میآورد، چنانکه هروقت جنگی در میان نبود لشکریان خود را با خود بشکار میبرد و شکارهای بسیار با شکوهی فراهم میکرد.
با این همه بواسطهٔ جنگها و تاخت و تازهای بسیار که کرد سرانجام لشکریانش خسته شدند و از دستش بتنگ آمدند و در اواخر پادشاهی او ازو ناراضی بودند چنانکه عاقبت ببهانهای در لشکرگاه و در حین لشکرکشی سهتن از لشکریانش او را کشتند.
تردیدی نیست که مردان مقطوعالنسل بیرحم و سختگیر و شدیدالعمل میشوند و این صفات درو نیز بمنتهی درجه بوده است. وانگهی از کودکی ببیابانگردی و تاخت و تاز و غارت و کشتار خوی گرفته و مرارتهایی که درین راه کشیده بود کینه و قهری در دل او فراهم ساخته بود و بهیچکس رحم نمیکرد. معروفست در مدتی که در شیراز بوده و اجازهٔ رفتن از آنجا نداشته است چون کریم خان نسبت باو باز هم مهربان بوده او را روزها در مجلس خود مینشانده و وی هم چنانکه روی قالیهای فاخر دستگاه کریم خان نشسته بود چون دیگر کاری از او برنمیآمد با چاقو فرش زیر پای خود را میدرید و حتی گفتهاند که چون