که به این قلم در آمده بود و مگر در نیامده؟ از ۱۳۲۹ به این ور هیچ کاری
به این قلم منتشر نشده که سیمین اولین خواننده و نقادش نباشد.
و اوضاع همین جورها هست ناقضیۀ ملی شدن نفت و ظهور جبهه ملی و دکتر مصدق که از نو کشیده میشوم به سیاست و از نوسه سال دیگر مبارزه. در گرداندن روزنامههای «شاهد» و «نیروی سوم» و مجله ماهانه «علم و زندگی» که مدیرش ملکی بود. علاوه بر اینکه عضو کمیته نیروی سوم و گرداننده تبلیغاتش هستم که یکی از ارکان جبهه ملی بود. و باز همین جورهاست تا اردیبهشت ۱۳۳۲ که به علت اختلاف نظر با دیگر رهبران نیروی سوم، ازشان کناره گرفتم. میخواستند ناصر وثوقی را اخراج کنند که از رهبران حزب بود؛ و باهمان «بریا» بازیها. که دیدم دیگر حالش نیست. آخر ما به علت همین حقه بازیها از حزب توده انشعاب کرده بودیم. و حالا از نو به سرمان میآمد.
در همین سالها است که «بازگشت از شوروی» زید را ترجمه کردم و نیز «دستهای آلوده» سارتر را. و معلوم است هر دو به چه علت «زن زیادی» هم مال همین سالها است آشنایی با «نیما یوشیج» هم مال همین دوره است. و نیز شروع به لمس کردن نقاشی مبارزهای که میان ما از درون جبهه ملی با حزب توده در این سه سال دنبال شد، به گمان من یکی از پربارترین سالهای نشر فکر واندیشه و نقد بود.
بگذریم که حاصل شکست در آن مبارزه به رسوب خوبش پای محصول کشت همهمان نشست. شکست جبهه ملی و برد کمپانیها در قضیه نفت که از آن به کنایه در «سرگذشت کندوها» گپی زدهام-سکوت اجباری
مجددی را پیش آورد که فرصتی بود برای به جد در خویشتن نگریستن