و پرواز کرد. مردم کشور ماه تابان را میگوئی هاجوواج ماندند. فوراً چاپار راه افتاد این خبر را به پایتخت رسانید. حسینی که این خبر را شنید اوقاتش تلخ شد بطوری که اگر کاردش میزدند خونش درنمیآمد و فهمید که همه این آلوآشوبها از کشور همیشه بهار آمده است و این کشور علاوه بر اینکه دادوستد طلا را منسوخ کرده بود برای هممسایههایش هم کارشکنی میکرد و بدتر از همه میخواست چشم و گوش رعیتهای او را هم باز بکند! یاد حرف سه کلاغ افتاد که گفتند اگر بخواهد حکمرانی کند باید از آب زندگی بپرهیزد و حالا از کشور همیشهبهار آب زندگی برای رعیتهایش سوغات میآوردند، از این جهت بر ضد کشور همیشهبهار علم طغیان بلند کرد و زیرجلی با کشور زرافشان ساختوپاخت و بندوبست کرد و مشغول ساختن نیزه و گرز و خنجر و شمشیر و تیر و کمان طلا شدند و قشون را سان میدیدند.
حسنی قوزی هم در کشور زرافشان نطقهای آتشین بر ضد کشور همیشهبهار میکرد و مردم را بجنگ با آنها دعوت میکرد. بالاخره اعلان جهاد داد. حسینی کچل هم همانروز مثل برج زهرمار غضب نشست و لباس سرخ پوشید و اعلان جنگی باین مضمون صادر کرد: «ما همیشه خواهان صلح و سلامت مردم بودیم، اما مدتهاس که کشور همیشهباهار انگش تو شیر میزنه و مردم ما رو انگلک میکنه. مثلا پارسال بود که یک سنگ