چادر از سرش افتاد، موهای حنابسته روی صورتش پریشان شد، خودش را انداخت روی تشک و غش کرد.
بیبی خانم همینطور که قلیان زیر لبش بود رو کرد به هوو:
- نرگس خانم کاهگل و گلاب اینجا بهم نمیرسد؟
نرگس با خونسردی بلند شد از سر رف شیشه گلاب را برداشت داد بدست مهمان و آهسته گفت:
- این غشها دروغی است، همانساعتی که مشدی چانه می انداخت دست کرد ساعت جیبش را درآورد.
بیبی خانم بازوهای ناخوش را مالش داد، گلاب نزدیک بینی او برد حالش سر جا آمد نشست و میگفت:
- دیدی چه بروزم آمد؟ بیبی خانم، همین امروز صبح بود، مشدی توی رختخوابش نشسته بود بمن گفت: یک سیگار چاق کن بده من. سیگار را دادم بدستش کشید. خانم انگار که بدلش اثر کرده بود، بعد گفت که من دیگر میمیرم، اما چه بکنم با این خجالتهای تو؟ گفتم الهی تو زنده باشی. گفت از بابت حسن دلم غرس است میدانم که گلیمش را از آب بیرون میکشد ولی دلم برای تو میسوزد، اگر برای خانه یک بخششنامه بنویسی من پایش را مهر میکنم.
بیبی خانم سینهاش را صاف کرد: منیجه خانم حالا بنیهات را از دست نده. انشاالله پسرت تندرست باشد.
قلیان را بیبی خانم داد به منیژه که گرفت و النگوهای طلا به مچ دستش برق زد.