این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۱۰۰
زندهبگور
مشدی رجب - نه من نمردهام. هنوز رویم خاک نریخته بودند... که بهوش آمدم... گورکن غش کرد، بلند شدم... دویدم! خودم را رسانیدم به خانه یوزباشی... عبای او را گرفتم با درشکه مرا بخانه آورد. خودش هم در حیاط است.
منیژه - اینهم... اینهم ماشاالله از کار کردن آشیخ علی! سه ساعت مرده را بزمین گذاشت! قلیان.. یکی بمن قلیان برساند... اوه زندهبگور... زندهبگور!
تهران ۱۲ آبانماه ۱۳۰۹