تحفه اثنا عشریه/باب یازدهم

باب یازدهم: در خواص مذهب شیعه

اهل سنت به استقراء پنج خاصه درین فرقه یافته اند که در فرقه دیگر اهل اسلام یافته نمی شود و اگر یافته می شوند به ندرت و قلت یا آموختن از همین فرقه و متاثر بصحبت ایشان شدن اول اوهام دوم عادات سوم غلوات چهارم تعصبات پنجم هفوات اول معانی این هر پنج لفظ را باید شنید بعد ازان بطریق نمونه قدری از اوهام و تعصبات و غلوات و هفوات مذکور خواهد شد ان شاءالله تعالی عادت آنست که در خواص و عوام ایشان شهرت دارد و علما ایشان در مصنفات خود بدان تصریح نه نموده‌اند و در هیچ کتابی دیده نشده مثل انکار خوارق اولیاء الله و ماتم و نوحه و شیون و تصویرات سازی و نوبت نوازی در ایام عاشورا و آن را عبادت دانستن و تکفر به سیئات تمام سال گمان بردن و در عید بابا شجاع الدین صورتی بر شکل عمر از آرد ساختن و در شکم او شهد ریختن و او را کشتن و آن شهد را نوشیدن و روز دوشنبه را نجحس دانستن و از عدد چهار احتراز کردن و عدد دوازده را مبارک و میمون فهمیدن و امثال ذلک و چون این چیزها باعث انکار نمی‌شود زیرا که هر فرقه برای خود عادات و رسوم اختراع کرده اند و بدعتها برآورده چون علما و خواص آن فرقه او را انکار کنند و خلاف کتاب دانند طعن از همه ساقط شد و لهذا درین رساله تعرضی باین امور واقع نشده و مع هذا بعضی از عادات ایشان مثل ترک جمعه و جماعت و مسح رجلین در وضوء ترک مسح خفین و ترک سنت تراویح و وطی در دبر و متعه را افضل عبادات دانستن در باب قصه گذشت و مع هذا این امور با این معنی در عادات داخل نیستند زیرا که از روی کتب اینها و بموجب قرارداد علماء اینها ثابت است و هفوه آن است که برای خفظ مذهب خود یا شکست مذهب مخالف خود چیزی که خلاف حس و بداهت عقل و تواتر باشد ارتکاب نمایند و غلو آن است که چیزی که نزد خود ثابت نیست از راه فرط محبت و اعتقاد در حق محبوبان خود اثبات نمایند یا چیزی که نزد خود ثابت است در حق آنها انکار کنند و تعصب آنست که اثبات منفی و نفی ثابت بزعم خود از راه فرط بغض و عناد در حق مبغوضان خود بعمل آورند پس غلو و تعصب از یک وادی است که اثبات آنچه نزد خود منفی است یا انکار آنچه نزد خود ثابت است در هر دو بعمل می آمد تفاوت در میان غلو و تعصب آنست که چون این عمل در حق محبوبان واقع شود غلو نامند و چون همین امر در حق مبغوضان واقع شود تعصب نامند و این هر دو بموجب نص قرآنی حرام اند قوله تعالی {یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَلَا تَقُولُوا عَلَی اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ} وقوله تعالی {یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآَیَاتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ} و لهذا درین رساله غلو و تعصب را در یک فصل آورده شد و همه را تعصب نام کرده آمد بنابر شهرت این لفظ و اوهام را که سر منشاء این همه ضلالات است مقدم بر همه کرده آمد بنابر شهرت این لفظ و اوهام را که سرمنشأ این همه ضلالات است مقدم بر همه کرده آمد در فصل جدا پس این باب مرتب بر سه فصل شد یک فصل در اوهام و یک فصل در تعصبات و یک فصل در هفوات.

فصل اول در اوهام شیعه

باید دانست که غلط در فکر عقل بیشتر به سبب غلبه وهم می باشد و لهذا هر فرقه اوهام بر آنها غالب می باشد عقل آنها را اعتباری نباشد مثل صبیان و نسوان و لهذا نزد صبیان اسپ چوبین دونده و شیر تالین درنده می باشد و نزد نسوان هر مرض که در عالم می‌شود به تاثیر شیخ سدود زینخان می باشد و ترک رسوم مقرره در شادی و غمی نزد ایشان در حکم محرمات شرعی و مستحیلات عقلی است و شیکون نیک و بد و استخاره و فال نزد ایشان حکم وحی منزل من السماء دارد چون غلبه وهم در مذاهب و دلایل شیعه بسیار یافته شده است بنابر این از عقل ایشان اعتماد برخاست و لهذا سلف گفته اند که الشیعه نسوان هذه الامة حالا اوهام ایشان را به تفصیل باید شنید باید دانست که غلبه وهم بر عقل در دریافت مطالب حقه به چند نوع می باشد.

نوع اول آنکه حکم جزئی را کلی داند مثل آنکه هر مخالف دشمن است و منشاء غلط فهمی ایشان درین جا آنست که معکوس این حکم کلی است زیرا که هر دشمن مخالف است پس وهم حکم میکند که عکس این حکم کلی حکم کلی است و این غلط شیعه را در حق اهل بیت و اصحاب افتاده بلکه در حق اهل سنت و اهل بیت نیز رو داده که صحابه و اهل سنت را در بعضی مسایل فقهیه بیشتر تعلق امامت و لواحق آن دارد مخالف روایات اهل بیت یافتند پس حکم کردند بعداوت ایشان با اهل بیت حال آنکه مخالفت را عداوت گفتن هرگز نزد عقل راست نمی آید چه اگر دو شخص مقصد واحد را اراده کنند و در طریق وصول به آن مقصد مخالفت نمایند یکی را دشمن دیگر نتوان گفت بالبداهه شاگردان فقیه اعظم اهل سنت ابوحنیفه کوفی رحمة الله علیه که قاضی ابویوسف و محمد ابن الحسن شیبانی اند در مسایل بسیار مخالفت استاد خود کرده‌اند و آنها را دشمن استاد خود هیچ عاقل نمی تواند گفت و ازهمین قاعده شاخه‌های بسیار متفرع می شود مثل آنکه اگر شخصی بر فعل شخص دیگر انکار کند و یا او را در مشوره و اجتهادی تخطیه نماید دشمن اوست و انکار حضرت امیر را بر عثمان (رض) و تخطیة بعض مجتهدات او را دلیل بر دشمنی حضرت امیر با عثمان می آورند و علی هذا القیاس انکار حضرت ام المؤمنین عائشة را بر حضرت امیر در مقدمه تاخیر قصاص عثمان (رض) محمول بر دشمنی می سازند و چون اصل فاسد است فروع فاسدتر باشند و در کتب شیعه خلاف این اصل ثابت است ابومخنف روایت می‌کند از حضرت امام حسین در باب صلح نمودن حضرت امام حسن با معاویة که ایشان انکار برین صلح می فرمودند و تخطیه حضرت امام حسن نمودند و لفظ روایت این است که ان الحسین بن علی کان یبدی الکراهیة لما فعله أخوه الحسن من صلح معاویة ویقول لو جزّ أنفی کان أحب إلی مما فعله أخی پس انکار و خطبه اگر موجب عداوت باشد لازم آید که حضرت امام حسین دشمن حضرت امام حسن باشند معاذ الله من اعتقاد هذا الکفر الصریح.

نوع دوم آنکه صیغه حصر در اکبر زیاده کنند تا در نتیجه غلط افتد و ازین قبیل است اکثر دلایل شیعه که نمونه آن در باب امامت گذشت مثل آنکه حضرت امیر عالم و شجاع و متقی بود و هر که عالم و شجاع و متقی باشد همونست امام یعنی غیر او امام نیست حالانکه در صغری اصلا حصر ثابت نشده و این غلط بسبب عدم تکرر اوسط است بتمامه در مقدمتین و تکرار شرط انتاج است و وهم بسبب عجز در تعمق معانی قیود عاقل میشود و میفهمد که شاید درین صورت اوسط بتمامه مکرر شده باشد و نیز از همین جنس است این دلیل که حضرت امیر واجب الاطاعت است همونست امام و علی هذا القیاس.

نوع سوم آنکه مطلوب چیزی باشد و نتیجه چیز دیگر برآید لیکن بسبب کمال قرب و مجاورت در میان مطلوب و نتیجه وهم قناعت کند که مطلوب حاصل شد و بهمین سبب اکثر تقریبات دلایل شیعه تمام نمی شود چنانچه در مباحث امامت مفصل گذشت مثل آنکه حضرت امیر باب مدینه العلم است و هر که باب مدینه العلم باشد امام است وهم پنداشت که امام چون رئیس امت است و باب نیز ریاست خانه دارد بوجه من الوجوه پس چون حضرت امیر باب شد امام هم شد حالانکه باب مدینه العلم شدن چیزی دیگر است و امام بودن چیز دیگر در میان هر دو نه اتحاد است و نه لزوم.

نوع چهارم مصادره بر مطلوب که وهم بسبب تغایر لفظ یا مفهوم می پندارد که مقدمه دلیل چیز دیگر است و مطلوب چیز دیگر یکی را به دیگری ثابت کردم حالانکه عقل هر دو را یک چیز میفهمد یا یک ذات میداند پس اثبات یکی بدیگری اثبات الشی ء بنفسه است نزد عقل چنانچه شیعه گویند که حضرت امیر اولی بتصرف است و هر که اولی بتصرف است امام است حالانکه اولی بتصرف عام عین معنی امام است پس اکبر و اوسط هر دو یک چیزند و صغری و مطلوب یک قضیه از جهت معنی اگر چه در لفظ تغایر باشد و یک قسم از مصادره آنست که مقدمات دلیل واضح از مطلوب نباشند بلکه اخفی و اقبل للمنع باشند به نسبت مطلوب نزد خصم مثل آنکه حضرت امیر معصوم است و معصوم امام است امامت حضرت امیر نیز نزد اهل سنت ثابت است و لو فی وقت من الاوقات و معصومیت نزد ایشان خاصه انبیاست در هیچ وقت حضرت امیر را معصوم نمی‌دانند آری محفوظ می‌شمارند و دلایل مثبته امامت آنجناب بسیار واضح و قوت دارند و دلایل اثبات عصمت مخدوش و مقدوح.

نوع پنجم غلط باشتراک لفظی یعنی بر دو چیز یک لفظ اطلاق می‌شود حکم چیز دیگر ثابت کنند مثل نبی امام است در نزول شریعت و وحی و خلیفه نبی نیز امام است در حکم و احکام و جنگ و صلح پس چون نبی معصوم باشد خلیفه هم می‌باید که معصوم باشد حال آنکه اطلاق امام بر نبی به معنی دیگر است و اطلاق امام بر خلیفه به معنی دیگر و از همین قبیل است غلطی که در توجیهات نحویه واقع می‌شود مثل آنکه گویند {وهم راکعون} حال است از {ویقیمون الصلوة} برای احتراز از صلاة یهود و از این قبیل است غلط مجاز یعنی چیزی را به علاقه مجاز یک لفظ گفته می‌شود آنچه لازم نمی‌باشد آن چیز را ثابت کنند مثل آنکه بعضی روافض گویند که الله نور وکل نور محسوس فالله محسوس و همین است مذهب هشام بن الحکم و دیگر پیشوایان ایشان و حال آنکه اطلاق لفظ نور بر ذات باری تعالی بنابر مجاز است و محسوسیت لازم نوری حقیقی است و مثل آنچه گویند که حضرت امیر را حق تعالی نفس نبی فرمود چرا که نبی معصوم ومفترض الطاعة وأولی به تصرف و افضل از جمیع انبیا و خلایق بود و حضرت امیر را نیز این همه احکام ثابت باشند حال آنکه اگر حضرت امیر را نفس فرمود به طریق مجاز فرمود و بر مجاز حکم حقیقت مترتب نمی‌شود و الا شجاع را موجب سلب انسانیت او شود.

نوع ششم ایهام العکس است یعنی مقدمه صادقه به دست عقل افتد و وهم را کلیه صادق شمرده در دلایل بکار برد مثل آنکه هر انسان معصوم قابل امامت است مقدمه صادقه است و عکس او را وهم تراشید که هر قایل امامت معصوم است حالانکه نزد منطقیین ثابت و مقرر است که موجبه کلیه منعکس نمی شود بموجبه کلیه.

نوع هفتم اغفال اللزوم است یعنی حکم ملزوم را به لازم اعم دهند واز ان دو غلط افتند مثل انکه گویند نبی را عصمت از ان واجب است که ریاست امت دارد پس هر رئیس امت می باید که معصوم باشد حالانکه عصمت نبی از جهت تصدیق معجزه است نه از جهت ریاست و ازین قبیل است آنچه گویند که عزل ابوبکر از تبلیغ براه از آن جهت بود که قابل نیابت پیغمبر نبود پس قابل هیچ نیابت نباشد حالانکه عزل او از جهت موافقت عادت عرب بود در نقض عهد و از همین قبیل است آنچه گویند که معاویة را در مقابله حضرت امیر از ان خطاکار میدانند که صحابه را در مقابله اهل بیت دعوی خلافت نمیرسید پس هر صحابی را بمقابله اهل بیت دعوی خلافت نمیرسد و علی هذا القیاس.

نوع هشتم اجتماع متنافیین را در دو وقت نیز تجویز نکنند واین غلط از اغفال زمان ناشی میشود مثل آنکه گویند خلفاء ثلاثه در وقتی از اوقات کافر بودند و کافر قابل امامت نیست حالانکه از بدیهیات است که اجتماع هر متنافیین در وقت واحد محال است نه در ذات واحد در اوقات مختلفه مثل نوم و یقظه و حرارت و برودت و علی هذا القیاس.

نوع نهم اخذ القوة مکان الفعل مثل آنکه گویند حضرت امیر در حضور آنجناب (ص) امام بود لقوله (ص) "أنت منی بمنزلة هارون من موسی" پس اگر بعد از وی بلافصل امام نباشد عزل وی لازم آید و عزل امام جایز نیست حالانکه حضرت امیر (رض) در حضور آنجناب (ص) امام بالقوه بودند نه امام بالفعل و عزل امام بالقوه بمعنی عدم نصب او جایز است لوجود الارجح منه.

نوع دهم أخذ الجزء مکان الکل مثل آنکه گویند اولاد پیغمبر (ص) جزء پیغمبر (ص) اند و پیغمبر (ص) معصوم است حالانکه معصوم کل پیغمبر است نه جزء او (ص) و درین وهم غلط مجاز هم واقع است زیرا که اولاد جزء حقیقی نیستند.

نوع یازدهم أخذ ما بالعرض مکان ما بالذات یعنی تابع را حکم مبتوع دادن مثل آنکه گویند امام نایب پیغمبر است در تبلیغ احکام پس مبلغ احکام باشد مثل پیغمبر (ص) و پیغمبر (ص) معصوم است پس امام میباید که معصوم باشد حالانکه پیغمبر (ص) مبلغ بالذات است و امام مبلغ بالتبع و عصمت از خواص مبلغ بالذات است و از همین قبیل است آنچه گویند که امام این امت نایب پیغمبریست که از جمیع پیغمبران بهتر است پس باید که امام نیز از جمیع پیغمبران بهتر باشد حالانکه نایب آن شخص را حکم آن شخص در جمیع صفات نمی باشد.

نوع دوازدهم حکم باتحاد دو چیز بسبب اشتراک آن هر دو در لازم اعم مثل آنکه مشیر مکره است بسبب انکه هر دو رضا دارند بان فعل که دران مشورت و اکراه جمع شده پس حضرت عمر (رض) چون مشیر واقع شده در قصه قرطاس مکره هم شد و هر که اکراه کند نبی را بر چیزی گنهکار است حال انکه در میان مشوره دادن و نمودن فرقی است بدیهی عند العقل اگر چه وهم باور ندارد و لهذا صبیان و نسوان آن را ملامت می کنند مانند مکره.

نوع سیزدهم عدم ملکه را بجای سلب و ایجاب گرفتن مثل آنکه گویند خلفاء ثلاثة چون معصوم نبودند فاسق باشند حالانکه از عدم عصمت فسق لازم نمی آید بوجود الواسطه بینهما و هو المحفوظ.

نوع چهاردهم کل مجموعی را بحکم کل افرادی گرفتن مثل آنکه گویند هر یک از صحابه معصوم نبود پس کل صحابه هم معصوم نباشند پس اجماع ایشان محتمل خطا باشد حالانکه در میان احکام کل مجموعی و کل افرادی فرق بسیار است کل إنسان یسعه هذا الدار ویشبعه هذا الرغیف ومجموع الإنسان لا یسعها هذا الدار ولا یشبعها هذا الرغیف.

نوع پانزدهم امثال متجدده را یک چیز بعینه دانستن و این وهم خیلی بر ضعیف العقلان غلبه دارد حتی که آب دریا و شعله چراغ و آب فواره را اکثر اشخاص یک آب و یک شعله خیال کنند و اکثر شیعه در عادات خود منهمک این خیال اند مثلا روز عاشورا در هر سال که بیاید آنرا روز شهادت حضرت امام حسین گمان برند و احکام ماتم و نوحه و شیون و گریه و زاری و فغان و بی قراری آغاز نهند مثل زنان که هر سال بر میت خود این عمل نمایند حالانکه عقل بالبداهه میداند که زمان امیر سیال غیر قار است هرگز جزء اوثبات و قرار ندارد و اعاده معدوم محال و شهادت حضرت امام در روزی شده بود که این روز ازان روز فاصله هزار و دوصد سال دارد این روز را باان روز چه اتحاد و کدام مناسبت و روز عید الفطر و عیدالنحر را برین قیاس نباید کرد که در انجا مایه سرور و شادی سال بسال متجدد است یعنی اداء روزه رمضان و اداء حج خانه کعبة که شکرا للنعمة المتجددة سال بسال فرحت و سرور نو پیدا میشود و لهذا اعیاد شرایع برین و هم فاسد نیامده بلکه اکثر عقلا نیز نوروز و مهرجان و امثال این تجددات و تغییرات آسمانی را عید گرفته اند که هر سال چیزی نو پیدا میشود و موجب تجدد احکام می باشد و علی هذا القیاس تعید بعید بابا شجاع الدین و تعید بعید غدیر و امثال ذلک مبنی بر همین وهم فاسد است ازینجا معلوم شد که روز نزول آیه {الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ} و روز نزول وحی و شب معراج را چرا در شرع عید قرار نداده اند و عید الفطر و عید النحر را قرار داده اند و روز تولد و وفات هیچ نبی را عید نگردانیدند و چرا صوم یوم عاشورا که سال اول بموافقت یهود آنحضرت (ص) بجا آورده بودند منسوخ شد درین همه همین سر است که وهم را دخلی نباشد بدون تجدد نعمت حقیقه سرور و فرحت نمودن یا غم و ماتم کردن خلاف عقل خالص از شوایب وهم است.

نوع شانزدهم صورت چیزی را حکم آن چیز دادن و این وهم اکثر راه بت پرستان زده و آنها را در ضلالت افگنده و اطفال خورد سال نیز درین وهم بسیار گرفتار می باشند اسپان و سلاح و دیگر چیزها را از چوب و گل ساخته خرسند می شوند و حقیقت اسپ و سلاح می انگارند دختران خورد سال پسران و دختران از جامه های منقش ملون ساخته با هم نکاح آنها میکنند و شادی می نمایند و در شیعه این وهم خیلی غلبه کرده قبور حضرت امامین و حضرت امیر و حضرت زهرا تصویر را میکنند و به گمان آنکه این قبور حقیقت قبور مجمع النور آن بزرگواران است تعظیم و افر نمایند بلکه نوبت به سجدات رسانند و فاتحه خوانند و سلام و درود رسانند و مگس رانهای منقش و مزیب گرفته گردا گرد استاده شوند در رنگ مجاوران داد شرک دهند و نزد آنها در حرکات طفلان و حرکات این پیران نابالغ هیچ تفاوت نیست.

نوع هفدهم شخصی را بنام دیگری مسمی کرده با وی سلوک آن شخص نمایند از اهانت و ضرب و شتم و این وهم اضعف از وهم سابق است طفلان خردسال هنگام بازی یکی را از میان خود پادشاه و یکی را وزیر و یکی را دزد و یکی را پاسبان قرار دهند و بحسب مرتبه این مناصب سلوک نمایند شیعه نیز در ایام عاشورا شخصی را یزید و شخصی را شمر و بعضی زنان را بنام مخدرات و مستورات مسمی کرده همان معامله و سلوک نمایند که با آن اشخاص بایستی کرد و در رد این وهم فاسد کلام الله کافی است {إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآَبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ} و متفرع بر همین است که هر گاه معلوم کنند که نام این شخص عبیدالله یا عبدالرحمن است او را اهانت کنند و تحقیر نمایند حالانکه در حدیث صحیح وارد است که "أحب الأسماء إلی الله عبدالله وعبدالرحمن" و بدیهی است که نام چیز حکم آن چیز ندارد نام آتش گرم نیست و نام آب سرد نیست و نام قند شیرینی ندارد و نام صبر تلخی ندارد.

نوع هجدهم ظرف را شرط تناقض ندانستن و این وهم هم راه بسیاری از عوام زده است اجتماع نقیضین را بحسب دو ظرف مختلف تجویز نکنند و شیعه در مسئله اجتهاد درین وهم گرفتارند و گویند اگر امام از جانب خدای تعالی منصوب نشود و احکام شرعیه در غیر منصوصات وابسته برای مجتهدین باشد اجتماع نقیضین لازم آید زیرا که ابو حنیفه چیزی را حلال گفته و شافعی آنرا حرام میداند و حالانکه چون ظن مجتهد مختلف شد اجتماع نقیضین چه قسم متصور گردد هر عاقل میداند که زید قائم فی ظنی وزید لیس بقائم فی ظن عمرو هرگز با هم متناقض نیستند درینجا هم در غیر منصوصات حکم معین نیست از جانب خدا بلکه حکم الهی در حق هر کس همان است که در اجتهاد اوست یا در اجتهاد متبوع اوست و همین است معنی "اختلاف أمتی رحمة".

نوع نوزدهم تشبیه چیزی به چیزی را موجب مساوات مشبه و مشبه به فهمیدن و این وهم صبیان صغیر السن را می باشد نه صبیان ممیزین را و شیعه را بسیار این وهم افتاده مثل آنچه گویند که حضرت امیر را با انبیاء اولوالعزم در زهد و تقوی و علم و حکم تشبیه داده اند پس باید که حضرت امیر مساوی با انبیاء اولو العزم باشند و هر که مساوی انبیاء اولو العزم باشد افضل باشد از دیگر انبیاء و این وهم صریح الفساد است حاجت بیان ندارد.

نوع بیستم عادیات را بجای اولیات آوردن و این وهم اکثری را درفرق ضاله واقع کرده و علماء اجله درین گرداب غوطه ها می‌خورند مثل آنچه گویند که ریاست در شخص در اولاد و خاندان او باشد بدلیل فعل اکاسره و قیاصره و زمینداران و راچپوتان و با وجود داماد خسر را منصب ریاست نمیرسد و مقابل این وهم وهم دیگر است از همین جنس و آن آنست که تعلق ریاست بعد از فوت شخص بتجویز زوجه او می باشد و اگر زوجه های متعدده داشته باشد زوجه کار باو مختص باشد و باکره در خانه او آمده باشد باین اختیار ممتاز می گردد و داماد و دختر را درین دخلی نیست بالجمله نزد عقل هر دو وهم فاسد است و در شرع اصلا توارث منصب و ریاست نیامده مدار بر رجحان قابلیت و لیاقت یا بر اشاره صاحب ریاست است.

نوع بیست و یکم قیاس الغائب علی الشاهد یعنی کار خدا و پیغمبر را بر کار خلق و امت قیاس کردن و این داء عضال هم عقاید بسیاری را فاسد کرده و در الهیات فساد اکثر مسایل شیعه متفرع بر همین اصل است خصوصا دلائل وجوب أصلح و لطف وجوب عدل و اثابة مطیع و عقاب عاصی و غیر ذلک و بیان فساد این وهم در ابواب سابقه گذشت.

نوع بیست و دوم اهمال الاضافات یعنی یک چیز را دو سه نسبت با چند چیز واقع است و یک نسبت حکمی را تقاضا می کند و نسبت دیگر حکم دیگر را از همه آن نسبتها یک نسبت را ملاحظه کنیم و نسبت دیگر را مهمل گذاریم و این وهم مسایل کثیره امامیه را در پیش آمده مثل آنچه گویند که امامت نیابت نبی است موقوف بر اذن نبی باشد فیجب ان یکون الامام منصوصا حال انکه امامت ریاست است پس موقوف بر اختیار ایشان باشد فلا یجب ان یکون الامام منصوصا و مثل گویند که حضرت امیر واجب المحبت بود و ام المؤمنین با وی پرخاش نمود واجب البغض باشد حالانکه حضرت پیغمبر (ص) واجب المحبت باشد و ام المؤمنین زوجة محبوبة اوست پس واجب المحبت باشد و این وهم در جمیع مسایل ایشان سرایت کرده و مثل مشهور حفظت شیئا و غابت عنک اشیاء بایشان.

نوع بیست و سوم آنچه آرزوی دل باشد از کمال انتظام و حسن سیاست ملک و دیگر لوازم ریاست آنرا واقع گمان بردن و اعتقاد تحقیق آن داشتن مثلا گویند که امام معصوم مفترض الطاعه که از جانب غیب بااو هر حکمی شرعی و مصلحت دنیوی القا شود و هرگز خطا در تدبیر ننماید عجب لطفی دارد پس لابد واقع است لیکن از نظر ما غایب و نه خبر او را شنویم یقین می دانیم که متحقق است درینجا با وصف علامه و هم این غفلت علاوه است که چون او را ندیدیم و نه خبرش شنیدیم وجود و عدمش برابر است در وقوع این آرزوی دلی چه لطف و کدام حاصل.

نوع بیست و چهارم هر چه دلیل او را در معلومات خود نیابیم باطل است و این وهم را اکثری از سفهاء سابقین نیز متمسک ساخته انکار وجود الوان در ظلمت کرده‌اند گویند که در ظلمت رنگ موجود نیست زیرا که ما نمی بینیم و هر چه را ما نمیبینیم در ظلمت موجود نیست پس رنگ در ظلمت موجود نیست این نمی فهمند که جایز است که موجود باشد و ما ادراک آن نمی کنیم شیعه درین وهم بسیار گرفتاراند و انکار فضائل صحابه و ازواج مطهرات نمایند و گویند که در کتب ما مروی نیست و دیگر امور واقعه را ارباب سیر و تواریخ انکار کنند و اعتقاد بطلان امور دارند و اگر آیات و احادیث متفق علیه در این باب بایشان نموده شود گویند که ما ازین عبارات این مدعا نمی فهمیم {وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلًا مَا یُؤْمِنُونَ}.

نوع بیست و پنجم آنکه تقدم در زمان و تصنیف کتاب ها و تدوین رسایل و شهره شدن در آفاق و کثرت تلامذه و اصحاب دلیل حقیت است پس متبوعان علماء ما چون از این بابتها اوفی داشتند بلا شبهه البته معتقدات ایشان مطابق واقع باشد و اصل این وهم آن است که در مناصب دنیوی و وجدان مال و نعمت و کثرت جاه و شهرت و هجوم اتباع و حشم دلیل بزرگی و ثروت و مکنت است آن تقدم را وهم مساوی تقدم در فهم ادراک حق میداند و حکم به سبقت و پیش دستی در دریافت مطالب علمیه می‌نماید و غلطی این وهم ظاهر و بدیهی است این بابتها در حکماء یونان و هند زیاده برین فرقه بوده است حال آنکه اکثر معتقدات آنها خصوصا در الهیات و نبوات و معاد شاهد سفاهت آنهاست بالجمله اگر اوهام و مغلطهای این فرقه سفیهه را در معرض بیان بااشباع و استیفاء قصد نماییم طولی و عرضی لازم می آید که دفترها کفایت آن نمی توانند نمود ناچار برین نمونه اکتفا رفت و القلیل یدل علی الکثیر.

فصل دوم در تعصبات شیعه

بدانکه معنی تعصب آنست که انکار کنند بر مخالف چیزی را که نزد خود ثابت است بدلیل قطعی و الزام دهند مخالف را بر چیزی که نزد خود نیز منکر است بدلیل قطعی و مخالف نیز در نفی و اثبات موافق خود باشد و الا دلیل الزامی باشد نه تعصب و چون حقیقت غلو نیز همین است که اثبات منفی و نفی ثابت نمایند بجهت افراط محبت پس داخل در تعصب است و در همین فصل مذکور کرده شد و عنوان کلام در هر دو قسم تعصب است فقط.

تعصب اول آنکه براهین روشن مثل آفتاب از کتاب و سنت پیغمبر (ص) که بطریق تواتر از طریق اهل سنت مروی شده از حضرات اهل بیت و جناب مستطاب پیغمبر چون بر ایشان عرض کرده شود انکار مطلق نمایند و روایات ضعیفه واهیه را که از رجال مجروح و مطعون و غیر معتبر نزد خود هم موافق طریق قوم از راه امامیه رسیده قبول کنند و گویند که آنچه امامی او را روایت کند موجب علم و عمل است که در اسناد او مجاهیل و ضعفا و وضاعین و کذابین واقع شوند و آنچه اهل سنت روایت کنند که بواسطه رجال سقات آنها رسیده باشد واجب الرد والإنکار است حالانکه درباب اخبار از جمیع علماء ایشان منقول شد که موثق مقدم و بهتر و معتبرتر امت از ضعیف و اخبار ثقات اهل سنت بلا شبهه نزد ایشان موثق اند و نیز آیات خفیه را که هرگز موافق قواعد اصول و عربیت بر مدعای ایشان دلالت نمی کند نص و صریح انگارند و نصوص صریحه را که بر مذهب اهل سنت دلالت واضح دارند متشابه مفاد کنند حالانکه طریق امتحان بارها با علماء ایشان مسلوک شده باین وضع که بعض کافران ذمی را که غرضی بهیچ و علاقه با اهل آن ندارند بعد از تعلیم لغت عرب یا ترجمه تحت اللفظ آن آیات شنوانیده استفسار واقع که شما ازین کلام چه فهمیدید گواهی بر مدعای اهل سنت داده اند و مدعای شیعه را هرگز باورنه کرده و از آیه نفهمیده.

تعصب دوم آنکه پیغمبر خاتم المرسلین و حضرت امیر را برابر دانند حالانکه افضلیت پیغمبر بر جمیع مخلوقات نزد ایشان هم متواتر است.

تعصب سوم آنکه هر که محبت علی در دل دارد ولو یهودی و نصرانی و هندو باشد داخل بهشت است و هرکه دوستی صحابه در دل دارد گو متقی و عابد و محب اهل بیت هم باشد داخل دوزخ است چنانچه رضی الدین لغوی از جمله شیعه حکم کرده است به بهشتی بودن زنینا بن اسحاق نصرانی برین چند بیت که گفته است حالانکه ابوبکر و عمر (رض) را بد نگفته. شعر:

عدی وتیم لا أحاول ذکرهم * بسوء ولکنی محب لهاشم

وما یعترینی فی علی وأهله * إذا ذکروا فی الله لومة لائم

یقولون ما بال النصاری تحبهم * وأهل النهی من أعرب وأعاجم

فقلت لهم إنی لأحسب حبهم * سری فی قلوب الخلق حتی البهائم

و ابن فضلون یهودی را جمیع علماء این فرقه بخوبی یاد کنند برای دو سه بیتی که گفته است. شعر:

رب هب لی من المعیشة سؤلی * واعف عنی بحق آل الرسول

واسقنی شربة بکف علی * سید الأولیاء بعل البتول

حالانکه حب حضرت علی و اهل بیت و مدح گوئی و منقبت خوانی این بزرگواران بالاجماع عبادت است و قبول جمیع عبادات را ایمان شرط است قوله تعالی {فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا کُفْرَانَ لِسَعْیِهِ وَإِنَّا لَهُ کَاتِبُونَ} چون محبت پیغمبر (ص) بدون ایمان بما جاء به تأثیر در کافران نه کرده باشد محبت حضرت امیر و اهل بیت که بلا شبهه تابع آنجناب اند در وجوب محبت و تعظیم در حق کافر چه خواهد کرد و نیز نجات کفار از دوزخ و دخول آنها در بهشت نزد خود شیعه در عقاید باطل و محال است هر چند اعمال خیر بجا آرند و دخول اهل ایمان اگر چه معاصی و سیئات داشته باشند نزد ایشان هم در بهشت قطعی است و دوستی صحابه نهایت کار معصیت و گناه کبیره خواهد بود اهل سنت بسبب دوستی آنها چرا محروم از بهشت باشند حالانکه بلاشبهه محبت اهل بیت دارند و چون محبت اهل بیت کافران را از دوزخ خلاص کند و در بهشت درآرد اهل سنت را که بسبب دوستی صحابه مرتکب گناه اند و بس چرا از دوزخ خلاص نکند و در بهشت داخل نه سازد.

تعصب چهارم آنکه گویند با محبت علی هیچ معصیت ضرر نمی کند حالانکه نصوص قرآن بخلاف آن ناطق است {مَنْ یَعْمَلْ سُوءًا یُجْزَ بِهِ} {وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ} و اخبار صحیحه از حضرات ائمه نیز بر خلاف آن شاهد کما مرّ مرارا.

تعصب پنجم آنکه بسبب فرط بغض صحابه تمام امت محمدیه را امه ملعونه نامند و نص قرآنی را که {کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ} است مطروح سازند و روایت حضرت امام حسن عسکری در تفسیری که ابن بابویه به سند صحیح از آنجناب روایت کرده فراموش نمایند و لفظ آن روایت اینست که "أما علمت أن فضل أمة محمد علی سائر الأمم کفضلی علی خلقی" و نیز آیه {وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ} را گوش ننهند.

تعصب ششم آنکه از قرآن مجید که بلاشبهه از حضرت ائمه نزد ایشان منقول بالتواتر است و همیشه آنحضرات او را به نیت عبادت در نماز و خارج نماز تلاوت می فرمودند و امام حسن عسکری و دیگر ائمه او را تفسیر کرده اند و در کلام خود استشهاد بآیات و الفاظ آن می آوردند تبرا نمایند و گویند که این قرآن منزل نیست محرف عثمان است بجهت آنکه خدمت جمع و ترویج آن عثمان (رض) بجا آورده سبحان الله این چه مرتبه از بغض و عناد است که بکجا رسانیده.

تعصب هفتم لعن عمر (رض) را ترجیح دهند بر ذکر الهی و تلاوت قرآن مجید حالانکه در هیچ شریعت بد گفتن بدان ثواب ندارد چه جای آنکه از ذکر خدا که باجماع ملل و نحل افضل اشغال و اعمال است بهتر باشد قوله تعالی {وَلَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ}.

تعصب هشتم لعن کبراء صحابة و ازواج مطهرات رسول (ص) را عبادت عظمی دانند و مثل صلوات خمس مداومت و مواظبت بران فرض انگارند و ابوجهل و فرعون و نمرود را که بلاشبهه اعداء خدا و دشمنان پیغمبران خدا بوده اند گاهی سب نکنند و بد نگویند و در کتب ایشان مسطور است که لعن شیخین (رض) هر صبح برابر هفتاد حسنه است و لعن ابوجهل و فرعون و نمرود را برابر نیم دانگ حسنه هم نشمارند.

تعصب نهم حضرت رقیة و حضرت ام کلثوم را بجهت ازدواج ایشان با عثمان (رض) از اولاد پیغمبر (ص) خارج نمایند و گویند که اینها دختران آن حضرت نبوده اند بلکه بعضی ایشان گویند که دختران حضرت خدیجه نیز نبوده‌اند تا مشارکت مادری هم با حضرت زهرا (رض) حاصل نشود حالانکه صریح خلاف نص قرآنی است قوله تعالی {یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْوَاجِکَ وَبَنَاتِکَ} و در نهج البلاغة مذکور است که حضرت امیر در مقام عتاب بر تغیر سیرت شیخین عثمان (رض) را گفت قد بلغت من صهره ما لم ینالا یعنی الشیخین و شیخ الطائفة ابو جعفر طوسی در تهذیب از امام جعفر صادق (رض) روایت میکند که کان یقول فی دعائه اللهم صل علی رقیة بنت نبیک اللهم صل علی ام کلثوم بنت نبیک و کلینی نیز روایت کرده است که تزویج رسول الله (ص) خدیجه و هو ابن بضع و عشرین سنة فولد له منها قبل مبعثه علیه السلام القاسم ورقیة وزینب وأم کلثوم وولد له بعد المبعث الطیب والطاهر وفاطمة و در روایت دیگر آورده انه لم یولد له بعد المبعث إلا فاطمة علیها السلام وأن الطیب والطاهر ولدا قبل المبعث انتهی و ملا خلیل قزوینی در شرح تفصیل این ماجرا نموده.

تعصب دهم آنکه گویند ابوبکر و عمر و عثمان (رض) از منافقان بوده اند حالانکه نزد خود ایشان ثابت است که آنجناب در آخر حیات خود که منافق از مؤمن متمیز شده بود بموجب نص قرآنی {مَا کَانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ} ابوبکر (رض) را امام نماز فرمود و منافق را بالاجماع امام نماز کردن جایز نیست و حضرت امیر به او و عمر و عثمان (رض) همیشه اقتدا نماز میکرد و ابوذر و سلمان و مقداد و عمار همه نیز باین هر سه اقتدا می نمودند.

تعصب یازدهم آنکه تیمی و عدوی یعنی ابوبکر و عمر (رض) را دو بت بود که پنهان در خانهای خود داشتند و عبادت آن بتان می کردند حالانکه نزد خود ایشان ثابت است که محمد بن أبی بکر را حضرت امیر متبنی فرمود و اراده انکاح دختر خود با او داشت پس درین صورت که ابوبکر مشرک بود نکاح اسماء بنت عمیس که بلاشبهه مؤمنة بود با وی صحیح نشد و محمد بن أبی بکر ولد الزنا برآمد و اراده نکاح دختر خود با او نمودن چه قسم صحیح شود و نیز عمر (رض) را دختر خود نکاح فرمود اگر مشرک بود این نکاح چه قسم درست شد و با بت پرستان این معاملات از معصوم چگونه راست آمد قوله تعالی {وَلَا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکِینَ حَتَّی یُؤْمِنُوا}.

تعصب دوازدهم آنکه گویند که آیات وارده در فضائل اصحاب از مهاجر و انصار خصوصاً در حق ابوبکر و عمر و عثمان و طلحة و زبیر و عائشة (رض) همه متشابهات اند غیر مفهوم المعنی ذکره ابن شهر اشوب السروی المازندرانی و غیره من علمائهم.

تعصب سیزدهم گویند که اهل سنت افراط میکنند در بغض حضرت علی و ذریت طاهره او (رض) ذکره ابن شهر اشوب و بهمین سبب ایشان را بنواصب ملقب کنند حالانکه خود ایشان در کتب خود از کتب اهل سنت خصوصا از بیهقی و ابوالشیخ و دیلمی نقل کرده اند قال رسول الله (ص) "لا یؤمن أحدکم حتی أکون أحب إلیه من نفسه وتکون عترتی أحب إلیه من نفسه" و عن ابن عباس قال قال رسول الله (ص) "أحبوا الله لما یغذوکم من نعمه وأحبونی لحب الله وأحبوا أهل بیتی لحبی" الی غیر ذلک و نیز میدانند که اهل سنت حب امیر و ذریه طاهره او را از فرایض ایمان می شمارند حضرت شیخ فرید الدین احمد بن محمد نیشابوری معروف بعطار در اشعار عربی میفرمایند.

فلا تعدل بأهل البیت خلقا * فأهل البیت هم أهل السعادة

فبغضهم من الإنسان خسر * حقیقی وحبهم عبادة

این اشعار را شیخ بهاء الدین آملی در کشکول خود نقل نموده باز از شیخ موصوف نقل میکنند که می فرمود من آمن بمحمد ولم یؤمن بأهل بیته فلیس بمؤمن.

و محبت ابوحنیفه و پرخاش او با اعمش وقتی که قصه خطبه بنت ابوجهل را که از حضرت امیر بوقوع آمده بود و آنجناب (ص) بر وی عتاب فرموده بود روایت میکرد مشهور و معروف است ابوحنیفه با او گفت که هر چند این قصه صحیح است لیکن ترا چه لایق است که این قصه را بی ادبانه بحضور مردم روایت کنی مسئله دینی بران قصه موقوف نیست و شریک بن عبدالله و ابن شبرمة و ابن ابی لیلی همه با ابوحنیفة متفق شده بخانه اعمش رفتند و او را بر روایت این قصه ملامت کردند اعمش گفت که من از شما پیش قدمم در محبت علی لیکن حدیث را چنانچه شنیده ام روایت کردم کارم همین است باز دفتری از مناقب امیر المؤمنین روایت کرد تا آنکه همه ازو خوش شدند و به خانه های خود مراجعت کردند و صحبت و تلمذ و اخذ علم و طریقه که ابوحنیفة را با امام محمد باقر و با امام جعفر صادق علیهما السلام و با زید بن علی بن الحسین (رض) ثابت است مستغنی است از بیان و پدر ابوحنیفة که ثابت نام داشت در صغر سن همراه پدر خود زیارت امیر المؤمنین حاصل نموده و حضرت امیر (رض) در حق او دعای برکت اولاد فرمود و بموجب برکت دعای او ابوحنیفة فقیه عالیقدر ببارآمد.

و محبت امام شافعی خود با این خاندان و اشعار ایشان درین باب در کتب شیعة مسطور و مشهور است آنچه اشعار بنام ایشان در کتب شیعه دیده شد ثبت می‌افتد مع ذلک. شعر:

یا أهل بیت رسول الله حبکم * فرض من الله فی القرآن أنزله

یکفیکم من عظیم الفخر أنکم * من لم یصل علیکم لا صلاة له

مذهب شافعی همین است که درود را در نماز فرض میدانند و صیغه صلاة البته مشتمل بر ذکر آل می باشد و ایضا له. شعر:

إلام إلام وحتی متی * أعاتب فی حب هذا الفتی

فهل زوجت فاطم غیره * وفی غیره هل أتی هل أتی

شعر:

قالو ترفضت قلت کلا * ما الرفض دینی ولا اعتقادی

لکن تولیت من غیر شک * خیر إمام وخیر هادی

إن کان حب الوصی رفضا * فإننی أرفض العباد

وأیضا له. شعر:

یا رب بالقدم التی أوطأتها * من قاب قوسین المحل الأعظما

وبحرمه القدم التی جعلت له * کتف المؤید بالرسالة سلما

ثبت علی متن الصراط تکرما * قدمی وکن لی محسنا ومکرما

واجعلهما زخرا فمن کانا له * أمن العذاب ولا یخاف جهنما

وأیضاً له. شعر:

وإذا ذکروا علیا او بنیه * و جاؤا بالروایات العلیة

یقال تجاوزوا یا قوم عنه * فهذا من حدیث الرافضیة

برئت إلی المیهمن من أناس * یرون الرفض حب الفاطمیة

وأیضا له. شعر:

اذا فتشوا قلبی أصابوا به * سطرین قد خطا بلا کاتب

العلم والتوحید فی جانب * وحب أهل البیت فی جانب

این همه اشعار در کتب معتبره شیعه بنام امام شافعی موجود است لهذا بر این قدر اکتفا رفت.

و امام مالک خود از یاران خاص حضرت صادق علیه السلام بود و طول العمر با وی صحبت داشت و اخذ علم نمود و از شاگردان عمده اوست بالاجماع و چون حضرت امام علی رضا در نیشابور داخل شد بر استری سوار بود و شقیق بلخی که از اعاظم صوفیه اهل سنت است پیش امام میرفت و جلوداری میکرد و جماعه دیگر از صوفیه اهل سنت به چادرهای خود بر امام سایه کرده بودند و حافظ ابوذرعه رازی و محمد بن اسلم طوسی با جمیع طلبه علم و کتاب حدیث از مدارس و رباطاب خود برای زیارت امام بر آمدند و غوغای عظیم در شهر برخاست و مردم برای دیدار مبارکش هجوم آوردند محدثین اهل سنت عرض داشتند که اگر یک دو حدیث بسند آبای خود که سلسله الذهب است این وقت که مجمع خلق الله است روایت فرمائی کمال منت خواهی نهاد امام بسند آباء خود روایت این حدیث فرمود "لا اله الا الله حصنی فمن قالها دخل حصنی ومن دخل حصنی أمن من عذابی" دران وقت از محدثین اهل سنت و طلبه علم ایشان بیست هزار کس ارباب محابر شمرده شدند و امام أحمد بن حنبل چون این سند را ذکر میکرد میگفت لو قرأ هذا علی مجنون لأفاق أو علی مریض لبرأ کذا ذکره ابن الاثیر فی الکامل وذکره صاحب الفصول من الامامیة أیضا فی تاریخ الأئمة و از سعید بن المسیب روایت مشهور است که کان عنده رجل من قریش فأتاه علی بن الحسین (رض) فقال له الرجل القرشی یا أبا عبدالله من هذا قال سعید هذا الذی لا یسع مسلما أن یجهله هو علی بن حسین بن علی بن أبی طالب (رض) أجمعین و جمیع سلاسل صوفیه اهل سنت در طریقت منتهی می شوند بائمه پس اینها پیران جمیع طوایف اهل سنت اند و معلوم است که نزد اهل سنت عظمت و مقدار پیر در چه مرتبه است و بچه حد محبت پیران می کند و بغض و اهانت او را ارتداد طریقت میدانند و حالا به نظر انصاف باید دید که مدار اهل سنت نیست الا بر شریعت و طریقت و همین دو امر را موقع ریاست و بزرگی می شمارند و کبراء شریعت فقها اربعه اند و کبراء طریقت اصحاب خانوادهای صوفیه و هر فرقه را رجوع به اهل بیت است و ذله برداری از خوان فیض ایشان پس بغض اهل سنت را نسبت به اهل سنت نمودن مثل انکار محسوسات و دعوای اجتماع اضداد است که هیچ عاقل آن را باور نمیکند و اینها را نواصب لقب دادن ازان باب است که نور را ظلمت و آفتاب را تاریک گویند بالقطع از روی تاریخ معلوم است که اهل سنت همیشه با نواصب مقابله نموده‌اند و جواب هزیانات آن اشقیا داده و پرخاش ها نموده کثیر غره که شاعر مشهور است در مقابله آن ملاعین به تنگ آمده از مضامین شعریه در گذشت نوبت بلعن بر دعای بد رسانیده شعر او مشهور است. شعر:

لعن الله من یسب حسینا * وأخاه من سوقة وإمام

ورمی الله من یسب علیا * بصدام وأولق وجذام

و فی الواقع محبت اهل سنت را شیعه نمی توانند دانست مگر چندی برای امتحان مذهب نواصب را اختیار کنند باز به بینند که اینها در مقابله چه میکنند بنگر که دست من بگریبان چه میکند.

تعصب چهاردهم گویند اهل سنت قتل علی (رض) را فسق نمیدانند و از قاتل او که ابن ملجم است علیه اللعنة بخاری در صحیح خود روایت کرده است و او را تعدیل و توثیق نموده و این کذبی است که نهایت ندارد و افترائی است مبنی بر فرط وقاحت و بیحیائی زیرا که بخاری کتابی نیست که نادر الوجود و عزیز و کمیاب باشد هزاران نسخه در شهر اسلام یافته می شود و رجال وی معدود و مضبوط اند و اهل سنت قتل نفس مومنه را أکبر الکبائر بعد الشرک بالله در عقاید خود می نویسند علی الخصوص قتل این نفس مقدسه را بموجب حدیث نبوی (ص) کفر میدانند و حدیث أشقی الآخرین در حق آن ملعون در جمیع کتب اهل سنت مروی است چه امکان که در کتابی از کتب اهل سنت از وی روایتی ماخوذ باشد چه جای بخاری روی الطبرانی عن ابن عمر (رض) عن النبی (ص) قال "أشقی الناس ثلاثة عاقر ناقة ثمود وابن آدم الذی قتل أخاه وقاتل علی بن أبی طالب" و این افترا را هم ابن شهراشوب در مثالب خود بر بخاری ذکر نموده و ازین جا قیاس باید کرد که روایات این صاحبان و اقوال اینها در حق اهل سنت در چه مرتبه بیصرفه گی دارد.

تعصب پانزدهم آنکه از راه کمال بغض و عناد اهل سنت که خود را بسنت پیغمبر (ص) نسبت نموده اند علماء ایشان سنت پیغمبر (ص) را لعنت کنند و کافر شوند و گویند که ما را کفر قبول و خوب گفتن سنت پیغمبر (ص) قبول نیست و درینجا مثل مشهور است آمد که غارت علی الضرة وقتلت بعلها معاذ الله من ذلک صاحب ابن عباد که از وزرای سلاطین دیالمه بود ودرین فرقه مثل او داعی نگذشته در شعر خود میگوید. شعر:

حب علی بن أبی طالب * هو الذی یهدی إلی الجنة

إن کان تفضیلی له بدعة * فلعنة الله علی السنة

تعصب شانزدهم آنکه بر اهل سنت بابت بعضی روایات مثل روایت سهو از پیغمبر (ص) و قضا شدن نماز در لیله التعریس زبان طعن برگشایند و سقط و ناسزا گویند چنانچه ابن مطهر حلی در روایت این دو حدیث خیلی بر اهل سنت زبان درازی کرده حالانکه خود این فرقه در کتب صحیحه خود همان احادیث را روایت کرده اند و تصحیح نموده من ذلک خبر ذی الیدین ان رسول الله (ص) صلی الظهر أو العصر رکعتین فقال ذوالیدین أقصرت الصلاة أم نسیت یا رسول الله (ص) فسأل رسول الله (ص) من خلفه أصدق ذوالیدین قالوا نعم صلیت رکعتین فبنا علی صلاته وأتم أربعا وسجد للسهو سجدتین ثم تشهد و ثم و خبر لیلة التعریس و هو أنه (ص) عرس فی منصرفه من خیبر فنزل قبل طلوع الصبح فرقد فغلبت عیناه فلم یستیقظ حتی وقع علیه حر الشمس ثم استیقظ وتوضأ وصلی قضاء الصبح وقال هذا وادی الشیطان ابن مطهر گوید که خبر اول دلالت میکند بر سهو پیغمبر (ص) درعبادات و خبر ثانی بر تسلط شیطان بر آنجناب و هر دو قادح در نبوت اند پس اهل سنت این افترا کرده اند حالانکه خبر اول را ابوجعفر طوسی در تهذیب از حسین بن سعید عن ابی عبدالله علیه السلام باسناد صحیح روایت کرده و کلینی نیز از سماعه از ابی عبدالله علیه السلام روایت نموده و بااسناد دیگر نیز از سعید أعرج عن ابی عبدالله علیه السلام روایت کرده و قال فی آخره إن ربکم عز وجل هو الذی أنساه رحمة للامة ألا تری أن رجلا لو صنع مثل هذا لعیر وقیل ما تقبل صلوتک فمن دخل علیه الیوم مثل هذا قال قد سن رسول الله (ص) و صارت أسوة و خبر ثانی را طوسی در تهذیب از حسین بن سعید عن ابی عبدالله علیه السلام روایت نموده و کلینی در کافی از حمزة بن طیار عن ابی عبدالله روایت کرده و زاد فی آخره قال الله تعالی أنا أنمتک وأنا أیقظتک فإذا قمت فصل لیعلموا إذا أصابهم کیف یصنعون لیس کما یقولون إذا نام عنها هلک و آنچه گفته است که هر دو امر قادح در نبوت اند صریح غلط است زیرا که سهو مثل نسیان و نوم از نوع احکام بشریة است آری سهو در امور تبلیغیه بر انبیا علیهم السلام روا نیست که بجای امر نهی و بجای نهی امر تبلیغ نماید قوله تعالی حکایه عن موسی علیه السلام {لَا تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ} وقوله تعالی فی حق آدم علیه السلام {فَنَسِیَ} وقوله تعالی فی حق نبینا (ص) {وَاذْکُرْ رَبَّکَ إِذَا نَسِیتَ} و تسلط شیطان هرگز بر حضرت (ص) دران وادی واقع نشده بلکه بر بلال واقع شده زیرا که آنجناب بلال را داروغه محافظت وقت نموده خود بااطمینان تمام بخواب رفتند درین وقت شیطان قاپو یافت و بلال را مغلوب کرد تا باین بهانه نماز پیغمبر (ص) و دیگر مسلمین نیز قضا کند و اگر بر گماشته یابر وکیل شخصی غاصب یا ظالم مسلط شود نمی توان گفت بران شخص مسلط شد اگرچه نقصانی باو هم برسید.

تعصب هفدهم آنکه گویند که اگر شخصی و تعالی جدک در نماز گوید نمازش فاسد شود حال آنکه در قرآن مجید {وَأَنَّهُ تَعَالَی جَدُّ رَبِّنَا} واقع شده و این سوره را در نماز هم نزد ایشان توان خواند از سور ممنوعه نیست بعضی از علماء شیعه که با ایشان مطارحه این مسئله شد در جواب گفتند که تعالی قول جن نقل نموده است چنانچه دیگر کلمات کفر هم در ان قرآن از زبان کافران نقل فرموده {وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ} گفته شد که هر جا نقل قول کفره واقع شده تکذیب و رد ان قول نیز در عقب آن پیوسته آمده چنانچه بعد از تتبع قرآن مجید واضح می شود و اینجا اصلا رد و تکذیب این قول مذکور نیست مع هذا اگر از تمسک باین آیه دست بردار شویم قول امیر المومنین (رض) را چه خواهند گفت که در نهج البلاغة در خطبه آنجناب (رض) مذکور است الحمد لله الفاشی حمده والغالب جنده المتعالی جده إلی آخر الخطبة.

تعصب هژدهم گویند اهل سنت بدترند از یهود و نصاری ذکره ابن المعلم وغیره سبحان الله ایمان ایشان بخدا و رسول و ملایکه و قرآن و جمیع کتب الهیه و روز آخرت و محبت ایشان با رسول و خاندان رسول (ص) و جمیع عبادات ایشان از بدنیات و مالیات و فاتحه و در ودی که بنام این بزرگواران میکنند همه بر بادرفته و مردود است و کفر و عناد یهود و نصاری و انکار و عداوت ایشان با پیغمبر و بد گفتن آنها در حق ملائکه خصوصا جبرائیل علیه السلام همه مقبول این طایفه شد آری هر گنده پزی را گنده خوری است و این حرف ایشان چه بسیار ماناست بقول همین فرقه یعنی یهودیان که در عهد آنجناب کفار بت پرست را بهتر از صحابه رسول می‌دانستند گویا شیعه باین طعن ایشان در حق صحابه خشنود شده در جلد وی این خدمت عمده این ترجیح و تفضیل بآنها ارزانی فرموده‌اند آری قدر سگ را سگبان می شناسند قوله تعالی {أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیبًا مِنَ الْکِتَابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا هَؤُلَاءِ أَهْدَی مِنَ الَّذِینَ آَمَنُوا سَبِیلًا}.

تعصب نزدهم آنکه گویند غلاه و کیسانیه و اسماعیلیه و دیگر فرق رفضه تکذیب ائمه نموده و منکر امامت آنها بوده اند و در حق آنها بد گفته آخر کارهمه آنها بمحبت علی در بهشت درآیند و اهل سنت با آنکه همه را دوست دارند و امام خود از شریعت و طریقت شمارند و هیچ کس را از میان شان تحقیر نکنند بلکه همه را تعظیم پیش آیند بسبب دوستی چند شخص در دوزخ جاوید باشند خدا داند در حق اهل سنت محبت علی چرا تاثیر نمیکند و در حق کیسانیه و اسماعیلیه انکار و تکذیب امامان چرا تاثیر نه کرد.

تعصب بیستم بر اخبار صحیحه که نزد شیعه بطریق صحیحه ثابت است و از راه شامت تحت آن روایات مضمون آنها موافق مذهب اهل سنت واقع شده عمل جایز ندارند و واجب الطرح و الاسقاط انگارند زیرا که موافقت با اهل سنت لازم خواهد آمد مثل روایات نجاست منی و مذی و نقض وضو بخرج آن و روایات سجدة سهو که ابو جعفر طوسی و غیره تصحیح آن نموده اند و روایات غسل در غدیر کبیر کما ذکره ابن المعلم و استنجا بکلوخ بعد از قضاء حاجت کبری که باعتراف شان سنت پیغمبر است بلا شبهة نص علیه صاحب الجامع و شیخ الطائفة قاعدة مقرر کرده که بعضی روایات صحیحه که در کلینی است یا شیخ او محمد بن نعمان آورده یا شیخ الشیخ از محمد بن بابویه قمی آورده یا خود آن شیخ الطائفة روایت کرده و تصحیح آن نموده هر گاه عامه بدان روایات عمل کردن گیرند آنها را متروک العمل باید ساخت الهی تا کجا از خست الشرکاء اهل سنت تحاشی خواهند کرد هر چند دست و پا بزنند آخر بعض اجزاء کلمه و بعض الفاظ قرآن خو مشترک بین الفریقین خواهد ماند و این قاعده دیگر اجماعی علماء ایشان است که چون در مسئله دو روایت وارد شود باید دید هر چه موافق مذهب اهل سنت باشد بر نقیض آن عمل باید کرد که زیرا که رشد و هدایت در همانست.

تعصب بیست و یکم در بسیاری از کتب ایشان واقع است که اهل سنت نجس تراند از یهود و نصاری اگر ببدن ایشان چیزی برسد آنرا باید شست حالانکه آلودگی بگوه انسان را منجس نمی دانند شاید اهل سنت را از دایره انسانیت بلکه فضاء بودن انسان نیز خارج کردند آری المرء یقیس علی نفسه.

تعصب بیست و دوم آنکه بجای بسم الله شروع کردن هر کاری از خوردن و آشامیدن و پوشیدن و سوار شدن و نشستن و برخاستن به لعن ابوبکر و عمر (رض) میمون و مبارک دانند و نیز گویند که اگر لعن ابوبکر و عمر (رض) را در تعویذی نوشته بسوزند و دود آن به صاحب تب برسد شفا یابد ظریفی از اهل سنت این مسایل را شنیده گفت که فی الواقع نام ابوبکر و عمر (رض) همین تاثیر دارد در ضمن لعن مذکور شود که این برکات از وی حاصل شوند و الا نه فرعون و هامان را چرا این خاصیت نباشد و نیز گویند که هر گاه بر طعامی هفتاد بار لعن ابوبکر و عمر (رض) دم کنند برکت بسیار دران پیدا شود و در کافی کلینی موجوداست که مبغوض ترین نامهای زنان نزد خدا حمیراست زیرا که لقب ام المومنین عائشة صدیقة است که حضرت پیغمبر (ص) او را باین لقب یاد فرموده حالانکه نام زن ابولهب را که حق تعالی در نص قرآنی نکوهش او نازل فرموده بد کمالند و نیز روایت کنند که حضرت امیر پسران خود را ابوبکر و عمر و عثمان نام نهاده بود و بالیقین معلومست که بر ذمه پدر حق پسر است که نام نیک برای او مقرر نماید ولی چون نام ابوبکر و عمر و عثمان (رض) بدی نداشته باشد لقب عائشة (رض) چرا بد باشد که عائشة در بغض و عداوت حضرت امیر زیاده بران سه کس بوده است و رتبه لقب در اختصاص کمتر از رتبه نام است زیرا که تعین و تشخیص در وضع اصلی علم معتبر است و لقب در اصل از صفات می باشد و بطریق غلبه استعمال اختصاصی پیدا میکند و بدیهی است که آنچه مختص بالذات باشد اقوی است از آنچه بالعرض مختص گردد.

تعصب بیست و سوم لعن حفصة را نیز همراه لعن عائشة (رض) از عبادات بلکه از فرایض پنج وقت شمارند و بعد از صلوات مکتوبات بجای وظیفه و تسبیح همین ورد را بهترین اوراد انگارند حال آنکه حفصه (رض) گاهی مصدر امری نشده که موجب بدگوئی او باشد نزد ایشان نیز و گناهی ندارد غیر از دختر بودن عمر (رض) {وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی} و اگر این انتساب بعمر (رض) موجب وجوب لعن او باشد محمد بن ابی بکر را چرا از دست باید داد و زیر لعن نباید گرفت و اگر رفاقت و صحبت حضرت امیر در حق او مانع لعن است زوجیت و صحبت پیغمبر چرا در حق حفصه (رض) مانع نمیشود.

تعصب بیست و چهارم مقداد شیخ این فرقه گفته است که عمر بن الخطاب (رض) زنا کرده بود با مادر معاویة حالانکه شریف مرتضی در تنزیه الأنبیاء والأئمة و دیگر علماء امامیه بالقطع حکم کرده اند بانکه عمر و دیگر خلفا پاسداری ظواهر شریعت و ترویج شعایر دین و تقوی و زهد را خیلی رعایت میکردند تا در نظر مردم از لیاقت منصب امامت نیفتند و علی الخصوص عمر را (رض) درین باب کدوکاوش و احتیاط و پرهیز تمام بود.

تعصب بیست و پنجم انکه گویند که آنحضرت (ص) طلاق عائشة (رض) بلکه جمیع ازواج خود را بحضرت علی تفویض فرموده بود که هر گاه خواهد طلاق دهد هر کرا خواهد حالانکه خدای تعالی پیغمبر را مالک طلاق این ازواج نداشته بود تا بتفویض دیگری چه رسد قوله تعالی {لَا یَحِلُّ لَکَ النِّسَاءُ مِنْ بَعْدُ وَلَا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَکَتْ یَمِینُکَ وَکَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ رَقِیبًا} و این فضیلت ازواج را ازان حاصل شد که دنیا را طلاق داده آخرت را اختیار نمودند و صحبت پیغمبر را بر متاع زندگانی و عیش و کامرانی ایثار فرمودند حق تعالی خواست که ایشان را از پیغمبر در دنیا و آخرت جدا نسازد و مراره و تلخی طلاق نچشاند چنانچه در شرح آیت تخییر بتفصیل در کتب و تفاسیر شیعه نیز ثابت قدمی اینها مذکور و مسطور است و پیش قدم همه ازواج درین ایثار و اختیار عائشة بود (رض) بالاجماع پس ممکن نیست که آنحضرت (ص) اورا طلاق میداد تا بتفویض طلاق او بدست دیگری چه برسد و اگر بالفرض تفویض طلاق هم واقع می شد باز شیعه را چه فایده زیرا که تا حین حیات آنجناب ایقاع طلاق رو نداد و بعد از وفات تفویض و توکیل باطل شد اذ الوکاله تبطل بموت الموکل بالاجماع در وقتی که عائشة (رض) را با حضرت امیر (رض) مقابله و مقاتله واقع شد حضرت امیر مالک طلاق او نبود و نیز بدیهی است که ایقاع طلاق بعد از موت معنی ندارد و چون تعصبات این فرقه روزبروز در تجدد و تزاید است هرگز استیعاب و احاطه آنها امکان ندارد لا جرم بنابر نمونه این قدر را مذکور کرده اقتصار نموده آمدیم و درین باب مقصود در هرسه فصل همین عرض نمونه است نه احاطة و استیعاب والله الملهم للحق والصواب.

فصل سوم در هفوات شیعه

هفوه اولی آنکه گویند کار انبیا و ائمه اخفاء دین و مذهب است همیشه این بزرگواران به تقیه گذرانیده اند و مذهب و دین خود را بکسی واضح نه گفته اند این را نمی فهمند که پس حاصل از بعثت انبیا و نصب ائمه چه باشد این خیال باطل ازان ناشی شده است که هر صاحب عزم که در پی رفع دولتی و وضع دولتی می باشد عزم خود را اخفا میکند و تدبیر خودرا به کسی واضح نمیگوید لیکن انبیا و ائمه را مثل صاحب عزمان دنیا طلب دولت خواه فهمیدن و حال ایشان را بر حال آن جماعه قیاس کردن همان مثل است که کسی در صحن کاچی قلیه جوید اضاع العمر فی طلب المحال اگر اندک تامل کنند صریح معلوم توانند نمود که بعث نبی و نصب امام باز او را باخفای امر کردن بمشابه آنست که شخصی را قاضی شهری نمایند و گویند که هرگز تکلم مکن و حرف از زبان برمیار و کلام خصمین را مشنو هر طفل مکتب میفهمد که تمسخر محض و لعب صرف است و سفاهت ظاهره و مناقض غرض بعث و نصب و اگر این تقیه و نفاق انبیا و ائمه بخودی خود میکنند نه بفرموده خدا پس عاصی و گنهکار باشند و تارک واجب القول بالعصمه نیافته بالجمله دروغ گفتن و نفاق ورزیدن شأن انبیا و ائمه نیست که طول العمر بلا ضرورت این خصال ذمیمه را شیمه و ملکه خود سازند و مردم را اضلال و تلبیس دین می نموده باشند اگر خوفی هم از منکرین و معاندین لاحق ایشان شود از کلمه الحق باز نمی مانند قوله تعالی فی حق الانبیا {الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَکَفَی بِاللَّهِ حَسِیبًا} و اگر انبیا تقیه میکردند چرا اذیت کفار و ضرب و شتم و هتک حرمت و تذلیل و اخراج از دست آنها چشیدند و می کشیدند جائیکه عوام مومنان را گفته باشند {أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آَمَنُوا مَعَهُ مَتَی نَصْرُ اللَّهِ} {وَکَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَکَانُوا وَاللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ} برسل و انبیا و ائمه چه گمان باید کرد و تتمه این هفوه آنکه گویند معنی اتقاکم در آیه {إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ} اکثر کم تقیه است و بهمین تفسیر کرده اند علماء ایشان این لفظ را و بموجب این تفسیر لازم می‌آید که حضرت یحیی و حضرت زکریا و حضرت امام حسین که بالاجماع تقیه نکردند اصلا نزد خدای تعالی کرامت و بزرگی نداشته باشند و جمیع منافقین عهد آنحضرت (ص) در نهایت مرتبه از کرامت و بزرگی باشند {سُبْحَانَکَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ}

و آنچه در باب تقیه و خوبی آن از حضرت صادق روایت کنند همه آثار مخترعه و موضوعه این فرقه است هرگز مثل این هفوه را حضرت امام تجویز نخواهد فرمود چه جای ایجاب آن و حضرت امام چه قسم جد امجد خود امیرالمومنین علیه السلام بفرماید حالانکه نص حضرت امیر در کتاب نهج البلاغة که اصح الکتب شیعه و متواتر است نزد ایشان موجود است علامة الإیمان إیثارک الصدق حیث یضرک علی الکذب حیث ینفعک و این نص صریح دلالت می‌کند که هر که تقیه کند ایمان ندارد و آیه {أُولَئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ بِمَا صَبَرُوا} را نیز بتقیه تفسیر کنند و گویند حسنه تقیه است و سیئه اظهار حالانکه ما قبل آیت صریح دلالت بر اظهار میکند {وَإِذَا یُتْلَی عَلَیْهِمْ قَالُوا آَمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ} و نیز در صورت تقیه حاجت صبر نیست انجام تقیه خود بر آش و پولاد تورانیان دست زدن نه صبر بر مشقت و در تقیه خود سراسر موافقت و اتحاد است نه مخالفت و عناد.

از مبطلات تقیه در کتب این فرقه روایات ناطقه از اهل بیت علیهم السلام موجود است از انجمله روایتی که از حضرت امیر منقول شد.

و از انجمله این روایت است که رضا در نهج البلاغة آورده قال أمیر المومنین إنی والله لو لقیتهم واحدا وهم طلاع الأرض کلها ما بالیت ولا استوحشت وإنی من ضلالتهم التی هم فیها والهدی الذی أنا علیه لعلی بصیرة من نفسی ویقین من ربی وإنی إلی لقاء الله ولحسن ثوابه المنتظر راج کذا فی نهج البلاغة پس کسی که از جنگ اعداء تن تنها با وجود کثرت آنها بحدی که روی زمین را بپوشند نترسد و وحشت دامنگیر نشود و مشتاق لقاء الله باشد و منتظر ثواب و امیدوار عنایات و کرامات او باشد در هر دو صورت موت و حیات از وی تقیه چه امکان دارد و نیز تقیه نمی‌شود الا بخوف و خوف دو مرتبه دارد:

اول خوف جان و این خود اصلا حضرات ائمه را نمی باشد بدو وجه اول آنکه موت ایشان باختیار ایشان است چنانچه کلینی در کافی اثبات این مسئله نموده و سایر امامیه بران اجماع دارند دوم انکه ائمه را علم ما کان و ما یکون حاصل می باشد پس اجل خود را و کیفیت و وقت موت خود را بتفصیل و تخصیص میدانند پس پیش ازان چرا از جان خود بترسند.

دوم خوف مشقت و ایذاء بدنی و بدگوئی و هتک حرمت و این چیزها را تحمل کردن و گوارا ساختن کار نیکانست همیشه تحمل بلا در امتثال اوامر الهی نموده‌اند و با پادشاهان جبار و فرعونان روزگار مقابله نموده اگر ازین امر جبن کنند و تحمل مشقت در عبادت و مجاهده بر خود گوارا ندارند از نیکان نباشند چه جای امام نیکان پس تقیه بهیچ وجه ایشان را روا نبود و نیز اگر تقیه واجب می بود حضرت امیر چرا در بیعت ابوبکر (رض) شش ماه توقف میکرد چنانچه مزعوم شیعه است که صریح اظهار ملال و ناخوشی بود و اول وهله چرا بیعت نمی فرمود.

روایت سوم روی العیاشی عن زرارة بن أعین عن أبی بکر بن حزم قال توضأ رجل ومسح علی خفیه فدخل المسجد وصلی فجاء علی فوجأ رقبته فقال ویلک تصلی علی غیر وضوء فقال أمرنی عمر بن الخطاب فأخذ بیده فانتهی به إلیه ثم قال انظر ما یقول هذا عنک ورفع صوته علی عمر فقال أنا أمرته بذلک پس درینجا تقیه کجا رفت که کردن آن مصلی را بخشش کردند و عمر را بزجر و توبیخ نهیب کردند.

روایت چهارم راوندی که مقتدای شیعه و شارح نهج البلاغة است در کتاب مرایح الحوایج از سلمان فارسی (رض) روایت کنند ان علیا بلغه عن عمر أنه ذکر شیعته فاستقبله فی بعض طرفات بساتین المدینة وفی ید علی قوس فقال یا عمر بلغنی عنک ذکرک شیعتی فقال اربع علی صلعتک فقال علی إنک لههنا ثم رمی بالقوس علی الأرض فاذا هو ثعبان کالبعیر فاغرا فاه وقد أقبل نحو عمر لیبلعه فقال عمر الله الله یا أبا الحسن لا عدت بعدها فی شیء وجعل یتضرع إلیه فضرب یده إلی الثعبان فعادت القوس کما کانت فمضی عمر إلی بیته فقال سلمان فلما کان فی اللیل دعانی علی فقال سر إلی عمر فإنه حمل الیه من ناحیة المشرق مال وقد عزم أن یحتبسه فقل له یقول لک علی أخرج ما حمل الیک من المشرق ففرقه علی من هو لهم ولا تحتبسه فأفضحک قال سلمان فمضیت إلیه وأدیت الرسالة فقال أخبرنی عن أمر صاحبک من أین علم به فقلت وهل یخفی علیه مثل هذا فقال یا سلمان اقبل عنی ما أقول لک ما علی إلا ساحر وإنی لمستیقن بک والصواب أن تفارقه وتصیر من جملتنا قلت لیس کما قلت لکنه ورث من أسرار النبوة ما قد رأیت منه وعنده أکثر من هذا قال ارجع الیه فقل السمع والطاعة لأمرک فرجعت إلی علی فقال أحدثک عما جری بینکما فقلت أنت أعلم منی فتکلم بکل ما جری بیننا فقال إن رعب الثعبان فی قلبه إلی أن یموت. درین روایت هم گردن تقیه زده اند و بیخ او برکنده پس صریح معلوم شد که سکوت حضرت امیر بر اموری که در خلافت شیخین واقع مثل قصه فدک و نکاح حضرت ام کلثوم و غیر ذلک محض بنابر استصواب و تحسین آنها بود و الا قدرت انکار بوجه اتم داشت و با وصف قدرت انکار اگر بر منکرات شرعی سکوت و مداهنت میکرد فاسق می شد بلکه در مقدمه نکاح دختر حضرت زهرا (رض) اگر باین همه اقتدار تهاون میفرمود چه قباحت که لازم نمی آمد و باین مداهنات و تهاونات از لیاقت امامت بمراحل بعیده دور می افتاد معاذ الله من ذلک چنانچه اگر یک دو بار منکری را دید یا به علم غیب معلوم فرمود آن قسم تصرف قهری نبود که سخت ترین این فرقه ظلمه که اصلا پاس کسی نداشت یعنی عمر بن الخطاب این قدر مرعوب شد تا بدیگران چه رسد پس تحریم متعه و ترویج سنت تراویج و قسمت خمس و غنائم و تولیت عمال و دیگر مهمات خلافت را می پسندید اولا بیک گردش چشم بر هم میزد و حاجت فوج ولشکر واعوان وانصار اصلا ندشت یک کمان بی تیر کفایت میکرد و آنچه در کتب امامیه مسطور است که سکوت او در عهد عمرین و موافقت اودر امور دین وخلافت با ایشان بحسب ظاهر بجهت آن بود که مقهور و ذلیل و بی مقدور بود و طاقت مقابله با آنها نداشت همه غلط و واهی است لا یعبأ به والحمد لله.

و نیز از اثبات اصل تقیه لازم می آید چیزهایکه در ناموس اهل بیت و آب روی ایشان و غیرت ایشان خلل می اندازد مثل دختر خود دادن به کافری بلکه تزویج جمیع دختران و خواهران خود با کافران با وصف قدرت بر دفع آنها که باظهار یک معجزه در طرفه العین فضیحت می شدند و نیز در کتب شیعه و اهل سنت باتفاق متواتر است که حضرت امیر و اهل بیت با خلفاء ثلاثه ودیگر صحابه در مسایل بسیار از فروع فقهیه مخالفتها نموده و مناظره ها فرموده وهیچ کس درین مناظره و مخالفت اینها را مطعون نه کرده چه جای ایذاء دیگر پس تقیه باطل شد زیراکه در بعضی مسایل اظهار واقع شد و مضرتی نرسید پس معلوم شد که قدرت اظهار موجود بود و خوف مضرت معدوم و نیز اگر تقیه واقع شود یا بامر خدا باشد یا بغیر امر او و اگر شق اول است پس معلوم میشود که معاذالله خدای تعالی حکیم نیست زیراکه کاری فرمودن و آنچه مخالف آن کار باشد نیز فرمودن شان حمقا و سفهاست مثل آنکه گلکاری برای مرتب خانه بیارند و گویند که دست باینخانه مرسان و مرمت کن واگر شق ثانی است محض بخوف ایذاء مردم پس دلیل جبن حضرات ائمه و کسالت و بیصبری انهاست و این امور سلب لیاقت امامت میکنند تمام قرآن مملو است بتاکید بر تحمل مشقتهای جهاد وصبر بر بلاها و جابجا مدح صابرین فرموده ازین امور گریختن و دل دزدیدن هرگز عادت صالحان و صابران نبوده است و نیز اگر تقیه واجب می بود امیر المومنین بعمر چرا میگفت که لولا عهد عهد إلی حبیبی لا أخونه لعلمت أینا {أَضْعَفُ نَاصِرًا وَأَقَلُّ عَدَدًا} چنانچه نقل این از کتب امامیه گذشت درینجا باید دانست که جمهور امامیه بران رفته اند که تقیه بر حضرت امیر قبل از ولایت خود واجب بود و بعد از ولایت بروی هم حرام بود پس روایاتی که بعد از ولایت ازانجناب منقول شده هرگز محمول بر تقیه نباید کرد والا حمل فعل معصوم بر حرام لازم خواهد آمد و سید مرتضی از جمله امامیه قایل است به بقای تقیه بر آنجناب بعد ولایت نیز و فساد این قول ظاهر است که بر هیچ عاقل پوشیده نمی تواند ماند زیراکه اگر در آن وقت بروی واجب می بود معاویة را عزل نمی کرد و چون خود هم از کید او خایف بود و میفرمود که انی اخاف کیده و ان کیده لعظیم و ابن عباس و مغیره بن شعبه نیز همین مشوره داده بودند که وله شهرا و اعزله دهرا در جواب فرمود که {وَمَا کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُدًا} و این عزل آخر موجب فساد عظیم شد و فتنه های بسیار بهم رسید و بقتل و قتال انجامید سید مرتضی گوید که هر چند ولایت حضرت امیر متحقق بود لیکن ولایت بنام بود نه بمعنی زیراکه معاویة با او همیشه در پرخاش ماند تا آنکه شهادت یافت واکثر متابعان وفوج حضرت امیر اولاد صحابه بودند که همه اعداء آنجناب گذشته اند وعدل وفضل شیخین و اعوان ایشان را معتقد بودند اگر حضرت امیر دران وقت کما ینبغی اظهار عقیده و عمل خود میفرمود ظن غالب آن بود که متابعان نیز بر می گشتند و کار به صعوبت می انجامید باین جهت در حالت ولایت نیز بروتقیه واجب بود واظهار حرام هیچ فهمیده نمیشود که ولایت حضرت امیر را با وجود دعوای تشیع چرا بی معنی قرار داده نزد اهل سنت سراسر با معنی همین ولایت بود و حقیت دران منحصر و معنی ولایت تصرف در ملک است و قدرت براجرای احکام و گرفتن محصول و خراج از رعایا و تنبیه و تادیب مفسدان و این معنی حضرت امیر را بوجه اتم در اکثر بلاد اسلام خصوصا زمین حجاز و حرمین و یمن و عمان و بحرین و آذربیجان و عراقین و فارس و خراسان حاصل بود بی منازع و مزاحم حکم آنجناب درین بلدان جاری واهل این بلدان بدل و جان مطیع و منقاد اگر معارض بود در شام بود و وجود معارض در یک قطری از اقطار منافی معنی ولایت نیست باید دید که چون ابوبکر (رض) خلیفه شد غیر از جزیره عرب در تصرف آنحضرت (ص) نبود و درانهمه معاندین و مفسدین زوراور مثل مسیلمة کذاب و بنو حنیفة در ملک یمامة و سجاح متنبئة در بنی تمیم که بیشر از ایشان در عرب قبیلة نبود همه ایشان مردم سیاهی و کارزار ورزیده و مانعین زکوه یک طرف بر سر شورش و بنو غیتان در طرف شام بابت أسامة بن زید بر سر پرخاش و جمیع قبایل عرب گرد و نواح مدینه بارتداد گرفتار غیر از سکان مکه و مدینه یار واعوان او نبودند و با وصف این همه هرگز در امری از امور شرعیه مداهنت نکرد و باواز بلند گفت لو منعونی عقالا کانوا یؤدونها إلی رسول الله (ص) لقاتلتهم علیه پس حضرت امیر که اشجع الناس بود چرا از یک گوشه زمین و سکان آنها ترسیده اختلال دین محمدی و زوال دولت سرمدی را روا داد {سُبْحَانَکَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ}

مستزاد:

در دین محمدی روا داشت خلل شیر یزدان

بازش گوئی که او وصی بحق است چشمت می مال

و آنچه گفته که متابعان حضرت امیر اکثر اولاد اتباع اعدای آنجناب بودند اول دعوی اکثریت غلط محض است بلکه اکثر ایشان اهل کوفة و مصر و قتلة عثمان (رض) بودند که بجان و دل جویای مطاعن صحابة و خواهان شکست بزرگی ایشان بوده‌اند و مردم عراق عجم و خراسان و فارس و اهواز که از ضربات شمشیر خلفاء ثلاثة و افواج ایشان زخمهای نمکین در جگر داشتند دیگر اعراب اجلاف که برای واقعه طلبی وفتنه جوئی و بدگوئی بالطبع مخلوق و مجبول اند و انقلاب عمل و تغیر احکام را بکمال آرزو خواهان بودند علی الخصوص مثل مسئله متعه که بشنیدن آن عربان را نعوظ و دیگران را احتلام رو میدهد و تصویر این مسئله در حق اکثر نوجوانان حکم معجون لبوب کبیر وارعونی صغیر دارد در حق پیران ومثل مسئلة مسح رجلین که گویا اسقاط نیمه وضو است در حق ضعیفان کبر السن و محنت کشان مشقوق الرجلین و مثل اسقاط سنت تراویح که روزه دار بی ایمان را بعد از افطار حکم عذاب قبر دارد بعد از موت و بر عجمیان بلکه اکثر عربان نیز خیلی شاق بود چنانچه طرطوسی شاعر مشهور گفته است. شعر:

نهار الصیام نهار الشقاء * ولیل التراویح لیل البلاء

تمارض تحل لک الطیبات * وبعض التمارض عین الشفاء

وإن کان لابد من صومه * فأکثر من الصوم بعد العشاء

القاء این مسایل خود از اسباب عمده جلب قلوب و استمالت نفوس عوام بود در سکوت ازین مسایل و جریان بر وفق مشهورات سابقه تنفر و وحشت مردم متوقع بود نه در اظهار و اولاد اصحاب که بیشتر همراه آنجناب بوده اند از گروه انصار بودند و آنها همیشه محبان و شیعه علی بوده اند بزعم شیعه و چنانچه فضل و عدل شیخین را دیده بودند از پدران ومادران خود وضع و آئین پیغمبر را نیز شنیده پس تحریف و تغیر شیخین سنت پیغمبر (ص) را نیز کما ینبغی می دانستند و بحکم لکل جدید لذه وضع کهنه شیخین در نظر ایشان بجهت قدم و ابتدال سقوطی پیدا کرده و این مسایل نادره خیلی دلچسب و خاطر نشین آنها می شد پس خوف نماند الا ازمحمد بن ابی بکر یک دو کس از امثال او ودر آخر که او هم در مصر کشته شده بود این خوف نیز بکلی زایل شده و از معاویة و عمرو بن العاص اگر خوفی باشد همین خوف بغی و مقابله بودآنها درین تقیه و اخفا چه کمی کردند که در صورت اظهار حق و ترویج شریعت اصلیه بران مزید میکردند و مع هذا در ابتدای بعثت آنحضرت (ص) بلکه در آخر حیات آنجناب هم اکثر متابعان آنجناب اولاد و اخوان اعداء جانی آنجناب بوده اند مثل عکرمة بن أبی جهل و حارث بن هشام و صفوان بن أمیة بن خلف و جبیر بن مطعم بن عدی وخالد بن الولید که أمیر الأمراء و شمشیر بران آن حضرت بودند اینها همه فرزندان کدام کافران معاند بودند هیچ گاه در امور شرعیه مداهنت نفرمود و علی هذا القیاس جمیع انبیا و وارثان انبیا را با همین قسم مردم کار می افتد اگر بملاحظه عداوت اسلاف آنها در تبلیغ احکام شریعت مداهنت روا دارند باز شرع از کجا سر کشد و دین حق از ناحق چه قسم متمیز شود و نیز متابعان حضرت امیر (رض) در قبول قول و تعظیم آنجناب و جان دادن در رفاقت آنجناب درابتدای امر هیچ دقیقه فرو نگذاشتند چنانچه تواریخ وقایع حرب جمل و صفین و نهروان موجود است کسی که برای کسی جانبازی کند از وی قبول حکم شرعی چرا محال باید دانست و این قدر خود مجمع علیه همه اتباع آنجناب بود که آن حضرت (رض) از خلفاء راشدین است و در وقت خود خیر البریه است چنانچه مذهب اهل سنت است و نزد ایشان از مقررات بود که سنت خلفاء راشدین حکم سنت پیغمبر (ص) دارد پس ازین گروه که چنین اعتقاد داشته باشند وجهی نداشت.

روایت پنجم آنکه روی الکلینی عن معاذ بن کثیر عن أبی عبدالله علیه السلام قال إن الله عز وجل أنزل علی نبیه کتابا فقال یا محمد هذه وصیتک إلی النجباء فقال ومن النجباء یا جبرائیل فقال علی بن أبی طالب وولده وکان علی الکتاب خواتیم من ذهب فدفعه رسول الله (ص) إلی علی وأمره أن یفک خاتما منه فیعمل بما فیه ثم دفعه إلی الحسن علیه السلام ففک منه خاتما فعمل بما فیه ثم دفعه إلی الحسین علیه السلام ففک خاتما فوجد فیه أن اخرج بقوم إلی الشهادة فلا شهادة لهم إلا معک واشتر نفسک لله ففعل ثم دفعه إلی علی بن الحسین علیه السلام ففک خاتما فوجد فیه أن اطرق واصمت والزم منزلک واعبد ربک حتی یأتیک الیقین ففعل ثم دفعه إلی ابنه محمد بن علی بن الحسین علیه السلام ففک خاتما فوجد فیه حدّث الناس وأفتهم وانشر علوم أهل بیتک وصدق آبائک الصالحین ولا تخافن أحداً إلا الله فإنه لا سبیل لأحد علیک ثم دفعه إلی جعفر الصادق ففک خاتما فوجد فیه حدث الناس وأفتهم ولا تخافن أحدا الا الله وانشر علوم أهل بیتک وصدق آبائک الصالحین فإنک فی حرز وأمان ففعل ثم دفعه إلی ابنه موسی علیه السلام وهکذا إلی قیام المهدی (رض) أجمعین ورواه من طریق آخر عن معاذ بن کثیر أیضاً عن أبی عبدالله (رض) وفیه فی الخاتم الخامس وقل الحق فی الأمن والخوف ولا تخش إلا الله و این روایت فایده های عمده دارد اول آنکه حضرات ائمه هر چه میکردند بموجب فرموده خدا میکردند و همه ایشان مامور بودند باموری که بعمل آوردند و تصرف در زمین و دخل کردن در امور مملکت هیچ کس را ازین بزرگان نفرموده بودند و الا سعی و تلاش این کار میکردند و واقع هم می شد دوم آنکه حضرت امیر (رض) تا عهد خلافت خلفاء ثلاثه مأمور بود بسکوت و عدم منازعت و انقیاد و تسلیم با خلفاء ثلاثه از حضور پروردگار و فیه المدعاء سوم آنکه بعضی ائمه (رض) را مثل حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام با هیچ کس تقیه جایز نبود پس اقوال و افعال و روایات ایشان که نزد اهل سنت بتواتر و شهرت مرویست همه محمول بر صدق و اظهار است و آنچه امام ابوحنیفة و امام مالک و غیرهما از علماء اهل سنت ازیشان اخذ کردند و آموختند همه بفرموده خدا بود و الحمد لله وآنچه شیعه در اقوال و اعمال ایشان که موافق اهل سنت در کتب شیعه مرویست تصرف میکنند و حمل بر تقیه می نمایند صریح مخالف وصیت است.

روایت ششم روی سلیم قیس الهلالی فی کتابه من احتجاجات أشعث بن قیس فی خبر طویل أن أمیر المؤمنین (رض) قال لما قبض رسول الله (ص) ومال الناس إلی أبی بکر (رض) فبایعوه حَمَلتُ فاطمة (رض) وأخذت بید الحسن والحسین علیهما السلام ولم ندع أحدا من أهل بدر وأهل السابقة من المهاجرین والأنصار إلا ناشدتهم الله حقی ودعوتهم إلی نصرتی فلم یستجب لی من جمیع الناس إلا أربعة رهط الزبیر وسلمان وأبوذر والمقداد واین روایت دال است صراحه بر آنکه تقیه بر آن امام بحق واجب نبود واگر تقیه واجب می بود حضرت زهرا را سوار کردن و حسنین را در بدر گردانیدن حاصلی نداشت و اظهار این امر با کسانی که بیعت با ابوبکر (رض) کرده بودند خیلی مضر بود.

روایت هفتم سلیم بن قیس مذکور در کتاب دیگر که نزد شیعه مشهور است بکتاب أبان بن عیاش الذی یرویه عن سلیم میگوید ان أبابکر بعث إلی علی قنفذا حین بایعه الناس ولم یبایعه علی وقال له انطلق إلی علی فقل له أجب خلیفة رسول الله (ص) فانطلق فبلغه فقال ما أسرع ما کذبتم علی رسول الله (ص) وارتددتم والله ما استخلف رسول الله (ص) غیری و این روایت نیز نص صریح است بر بطلان تقیه.

روایت هشتم نیز روایت ابان است در کتاب سلیم انه لما لم یُجب علی غضب عمر وأضرم بالنار باب دار علی وأحرق الباب ودفعه فاستقبلته فاطمة (رض) وصاحت یا أبتاه یا رسول الله فرفع عمر السیف وهو فی غمده فوجئ به جنبها ورفع السوط فضرب به درعها فصاحت یا أبتاه فأخذ علی بتلابیب عمر وهزه ووجئ أنفه ورقبته درین روایت هم صریح بطلان تقیه است زیراکه اگر تقیه واجب می بود این هشت مشت شدن معنی نداشت در اول وهله بایستی اجابت مدعاء حریفان کرد.

روایت نهم نیز دران کتاب است که قال عمر لعلی بایع أبابکر قال إن لم أفعل ذلک قال إذا والله یضرب عنقک قال کذبت والله یا ابن أصهاک لا تقدر علی ذلک أنت ألأم وأضعف من ذلک و این روایت ماده تقیه را از اصل برکند که حضرت امیر (رض) دشنام هم داد و تکذیب هم فرمود و مؤکد بقسم نمود و عمر (رض) را أضعف خلق الله دانست حالانکه در نهج البلاغة که أصح الکتب شیعه است مرویست که حضرت امیر (رض) چون شنید که لشکریان آنجناب اهل شام را بد میگویند منع فرمود و گفت که إنی أکره لکم أن تکونوا سبابین معلوم نیست که اینجا کدام ضرورت در پیش آمد که زبان پاک خود را باین دشنام غلیظ آلوده فرمود.

روایت دهم آنکه روی محمد بن سنان أن أمیر المومنین قال لعمر بن الخطاب یا مغرور إنی أراک فی الدنیا قتیلا بجراحة من عبد ابن أم معمر تحکم علیه جورا فیقتلک یدخل بذلک الجنان رغمة منک و این کلام خشونت التیام بفراسخ بلکه بمراحل دور از تقیه است.

روایت یازدهم نیز محمد بن سنان روایت میکند أن أمیر المؤمنین (رض) قال لعمر (رض) إن لک ولصاحبک الذی قمت مقامه متکأ وصلبا تخرجان من جوار رسول الله (ص) فتصلبان علی دوحة یابسة فتورق فیفتتن بذلک من والاکما ثم یؤتی بالنار التی أضرمت لإبراهیم (ص) ویأتی جرجیس ودانیال وکل نبی وصدیق فتصلبان فیها فتحرقان وتصیران رمادا ثم تأتی ریح فتنسفکما فی الیم نسفا درینجا هم آئین تقیه را صریح از دست داد و هر چند روایات بطلان تقیه در کتب شیعه بیش از حد شمار است اما درین رساله اثنا عشریه تبرکا بعدد ائمه اثنا عشر (رض) برین دوازده روایت اکتفا رفت و هیچ عاقل بعد از شنیدن این روایات تردد ندارد که چون عمر (رض) را که از جمله معاندان حضرت امیر (رض) بسرکشی و هیبت و صولت مشهور و ضرب المثل است در هر باب باین مرتبه تذلیل واقع می شد دیگران که نسبت باو جبان و ضعیف القلب بودند یقین است که خیلی بی حواس می‌شده باشند و دست و پا گم کرده پس تصرف نه فرمودن در ملک و گذاشتن امور خلافت بطور و اختیار این اشخاص قلیل و ذلیل دیده و دانسته از حضرت امیر بوقوع می امد نه بنابر ناچاری و تقیه اگرچه سراین در گذشته که سراسر موجب فساد دین و ایمان خلایق شد و تحریف شریعت و تبدیل کتاب الله ثمره آن گردید هیچ در اذهان قاصره نمیرسد والله أعلم بأسرار أولیائه وأصفیائه و نیز وقوع تقیه از ائمه باوصف آنکه موت ایشان به اختیار ایشان است و علم ما کان وما سیکون ایشان را حاصل است بحدیکه ظلمه و فجره غصب بنات و اخوات ایشان نمایند و قدرت انتقام بلکه دفع و معانعت از ابتدای کار بوجهی که اصلا محوج تعب و مشقت نمی شد بلکه بانداختن کمانی و حرکت دادن زبانی کار بانصرام می رسید دلیل صریح بر جبن و بزدلی و بی غیرتی و ناحفاظی می شود حاشا هم عن ذلک ثم حاشاهم معاذالله که هیچ مسلمانی را این خیال باطل بخاطر گذرد که صریح کفر است و این همه محذورات و قبایح ناشی از اصل شامت زده تقیه است و در صورت وجوب تقیه بلکه وقوع آن از امام همه اغراض مقصوده از نصب امام فوت می شوند اول اظهار امامت او نمی شود باز حفظ شریعت نمی شود و حق از باطل متمیز نمی گردد و اگر او ابتداء اظهار امامت خود نماید و چون مردم با وی بخشونت و انکار پیش آیند او تقیه پیش گیرد و با ایشان در هر چیز در سازد صریح ازین حرکت نزد عام و خاص مفهوم شود که از دعوای خود رجوع کرد و نیز یقین کنند که مرد خام طمعی بود و منصب عظیم برای خود ادعا نموده بود چون دید که پیش نمیرود ازان دست بردار شد و این معنی بچه حد قبیح و شنیع است غور باید کرد و بموجب روایات شیعه در حق حضرت امیر (رض) همین حالت ثابت میشود و اگر در تقیه هیچ قباحتی نباشد مگرتن رضا دادن بر غصب دختران و خواهران در شکست دل مسلمانان و نفرت قلوب ایشان اینهم کافی است و آنچه گفته اند که عمر بن الخطاب (رض) بر دختر حضرت امیر (رض) قادر نشد و در میان آن معصومه و عمر شخصی از جنیان حایل شد محض افترا و سرقه است از قصه حضرت ساره زوجه حضرت ابراهیم که او را جباری غصب کرده بود و حضرت ابراهیم بمناجات الهی مشغول شد و آن جبار هرگاه اراده فاسد نسبت بان مطهره می نمود مصروع می شد درینجا خود بالقطع والتواتر ثابت است که زید بن عمر ازبطن آن سیده بوجود آمد و اورا عمر بنام برادر بزرگ خود زید بن الخطاب که در جنگ مسیلمة کذاب شهید شده بود مسمی کرد و زیدبن عمر جوان شد و بیست سال عمر یافت در خانه جنگی که فیما بین بنی عدی واقع شده بود شب هنگام برای اصلاح از خانه خود برآمده بود از دست کسی دران حیص بیص شهید شد و مادر مطهره او نیز همانروز بمرض در گذشته بود هر دو جنازه را یک وقت حاضر نمودند حضرت امام حسین و عبدالله بن عمر نماز جنازه خوانده دفن کردند و مع هذا اگر این چیزها بوقوع نیامده باشد تا مدت حیات عمربن الخطاب بودن ان مطهره در خانه او و در قید او بلا شبهه ثابت است و مغصوب ماندن بضعة رسول بدست فاجری یا کافری چه قسم تصور توان کرد زوجه حضرت ابراهیم را در یک لمحه بنمودن یک کرشمه چه قسم خلاص فرمودند درینجا خود توقع زیاده ازان بود و آنچه از حضرت صادق در عذر این نکاح روایت کنند که هو أول فرج غصب منا موی مومنان از سماع این کلمه هایله بر بدن می خیزد حیف ازین مدعیان دروغ که این قسم کفریات را برای پاس عداوت عمر (رض) نسبت بائمه اطهار که بهترین خاندان پیغمبر (ص) اند می نمایند و مع هذا مکذب این روایت دروغ روایات صحیحه در کتب امامیه موجوداند که آنها را بپاس عداوت عمر (رض) بر طاق نسیان گذاشته اند سئل الإمام محمد بن علی الباقر عن تزویجها فقال لولا أنه رآه أهلا لها ما کان یزوجها إیاه وکانت أشرف نساء العالمین جدها رسول الله (ص) أخواها الحسن والحسین سیدا شباب أهل الجنة وأبوها علی ذو الشرف والمنقبة فی الإسلام وأمها فاطمة بنت محمد (ص) وجدتها خدیجة بنت خویلد (رض) و این قدر نمی‌فهمند که هرگاه حضرت امیر بابت بد گفتن شیعه خود با عمر (رض) آن قدر خشونت کرده باشند و اورا به ثعبان فضیحت نموده پس چه امکان که چون نوبت بغصب دختر رسد ومقدمه بناموس انجامد عرق غیرتش نجنبد و اصلا تعرض ننماید {سُبْحَانَکَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ} و توهم وقوع فاحشه زنا نسبت بان قسم طاهره مطهره اگرچه بمجبوری باشد نزد اهل ایمان کفر صریح است کسانی را که حضرت حق تعالی فرموده است {إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا} این گروه ناپاک میخواهند که بپاس عداوت عمر (رض) و بغض وعناد او لوث این فاحشه را تا مدت دراز بدامن آن پاک سرشت بربندند وائمه اطهار و حضرت امیر و حضرات حسنین را بتهمت بی عزتی و بی ناموسی متهم سازند حاشا وکلا که جناب آن پاکان باین اقوال نجسه و باین عوعو سگان ناپاک و بنجاست خوری این جمل منشان مشوش شود لیکن این قدر اصرار بر عداوت شخصی که منجر بکفر و زندقه گردد در هیچ فرقه دیده و شنیده نشد شیطان هر چند با آدم بغض عداوت بنهایت رسانید اما نسبت بخدا تهمت و دروغی نه بسته و اورا بنقایص مجبوری و بیچارگی متهم نساخته.

فائدة عظیمة باید دانست که چون کلام اینجا منجر بمسئله تقیه شد و درین مسئله إفراط وتفریط اعظم فرق اهل اسلام را در پیش آمده افراط شیعه در کتب ایشان باید دید که بادنی خوفی و طمعی اظهار کفر را جایز می شمارند بلکه واجب می انگارند و تفریط خوارج و زیدیه که اصلا در مقابله دین پاس جان و ناموس را معتبر نمیدانند بلکه خوارج درین باب تشددات عجیب بیان می کنند ازانجمله آنکه اگر شخصی نماز می خواند و غاصب وی دزدی بیاید که مال اورا ببرد اورا نماز خود شکستن حرام است چنانچه بر بریدة أسلمی که صحابی رسول (ص) بود وجلو اسپ خود را در نماز نگاه میداشت تارم نکند و بگریزد و سب وطعن نموده اند لازم آمد که انچه حالت اعتدال و مذهب اهل سنت است درین باب بتحریر آید که در اکثر کتب اهل سنت تنقیح این مسئله مذکور نکرده اند.

اول باید دانست که تقیه در اصل مشروع است بدلیل آیات قرآنی قوله تعالی {لَا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَنْ یَفْعَلْ ذَلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَیُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ} وقوله تعالی {مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ وَلَکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ} إلی غیر ذلک من الآیات و تعریف تقیه آنست که محافظت نفس یا عرض یا مال از شر اعدا نماید و عدو دو قسم است اول انکه عداوت او مبنی بر اختلاف دین و ملت باشد چنانچه کافر و مسلم دوم آنکه عداوت او مبنی بر اغراض دنیوی باشد مانند ملک و مال و زن و متاع پس تقیه نیز دو قسم شداما قسم اول پس طریق آن تقیه در شرع آنست که هر گاه مومن در جائی واقع شود که اظهار دین و مذهب خود نمی تواند کرد بسبب تعرض مخالفان بر وی هجرت واجب میگردد آن مکان را ترک کرده بجائی برود که قدرت بر اظهار دین و مذهب خود درانجا پیدا کند و هرگز اورا جایز نیست که طریقه خود را مخفی داشته متمسک بعذر استضعاف شود دلیل نصوص قطعیه قران قوله تعالی {یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ آَمَنُوا إِنَّ أَرْضِی وَاسِعَةٌ فَإِیَّایَ فَاعْبُدُونِ} وقوله تعالی {إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِکَةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا فَأُولَئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِیرًا} آری اگر عذر واقعی دارد در ترک هجرت مثل نساء و صبیان و عمیان و اعرجان و مقعدان و محبوسان و اسیران وامثال ذلک و مخالفان اورا بقتل خودش یا قتل اولاد خودش یا والدین خودش تخویف کنند و ظن غالب بایقاع آن تخویف پیدا کند خواه این قتل بحبس قوت یا اخراج یا بنوعی دیگر باشد اورا بقدر ضرورت موافقت با آنها درست است و سعی در حیله خروج واجب گردد واگر فوات منفعتی یا لحوق مشقتی که تحمل آن می تواند کرد مثل حبس و ضرب قلیل غیر مهلک اورا مظنون باشد موافقت با آنها جایز نیست و در صورت جواز هم موافقت رخصت است و اظهار مذهب خود عزیمت که تلف جان هم بشود درینجا مساهلت شیعه را و افراط اینها را نظر باید کرد که بادنی طمعی در مال و منصب بلکه توقع اعزاز و اکرام در مجلس و گفتن صاحب و قبله در کلام دین و ایمان خود را ترک داده کلمه مخالف می خوانند و هرگز هجرت را واجب نمی دانند از آیات قرآنی که صریح بر ترک هجرت میفرماید که {إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِکَةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا فَأُولَئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِیرًا} چشم پوشی و اغماض می کنند و لیس هذا باول قاروره کسرت تمام قران را همین قسم جواب داده اند و در کتب معتبره ایشان موجود است که من صلی خلف سنی فکأنما صلی خلف نبی بچه مرتبه سفاهت است که نماز خود را فاسد کردن برای آش و پلاو متوقع ثواب بران نماز زیاده بر ثواب نمازهای دیگر ماندن ازینجا معلوم میشود که در حقیقت این فرقه بغایت سست اعتقاداند درمذهب خود و بوی از تصلب و غیرت دین ندارند همگی تعصب ایشان در بدگوئی و طعن و تشنیع صحابه کرام صرف می شود و مشقت دینی را هرگز گوارا نمی کنند و متاع قلیل دنیا وراحت ولذت این جهان به هزاران مراتب نزد ایشان عزیز و مهم تر است از منافع عظیمة دین و نعیم مقیم آخرت {أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالْآَخِرَةِ فَلَا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ یُنْصَرُونَ} و اجماع تمام عقلاء عالم است بر آنکه امتحان صادق از کاذب در دعوای محبت وبغض وتصدیق وتکذیب واخلاص ونفاق بهمین است که در وقت نجربه و وقوع بلا و مصایب و فوت منافع و ترک لذایذ و تحمل مشقتها و رنجها در اصرار بر دعوای خود ثابت قدم باشد و راست برآید والا در غیر وقت امتحان خود هر کس موافق مصلحت وقت ادعاء چیزی برای خود میکند اگر برای احتراز ازین امور تقیه لازم گردد صدق اواز کذب چه قسم متمیز گردد هر چند علم الهی محیط بمکنونات ضمایر و مخزونات صدور و قلوب است او تعالی را احتیاج به امتحان نیست لیکن مدار تکلیف و امر و نهی بر معاملات امتحان نما است و خصوصا درین جا خود مصرح است {لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا} {وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّی نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنْکُمْ وَالصَّابِرِینَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَکُمْ} {وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ} إلی غیر ذلک من الآیات.

واما قسم ثانی پس علما را اختلاف است در وجوب هجرت وعدم آن در آنصورت طایفه گویند که واجب است بدلیل {وَلَا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ} و بدلیل نهی از اضاعه مال و جمعی گویند که واجب نیست زیراکه هجرت ازان مقام مصلحتی است از مصالح دنیوی و در ترک هجرت بسبب اتحاد ملت نقصانی بدین ضعیف عاید نمی شود زیراکه دشمن غالب او که مومن است باین حیثیت متعرض او نخواهد شد و محاکمه بین الفریقین آنست که در صورت خوف هلاک جان خود یا اقارب خود یا هتک حرمت باافراط درینجا هم هجرت واجب است اما عباده و قربت نیست که ثوابی بران مترتب باشد این وجوب محض برای مصلحت دنیای این کس است و تحقیق اینست که هر واجب عباده نمیشود وواجبات بسیاراند که ثوابی ندارند مثل خوردن در وقت شدت جوع و پرهیز کردن در مرض از مضرات یقینیه یا مظنونه و در حالت صحت ازتناول سموم و غیر ذلک این هجرت هم از همین عالم است و آن هجرت نیست که الی الله والی رسوله باشد و مستوجب ثواب آخرت گردد چون مسئله تقیه معلوم شد باز بر اصل سخن رویم اهل سنت گویند که حضرت امیر در زمان خلفاء ثلاثه هرگز تقیه نکرد و قدرت بر اظهار دین مرضی خود داشت و از هیچ کس خایف نبود نه در امر دین و نه در امر دنیا اما در امر دین پس ازان جهت که هجرت نفرمود و اگر خایف می بود هجرت برو واجب می شد بدلیل آیة {إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِکَةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا فَأُولَئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِیرًا} إلی آخرها و اما در امر دنیا پس ازانجهت که اورا با هیچ کس بابت مال وجان محاربه و مقاتله بلکه منازعت و درشتگوئی نیز واقع نشده بلکه کمال تعظیم و توقیر او می نمودند و او هم با هر کس با قدر مرتبه او معامله میفرمود چنانچه کتب تواریخ گواه اند و مذهب شیعه خود سابق معلوم شد که محققین اینها آنجناب را در زمان خلافت خودش نیز تقیه واجب می کنند چه جای زمان خلفاء ثلاثه درینجا از حضرت نورالله شوشتری طرفه ضرطه البعیری صادر شده که میفرمایند عدم مقاتله حضرت امیر همچو عدم مقاتله حضرت پیغمبر ما است (ص) قبل از هجرت و همچو عدم مقاتله اکثر انبیاست درینجا خدام قاضی صاحب را از لفظ هجرت غفلتی عظیم رو داده اگر حال حضرت امیر همچو حال پیغمبر ما است قبل از هجرت چرا حال او چون حال حضرت پیغمبر ما نباشد بعد از هجرت بلکه در نفس هجرت حالانکه حضرت امیر هرگز داعیه هجرت نفرمود چنانچه بااجماع ثابت است وحال پیغمبر ما قبل از هجرت چه بود لله و للرسول این حرف را سرسری نباید گفت همراه ابوجهل و امیة بن خلف معاذالله و عبادت لات و منات میفرمود یا در دیگر رسوم جاهلیت و ذبح لغیر الله شریک ایشان می شد یا مدح و ثناء ایشان را وظیفه و ورد می ساخت یا با آنها هم کاسه و هم نواله می گشت یا در احکام ایشان اتباع میکرد همیشه با هم مقابله و گفت و شنید و ضرب و شتم در میان بود و نکوهش و هجو اوضاع ایشان را بر ملا میگفت و مردم را علی الاعلان بدین حق می خواند و صعوبتها می کشید تا انکه بعد از هجرت قوت و اعوان و انصار بهم رسانید و از دعوت زبانی بقتال سیفی و سنانی ترقی فرمود درینجا ترقی بود در مراتب اظهار نه لزوم شیوه تقیه و استتار و علی هذا القیاس حال انبیاء سابق را باید فهمید آری چون جهاد سیفی و سنانی بران انبیا واجب نبود بلکه اینکار با مراد ملوک زمانه که در اطاعت انبیا می بودند تعلق داشت خود متصدی قتال وجمع رجال نمی شدند و چون پیغمبر ما مامور بجهاد شد لازم آمد که خلفاء او نیز مامور بجهاد باشند بلکه تمام امت او نیز باین امر مامور است حالا اگر کسی سنت انبیاء سابق را در ترک جهاد لازم گیرد بلا شبهه کافر گردد و گاهی نمی شود که بعد از ظهور بغی و کفر وجوب جهاد از خلیفه پیغمبر ما ساقط گرددپس حال حضرت امیر را بر حال انبیاء سابق قیاس کردن از آن باب است که کسی گوید حضرت امیر را استقبال بیت المقدس در نماز فرض بود نه استقبال کعبه و حال او همچو حال پیغمبر ما بود قبل از نزول آیت استقبال کعبة و علی هذا القیاس در جمیع احکام شرعیه و این کس را نزد جمیع عقلا از اهلیت خطاب خارج باید کرد که حرف مجنونانه میجاود اگر حضرت پیغمبر (ص) قبل از نزول آیت جهاد انتظار نزول آن میفرمود و ترک قتال می نمود حضرت امیر را کدام انتظار بود حالانکه در قرآن منزل جهاد و قتال بر آحاد امت واجب شده چه جای اولو الامر که قایم مقام پیغمبر است و غرض از نصب او محض اقامت جهاد واعلام دین و حق مظلوم را از ظالم رهاندن است اینست بیهوده سرائی عالمان و محققان این فرقه تا بعوام اینها چه رسد حالا بعضی کلمات اهل سنت در باب تقیه باید شنید میگویند به اجماع اهل تواریخ ثابت است که چون حضرت امام حسین را (رض) پیغام نمودند که اگر یزید را امام بحق بگوئی و برای او بیعت نمائی معترض حال تو نمی شویم هرجا که اراده داشته باشی اختیار داری و این گفتگو در میان مکرر واقع شد چون حضرت امام حسین (رض) یزید را بر باطل میدانست و لایق امامت ندید هرگز اختیار تقیه نکرد وبیعت یزیدرا قبول نفرمود تا آنکه به لشکر یزید جنگ کرد و با جمیع اصحاب خود بدرجه شهادت رسید پس اگر تقیه واجب می بود زیاده ازین خوف اعدا نمی باشد که برای کشتن هفتاد کس سی هزار محاصره نماید و ناموس و اطفال صغیر السن بجوع و تشنگی هلاک شوند پس معلوم کردیم که حضرت امام معتقد جواز تقیه نبود چه جای وجوب آن ونیز میگویند که بشهادت تواریخ حضرت امیر المؤمنین (رض) بعد ازحضرت رسول (ص) دو حالت داشت اول آنکه در زمان شیخین و ذی النورین (رض) بیعت نمود و متعرض حال هیچ کس نشد و با ایشان در خلأ و ملا و در نماز و روزه و حج و مشوره و تدبیر مهمات شریک و دخیل ماند حالت دوم آنکه بعد از شهادت ذی النورین از مردم بیعت گرفت و با معاویة کرات و مرات مقاتله نمود با وجوب قلت اصحاب چنانچه قاضی نورالله در مجالس المؤمنین گفته که از قریش همگی پنج نفر همراه مرتضی بودند و سیزده قبیلة همراه معاویة بود و لهذا آنجناب را فتح میسر نشد و شرایشان نتوانست دفع نمود پس لابد در حالت اولی باعث موافقت آنجناب با شیخین و ذی النورین تقیه و بیچارگی نبود والا درینجا هم تقیه میفرمود و نیز میگویند که در بحرالمناقب که یکی از کتب معتبره شیعه است از مناقب اخطب نقل میکند که او از محمد بن خالد روایت آورده که خطبهم عمر بن الخطاب (رض) فقال لو صرفناکم عما تعرفون إلی ما تنکرون ما کنتم صانعین قال فسکتوا قال ذلک ثلاثا فقام علی فقال إنا کنا نستعتبک فإن تبت قبلناک قال وإن لم قال إذا نضرب الذی فیه عیناک فقال الحمد لله الذی جعل فی هذه الأمة من إذا اعوججنا أقامنا پس ازین روایت صریح معلوم شد استقامت حضرت مرتضی (رض) بر جاده امر بمعروف و نهی از منکر و علومرتبه او در عدم مداهنه او در محرمات شرع شریف و قدرت او بر انکار و هرگاه چنین باشد تقیه وجهی ندارد و نیز قاضی نور الله در ذکر احوال حضرت عباس (رض) نوشته که او یکی از آنهاست که بر اعراف خواهند بود حضرت رسول (ص) اورا بسیار دوست میداشت و میفرمود که عباس بمنزله پدر من است و در فضایل وی زیاده ازان نوشته که درین مختصر توان نوشت بعد ازان گفته که بنابر گفته حضرت عمر از حضرت امیر (رض) استدعاء بتزویج ام کلثوم نمود حضرت مرتضی (رض) اول بارابا نمود و در بار دوم سکوت ورزید بعد ازان حضرت عباس خود متولی امر نکاح شده ام کلثوم را بحضرت عمر تزویج کرده داد حضرت مرتضی (رض) از راه منع نتوانست کرد لهذا سکوت اختیار فرموده بر عاقل پوشیده نیست که بعد از ثبوت این قدر فضایل در حق حضرت عباس چگونه توهم توان کرد که در ظلم این قسم ظالم اعانت نموده باشد.

هفوه دوم آنکه گویند شیخین (رض) از اهل نفاق بودند حالانکه فوت ایمان ایشان بتواتر ثابت است و جناب پیغمبر (ص) ایمان ابوبکر و عمر (رض) را همراه ایمان خود جابجا مقرون ساخته و در خبر درجات ایمان که از کافی کلینی در باب امامت منقول شد صریح است آنکه ایمان مهاجرین اولین رجحان بسیار دارد بر ایمان سایر امتیان و نیز نص حضرت امیر (رض) که در نهج البلاغة در حق حضرت ابوبکر (رض) موجود است بر کمال ایمان او گواه است و نیز تسمیه او بصدیق از حضرت امام باقر و دیگر ائمه اقطع این هفوه می نماید.

هفوه سوم آنکه شیخین (رض) از اصحاب العقبة بودند یعنی دوازده کس از منافقین در وقت مراجعت از غزوه تبوک خواسته بودند که در اثناء راه حضرت رسول را (ص) تنها یافته بقتل رسانند عمار بن یاسر و حذیفة بن الیمان بر کید آنها مطلع شده بر سر وقت آنها رسیدند و دفع نمودند و این هفوه صریح مخالف بداهت و تواتر است اگر ابوبکر و عمر (رض) را این داعیه می بود در خانه آن حضرت (ص) که دختران هردو بودند بوجه احسن می توانستند سرانجام داد و دخول و خروج و سیر و دور ایشان با آنجناب (ص) در خلوت و جلوت مشهور و معروف و ضرب المثل عالم است این قسم محرمان را چه حاجت که وقت فرصت را طلب نمایند اول رفاقت حضرت صدیق (رض) در غار و تنهایی آنجناب (ص) دوم رفاقت او در عریش روز بدر بااجماع ثابت است و این هردو وقت خیلی امضای این داعیه بودند بالجمله هر که در کتب سیر نظر کند و صحبت شیخین را با جناب رسول (ص) و کمال انست والفت و شفقت و حمایت اینها را در حق آنجناب معلوم نماید احتمال این داعیه را از ایشان مثل احتمال این داعیه از حضرت امیر شناسد بلا تفاوت.

فائدة وینزدر تفاسیر شیعه موجودست که این آیة در حق اصحاب العقبة نزول یافته {یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ وَکَفَرُوا بَعْدَ إِسْلَامِهِمْ وَهَمُّوا بِمَا لَمْ یَنَالُوا} ترجمه [...]...

هفوه چهارم آنکه محض وجود امام را لطف می انگارند و گویند که حق تعالی حق لطف بنصب امام ادا فرمود و ظاهر نمودن و تسلط کردن و غلبه دادن او اصلا در لطف ضرور نیست و این مخالف بداهت عقل است حتی که صبیان مکتب نیز این را باور نه میدارند اگر بایشان بگویم که برای شما معلمی مقرر کرده ایم که اونه شما را بیند و نه شما او را و نه او آواز شما شنود و نه شما آواز اورا بلا شبهه تمسخر خواهند دانست.

هفوه پنجم آنکه حضرت امیر را بااوصاف خدائی وصف کنند و گویند که آنجناب از اعراض واین و متی منزه است و گویند که آنجناب را بشر نتوان گفت و این امور صریح مخالف و مکذب بداهه عقل است بعضی شعراء ایشان معنی اول را نظم نموده و گفته. بیت:

یحل عن الأعراض والأین والمتی * ویکبر عن تشبیهه بالعناصر

و شاعر دیگر معنی ثانی را نظم نموده و گفته. شعر:

أهل النهی عجزوا عن وصف حیدرة * والعاشقون بمعنی حبه تاهوا

أن أدِّعه بشرا فالعقل یمنعنی * وأخشی الله فی قولی هو الله

و این قریب است بمذهب غلاه وکفر وزندقه صرفست.

هفوه ششم آنکه الله تعالی جمیع انبیا و رسل را برای ولایت علی (رض) فرستاده بود و گویند که علی همراه جمیع نبیین بوده است سرا و همراه محمد مصطفی (ص) بود جهرا و هر که این را انکار کند کافر می شود ذکره ابن طاوس و غیره و نیز گویند لولا علی لم یخلق الأنبیاء رواه ابن المعلم عن محمد بن الحنفیة و نیز گویند که درجه علی فوق درجه جمیع انبیا و رسل است در روز قیامت و جمیع انبیا و رسل بمحبت علی و شیعیه او متدین بودند و آرزو میکردند که در شیعه علی محشور شوند حتی ابراهیم علیه الصلاة والسلام ذکره ابن طاوس ایضا ونیز گویند که حق علی بر خدا ثابت است و این همه هفوات صریح مخالف جمیع شرایع است و مکذب نصوص قرآنی و بیخ کفر و زندقه است.

هفوه هفتم آنکه تحریف قران مجید نمایند و خلاف سیاق وسیاق حمل کلام الهی بر غیر محمل کنند بحدیکه ادنی عقلا آنرا ضحکه میدانند و تمام تفاسیر مختصه باین فرقه از همین بابست برای نمونه مثالی چند مذکور کنیم مثلا گویند که مراد از صراط مستقیم در این آیه که {اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ} حب علی است و مراد از {الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ} علی وأولاد اویند و این هر دو تفسیر مکذب یکدیگرند و هرگز ربطی ندارند با نظم قرآن و نیز گویند که مراد از {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آَمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الْآَخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ} نه کس اند از عشرة مبشرة و نیز گویند که مراد از ربک هرجا که در قرآن آمده است حضرت علی است حتی در آیه {الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَیْهِ رَاجِعُونَ} و لهذا حضرت علی را مالک روز جزا قرار دهند چنانچه در باب مکاید گذشت و عن قریب می آید و نیز گویند که {وَیَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَنْفَعُهُمْ وَلَا یَضُرُّهُمْ وَکَانَ الْکَافِرُ عَلَی رَبِّهِ ظَهِیرًا} أی فی أخذ الخلافة حالانکه مراد ازکافر اینجا بالقطع عابد صنم است بدلیل ما سبق که {وَیَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَنْفَعُهُمْ وَلَا یَضُرُّهُمْ وَکَانَ الْکَافِرُ عَلَی رَبِّهِ ظَهِیرًا} و نیز گویند که معنی {وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَإِلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ} أشرکت فی الخلافة مع علی غیره این قدر نفهمیده اند که اول این آیه {وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَإِلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ} نیز واقع است انبیاء دیگر را تشریک در خلافت غیر علی را با علی (رض) چه امکان داشت که ازان نهی واقع می شد و اگر نهی شده بود دیگران را چرا خلیفه کردند و اگر حال حضرت پیغمبر (ص) ما را فقط بسوی جمیع انبیا وحی فرموده بودند این منادی دادن را چه حاصل و نیز سیاق آیه {بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ} است و سیاق آن {قُلْ أَفَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجَاهِلُونَ} و هر دو صریح ناطق اند بر آنکه مراد از شرک عبادة غیر الله است ونیز از قواعد مقرره شیعه است که هر گاه لفظی در کلام شارع واقع شود محمول بر معنی شرعی است نه بر معنی لغوی علی الخصوص که حمل بر معنی لغوی محوج اضماری شود که اصلا قرینه آن موجود نیست و نیز گویند که مراد از سلطان در آیه {قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَانًا فَلَا یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا بِآَیَاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ} صورت حضرت علی است هرگاه فرعون می‌خواست که بحضرت موسی و حضرت هارون ایذائی برساند ایشان صورت علی را باو می نمودند و او مرعوب می شد حالانکه در قران غلبه را بایات فرموده اند و آیات صیغه جمع است لااقل دو آیه خود می باید و صورت علی اگر باشد یک آیه خواهد بود و نیز در مقام بیان آیات حضرت موسی علیه السلام حق تعالی در کلام مجید در هرجا که قصه ایشان بیان فرموده بر ذکر دو معجزه اکتفا نموده عصا و ید بیضا چنانچه در سوره طه میفرماید {وَاضْمُمْ یَدَکَ إِلَی جَنَاحِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ آَیَةً أُخْرَی * لِنُرِیَکَ مِنْ آَیَاتِنَا الْکُبْرَی} پس ذکر این دو آیه سهل و اهمال آیه عظمی در مقام تعداد آیات بینات شان بلاغت نیست و نیز صورت علی در فرعون آن قدر تاثیر کرد که بدیدن نقش مبارکش مرعوب می شد و در ابوبکر و عمر (رض) جسد حقیقی او این قدرهم تاثیر نکرد که بدیدن او فی الجمله نرم می شدند و نیز گویند که مراد از رب در {یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً} علی (رض) است و نیز گویند که {فَیَوْمَئِذٍ لَا یُسْأَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَلَا جَانٌّ} مراد از انس و جان شیعه حضرت علی (رض) است و شیعه علی را از هیچ گناه سؤال نخواهد شد زیرا که ولایت علی (رض) سیئات اورا مبدل بحسنات خواهد کرد و چون سیئات نماند سوال از چه شود ذکره ابن بابویه و ابن طاوس و غیرهما اول نفهمیدند که انس و لاجان نکره است در سیاق نفی و ان از الفاظ عموم است که تشخیص آن بشیعه حضرت علی (رض) وجهی ندارد دوم انکه اگر شخصی از شیعه با مادر و خواهر خود زنا کند و با پسر و برادر خود لواطه و تمام عمر بر شرب خمر و اکل خنزیر واکل ربا و کذب و غیبت مداومت نماید باید که اصلا از وی پرسیده نشود بلکه این همه در حق او مثل نماز و روزه موجب ثواب باشند این مذهب خود از مذهب اباحیه و زنادقه نیز دورتر رفت زیراکه غایه کار ایشان آنست که این امور را مباح دانند و بر ارتکاب آن خوف عقابی نداشته باشند و اینها برین امور متوقع ثواب اند و عبادات میدانند و نیز گویند که هرجا در قرآن مجید امر به صبر یا مدح صابرین واقع است مثل {وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ} {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ} {قُلْ یَا عِبَادِ الَّذِینَ آَمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا یُوَفَّی الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسَابٍ} مراد صبر شیعه است تا خروج مهدی بر مشقتهای که ایشان را از مخالفان میرسد حالانکه در صورت تقیه هرگز مشقتی باایشان نمیرسد پس حاجت صبر چه باشد و اگر تفسیرات مذکوره را کسی از شیعه انکار نماید گوئیم این همه که مذکور شد در اصح الکتب ایشان که کافی کلینی است موجود است و در تفسیر علی بن ابراهیم و تفسیر ابن بابویه که آنرامنسوب بحضرت امام عسکری نموده و بعضی ازین تفاسیر در کتاب تنزیه الأنبیاء والأئمة شریف مرتضی است این کتب را مطالعه نمایند.

هفوه هشتم آنکه حاکم روز جزا محمد (ص) و علی (رض) خواهند بود و یردها قوله تعالی {مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ} {یَوْمَ هُمْ بَارِزُونَ لَا یَخْفَی عَلَی اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ} {یَوْمَ لَا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئًا وَالْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ} {یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِکَةُ صَفًّا لَا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَقَالَ صَوَابًا} إلی غیر ذلک من الآیات و اگر اینها حاکم باشند پس معنی شفاعت چه باشد و خوف و خطر امت و تخویف ایشان امت را برای چه باشد و نیز حساب ووزن اعمال و سوال وکتاب و غیره اهوال قیامت مخصوص بغیر شیعه دارند و گویند که محب علی هر چند کافر باشد یهودی یا نصرانی یا هندو داخل دوزخ نشود ذکره ابن بابویه فی علل الشرائع و نسب روایته إلی أبی عبدالله علیه السلام من طریق مفضل بن عمر ورواه أیضا فی معانی الأخبار وشیعه تواتر این مسئله را معتقداند و درین صورت ایمان بخدا و رسول (ص) و جمیع عقاید و جمیع تکلیفات وحدود و تعزیرات ساقط شد و هیچ امری از امور شریعت ضروری نماند غیر از حب علی (رض) در مفاسد این هفوه قیاس باید کرد که تا کجا می رسد و این مذهب حالا مذهب حمیریه و معمریه شد مذهب اثنا عشریه نماند.

هفوه نهم آنکه گویند عمر بن الخطاب (رض) تدبیر قتل حضرت مرتضی کرده بود و حیله ها انگیخته رواه علی بن مظاهر الواسطی عن حذیفة حالانکه محبت حضرت عمر مر علی مرتضی (رض) را و توقیر او مرایشان را و تفاخر او بمصاهرت وتفضیل او ایشان را و حسنین را در دفتر عطایا وروایت فضایل ایشان متواتر است و در شرح نهج البلاغة که اکثر آنها مصنف شیعه اند مذکور و مشهور است و شریف مرتضی در کتاب تنزیه الأنبیاء والأئمة تصریح نموده که ان عمر (رض) کان مظهرا للإسلام والتمسک بشرائعه کلها و هر که چنین باشد از وی اراده قتل مسلمان و چه قسم مسلمان چگونه متصور شود.

هفوه دهم آنکه گویند هر که فلان و فلان را هفتاد بار لعنت کند هفتاد نیکی برای او نوشته شود وهفتاد گناه از ذمه او ساقط شوند درجه از بهشت برای او معین شوند ذکره ابو جفعر الطوسی فیما رواه من المختلفات عن الصادق و این دروغ محض است زیرا که بد گفتن بدان در هیچ شریعت موجب ثوابات نیست و رئیس بدان که شیطان لعن است بد گفتن او نیم دانگ حسنه ندارد و قد صح عن امیرالمومنین انه لما سمع اصحابه یسبون اهل شام قال انی اکره لکم ان تکونوا سبایین کذا فی نهج البلاغة و نیز لعن عمر (رض) را افضل از ذکر خدا می دانند چنانچه از هشام احول از حضرت صادق علیه السلام بطریق متعدده نقل نموده اند حالانکه خدای تعالی میفرماید {وَلَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ} و حال هشام أحول معلوم است که بارها بر حضرت صادق دروغ بسته و آنجناب اورا مفتری و کذاب فرموده کما مر غیر مره.

هفوه یازدهم آنکه گویند حق تعالی کرام کاتبین را فرمود که تا سه روز از قتل عمر (رض) قلم را از جمیع خلایق بر دارند و هیچ گاه بر کسی ننویسد رواه علی بن مظاهر الواسطی عن احمد بن اسحاق القمی عن العسکری عن النبی (ص) فیما حکاه عن ربه عز و جل و این روایت صریح افترا وکذب است زیراکه مخالف اصول شریعت است و مکذب و متواتر است بیانش آنکه اگر فرض کنیم که شخصی در اول روز قتل عمر (رض) بحد بلوغ رسید و درین سه روز بت پرستی نمود و با خواهر و مادر خود زنا کرد و سب علی (رض) را بطریق وظیفه آغاز نمود و سرقه و شرب خمر و لواطه و قتل و جمیع کبایر را ارتکاب نمود و در آخر روز سوم باید که بغیر حساب به بهشت در آید و بطلانه لا یخفی علی أحد من أهل الدین والعقل.

هفوه دوازدهم آنکه التیمی والعدوی کان لهما صنمان یعبدانهما من دون الله أبان بن أبی عیاش و غیره از سلیم بن قیس الهلالی این را روایت کرده اند و او این تهمت را بر سلمان فارسی بسته و در فصل تعصبات فضیحت این هفوه گذشت.

هفوه سیزدهم آنکه گویند که عمر (رض) از صلب خطاب نبود بلکه ولد الزنا بود حالانکه چند جا در کلام امیر المومنین و ائمه آنجناب را ابن الخطاب گفته اند و حضرت حفصه بنت عمر (رض) را جناب رسول (ص) در نکاح آورده و حضرت امیر (رض) دختر خود را بانجناب داده اگر چنین می بود هم کذب در کلام معصوم لازم می آمد و هم مصاهرت با اولاد الزنا این بزرگواران را واقع می شد معاذالله من ذلک و بر نفی نسب حضرت عمر (رض) امامیه را اجماع است چنانچه علماء ایشان در کتب انساب نوشته اند منهم حمید الدین النخعی صاحب بحر الأنساب و نقل الإجماع علی ذلک حسن بن سلیمان الغدری فی ملتقطاته.

هفوه چهاردهم آنکه در هر سال موسم حج در منا ابوبکر و عمر (رض) را فرشته‌ها از قبور تر و تازه بر می آرند و در محل رمی جمار هر دو را بردار می کشند رواه أبوالخضر عن أبیه عن جده عن الباقر (رض) و این نیز هفوه ایست از قبیل هذیان مجانین و افترائی است عظیم بر حضرات ائمه زیرا که دارالجزا آخرت است نه دنیا {وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ} و مع هذا خلاف حس زیراکه شش لکهه کس از حاجیان دران مکان مجتمع می باشند هیچ کس نمی بیند ونقل نمیکند که کسی را درانجا بردار کشیده باشند واگر گویند که نمودن بحاجیان منظور نیست پس گوئیم که عذاب القبر چه قصور داشت که آنها را فرشتها از قبور برآرند و در بازار منا بیارند اگرنه منظور نمودن حاجیان بودی تا عبرت گیرند و از اعتقاد نیکی که درحق شان دارند توبه نمایند وآنها را نیز فضیحت شود که درین مجمع عظیم تعذیب و تذلیل واقع شود و چون کسی ندید ازین تعذیب چه حاصل و بر آوردن و در آوردن محض عبث و لغو افتاد حق تعالی منزه است از فعل عبث چنانچه در عقاید شیعه مقرر است.

هفوه پانزدهم آنکه حضرت پیغمبر (ص) ابوبکر را ازین جهت همراه خود در سفر هجرت گرفته بود تا کفار قریش را نشان ندهد بر سمت بر آمدن آنحضرت (ص) و بطلان این هفوه ازان قبیل نیست که حاجت بیان داشته باشد چه ضرور بود که ابوبکر را برین قصد مطلع فرمود و در نیم روزهای گرمابه خانه او رفته مشوره بر آمدن ازو پرسید و زاد راه و راحله از وی گرفت و سفره طعام و حضری از خانه وی و بدست دختر وی تیار کنانید باز عامر بن فهیره چیله ابوبکر را دلیل راه ساخت و شتران سواری بدو سپرده و عبدالله پسر کلان ابوبکر را بطریق جاسوسی و هر کاره گی گذاشت که رئیسان قریش بر تدبیر و مشوره که در باب طلب و تلاش آنجناب نمایند شبا شب بانحضرت در غار می رسانده باشد و حق تعالی چرا حزن و اندوه را در باب ان حضرت و تسلیه ان حضرت اورا بالقاء معرفت غامضه معیت از پیغمبر خود حکایت فرمود {إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا} و غرض شیعه ازین هفوه آنکه صحبت ابوبکر و رفاقت او درین سفر فضیلتی است مشهور میخواهند که این فضیلت را بمنقصت راجع سازند لیکن بیک سخن چه قسم تمام واقعه را از چپ و راست و فوق و تحت تکذیب توان کرد از طرف مکذب این سخن بر می خیزد و آبروی ایشان بر خاک مذلت میریزد {وَیُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ} و لهذا ملا عبدالله مشهدی صاحب اظهار الحق بعد از سعی و تلاش بسیار درین قصه و آیت ناچار شده از راه انصاف گفته است که نفس الامر اینست که این احتمال بغایت بعید است و عجب چیست که خلیفه اول را که نسبت پدر زنی بهمرسانیده بود و سبقت در اسلام بر بسیاری از مردم داشت و اکثر اوقات ملازم صحبت شریف حضرت رسالت پناه می بود اختیار کرده باشند برای همراه داشتن و الفت نیز بصحبت او داشته باشند انتهی کلامه بلفظه و قاضی نورالله درمجالس المؤمنین نیز بسستی این بحث تصریح نموده و الحمدلله قال المفسر النیشاپوری ثم إنا لا ننکر أن اضطجاع علی علی فراشه طاعة و فضیلة إلا أن صحبه أبی بکر أعظم لأن الحاضر أعلی من الغائب ولأن علیا ما تحمل المحنة إلا لیلة واحدة وأبوبکر مکث فی الغار أیاما وإنما اختار علیا للنوم علی فراشه لأنه کان صغیرا لم یظهر منه دعوة بالدلیل والحجة ولا جهاد بالسیف والسنان بخلاف أبی بکر فإنه دعا حینئذ جماعة إلی الدین وقد ذب عن الرسول (ص) بالنفس والمال وکان غضب الکفار علی أبوبکر أشد من غضبهم علی علی ولهذا لم یقصدوا علیا بضرب لما عرفوا أن المضطجع هو انتهی. ترجمه [...]

هفوه شانزدهم آنکه گویند روز قیامت پوست بدن فلان زنرا بپوست سگ اصحاب کهف بدل کنند و این لفظ در حق بلعم باعورا وارد شده است اینها چون بلعم باعورا آن قدر مستحق این عقوبت ندیدندبطریق اصلاح تصرف نموده این قسم روایت نموده اند و همیشه قاعده این فرقه همینست که کافران منصوص الکفر را در کلام الله و کلام الرسول که با انبیا و رسل علیهم السلام عداوتها را اقصی الغایت رسانیده اند و قرآن مجید بشقاوت حال و مال آنها ناطق است گاهی بد نمی گویندو از بدی حال شان چندان حسابی بر نمیدارد بلکه آنچه در حق ایشان از عقوبات وارد شده زیاده بر مرتبه آنها دانسته در حق خلفای رسول و ازواج مطهرات او روایت می کنند پس میخواهند که قرآن و حدیث را اصلاح دهند مثل اصلاح دادن شخصی سفیه بعضی آیات قرآن را مثل و عصی موسی ربه و خر عیسی صعقا و چون از او پرسیدند گفت که عصا موسی داشت نه آدم و خر عیسی داشت نه موسی در تکذیب این هفوه قرآن ناطق بس است قول تعالی {إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا} و پوست سگ اگر چه سگ اصحاب کهف باشد نجس است وقوله تعالی {الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَالْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ أُولَئِکَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ} وقوله تعالی {لَا یَحِلُّ لَکَ النِّسَاءُ مِنْ بَعْدُ وَلَا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَکَتْ یَمِینُکَ وَکَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ رَقِیبًا} چون تبدیل این ازواج به ازواج دیگر جایز نشد تبدیل ازواج بسگ ناپاک چه قسم جایز خواهد بود و درین هفوه باید دید که مضمون آیت {إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآَخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِینًا} را چه قسم بر خود منطبق ساختند لیکن عذر ایشان ظاهر است که ما از عداوت عائشة (رض) دست برنمی‌داریم اگر چه ایمان به خدا و رسول بر باد رفته باشد آری کار مردان همین است شاد باش و صد آفرین.

هفوه هفدهم آنکه گویند آنچه از زمین مماس بدن معصوم شود از کعبة بهزاران درجه بهتر است نص علیه شیخهم المقتول فی الدروس وغیره و این هفوه نیز صریح البطلان است زیرا که درین صورت لازم می آید که کنایس و معابد یهود و نصاری و دیر رهبان و آتش خانه‌های مجوس و هیاکل اوثان که دران گذر معصوم واقع شده باشد علی الخصوص منازل ما بین کوفة و صفین بهتر از کعبه باشند بلکه خانهای خلفاء عباسیه که دران چندی از ائمه معصومین محبوس بودند از کعبة معظمة به هزاران درجه افضل باشند و خانه معاویة که یک باردران حضرت امام حسین بتقریب عیادتش تشریف برده اند و مولد یزید پلید است نیز از کعبه بهزاران مرتبه بهتر باشد {سُبْحَانَکَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ}

هفوه هژدهم آنکه خود قرار داده اند که صاحب امر و سلطان حقیقی و امام معصوم مهدی منتظر است و غیر او را نمیرسد که اقامت حدود و فصل خصومات و اجراء تعزیرات واقامت جمعه و جماعت نماید وهر که درین کارها بی اذن او دخل کند فاسق و عاصی است باز خود میگویند که در زمان غیبت آن امام معصوم امر شریعت راجع به مجتهدی است که جامع شروط نیابت باشد یعنی کسی که بدرجه اجتهاد رسیده بود و در زمان او غیر او اعلم ازو نبود پس او قایم مقام امام است در هر چیز الا در جهاد پس آن همه طعنی که بر اهل سنت میکردند و میگفتند که ایشان خلیفه رسول را از طرف خود به اجماع مقرر میکنند بی نص پیغمبر (ص) و در دین او تصرف و دخل می نمایند کجا رفت خود چرا این حرکت مطعون بعمل می آرند و برین مسئله اجماع امامیه است و درینجا خبط دیگر هم واقع است که دریافتن اعلمیت شخص در زمانی از جمیع علماء آن زمان که در شرق و غرب منتشرند از متعسرات بلکه متعذرات است و مع هذا در بعضی علماء خود که به اجماع این اعتقاد دارند و آنها را بجای امام گرفته اند و از کن مکن آنها بیرون نمیروند مثل ابن بابویه و ابن معلم و سید مرتضی و ابن مطهر حلی و شیخ مقتول و غیرهم هرگز اعلم بودن آنها در زمان خود ثابت نشده و چون علم باعلمیت شرط نیابت امام شد لابد یکی از دو شق لازم خواهد آمد تعطیل احکام شرعیه یا خلاف گفته معصوم ازین دو آفت خلاصی محال است.

هفوه نوزدهم آنکه جهاد را در غیر وقت محدود فاسد میدانند و معصیت می انگارند حالانکه قرآن مجید و احادیث متواتره بر فضیلت جهاد در هر وقت صریح ناطق اند و عاقل نیز حکم میکند که چون علت وجوب جهاد دفع أعداء دین وإعلاء کلمة الله است تا وقتی که اعدا موجود باشند و کلمه الله محتاج باعلا باشد جاری باید داشت ترک جهاد با وصف تحقق این دو باعث بعینه مثل ترک تقیه با وجود امتلاء مواد یا ترک تقویت با وجود ضعف اعضاء راسیه است.

هفوه بیستم آنکه کلام الله را قرآن منزل نمیدانند و محرف عثمان (رض) می انگارند خوب کاش بر همین عقیده ثابت مانند لیکن از ائمه خود روایت میکنند که همن کلام محرف را در نماز تلاوت می فرمودند و به نیت ثواب میخواندند و آیات اورا دلیل بر احکام شرعیه می ساختند و سایر امامیه همین کلام محرف را تلاوت میکنند وثواب آن به مردگان می بخشند اگر ان عقیده است این حرکت لغو چیست.

هفوه بیست و یکم آنکه گویند مراد از دابه الارض حضرت امیر المؤمنین است قاتلهم الله چه قدر بی ادب اند وآیه {وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ} را کلینی بهمین تفسیر کرده و تهمت وافترا بر حضرت امام ابوجعفر بسته که ایشان روایت میکنند از امیر المؤمنین أنه قال أنا الدابة التی تکلم الناس حالانکه در قرآن مجید صریح مذکور است که وقت خروج دابة الأرض قرب قیامت و وقوع هلاک بر مردم خواهد بود وزمان حضرت امیر ازان وقت بسیار متقدم بود وزمان رجعت ایشان بزعم امامیه وقت امام مهدی است و هنوز قیامت را مهلت دراز است.

هفوه بیست و دوم عاریت دادن شرمگاه کنیزکان و حرمان خود برای مهمانان و دوستان بهترین عبادات و اعظم طاعات دانند و ثواب بسیاری بران روایت کنند و ابن بابویه صاحب رقاع مزورة درین باب از حضرت صاحب الزمان رقعه نقل نموده که ازخواندن آن هر مسلمان موخیز می شود باز این بیغیرتی و بی ناموسی را نسبت بحضرات عالیات میکنند.

هفوه بیست و سوم آنکه متعه زنان را بهترین عبادات وافضل طاعات انگارند در تفسیر میر فتح الله شیرازی در زیر آیه {فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآَتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً} از ابن بابویه نقل کرده که او از حضرت امام جعفر صادق روایت میکند که اگر کسی زنی را متعه کند خالصا مخلصا لوجه الله هر کلمه را که بران زن گوید حق تعالی برای وی حسنه نویسد و چون با وی نزدیکی کند حق عزوجل جمیع گناهان اورا بیامرزد و چون غسل کند حق تعالی به عدد هر موئی که آب برو گذشته باشد مغفرت و رحمت بوی ارزانی فرماید پس بموجب این روایت شخص را در عمر یکبار متعه کردن در آمرزش گناهان کافی است و نیز در تفسیر مذکوره از حضرت رسالت پناه (ص) روایت آورده که هر که از دنیا بیرون رود و متعه نه کرده باشد روز قیامت بدهیئت و بد منظر باشد مانند کسی که بینی او بریده باشد و بموجب این روایت معاذالله حضرت انبیا و ائمه که بالاجماع متعه نکرده اند درین فضیحت گرفتار شوند و نیز در تفسیر مذکور ازان حضرت روایت میکند که هر که یکبار متعه کند درجه اوچون درجه حسین باشد وهر که دوبار متعه کند درجه او چون حسن باشد و هرکه سه بار متعه کند درجه من است افغان ظریفی این روایت را شنید و گفت که درین روایت قصور کرده اند بایستی که ثواب پنج بار کردن متعه را حصول مرتبه خدائی قرار میدادند تا بزرگی متعه بوجه اتم ثابت می شد و نیز در تفسیر مذکور از سلمان فارسی (رض) و مقداد (رض) واسود کندی و عماربن یاسر (رض) مرویست که گفته اند که روزی نزد رسول (ص) بودیم آنحضرت بر خواست و خطبه بلیغ بخواند و بعد ازان فرمود که مردمان بدانید که برادر من جبرائیل علیه السلام تحفه از پروردگار من آورده و ان متعه کردن زنان مومنه است و او پیش از من این تحفه را بهیج پیغمبر دیگر ارزانی نداشت و من شمارا بان میفرمایم که آن سنت من است در زمان من و بعد از من هر که آنرا قبول کند و بان عمل نماید از من باشد و من از وی و هر که مخالفت نماید آنچه بان امر کردم بخدا مخالفت کرده و بدانید که از اهل مجلس کسی باشد که مخالفت من کند و آنرا معطل سازد بجهت بغض او بمن پس من گواهی میدهم که اورا از اهل دوزخ است لعنت خدای بران کسی باد که مخالفت من کند ازینکه هر که انکار آن کند انکار نبوت من کرده و مخالفت خدا کرده و هر که مخالفت خدا کند از اهل دوزخ باشد و هر که یکبار در مدت عمر خود متعه کند از اهل بهشت باشد و هرگاه زن با مرد متعه خود بنشیند فرشته بر ایشان نازل شود و ایشان را پاسبانی کند تا آنکه ازان مجلس بر خیزند اگر با هم سخن کنند ایشان ذکر و تسبیح باشد و چون دست یک دیگر را بدست گیرند هر گناهی که کرده باشند از سر انگشتان ایشان ساقط شود و چون یک دیگر بوسه نهد حق تعالی بهر بوسه حجی و عمره برای ایشان مانند کوه های بر افراشته و چون بر خیزند و بغسل کردن مشغول شوند حق تعالی بر فرشتگان گوید که نظر کنید این دو بنده من که برخاسته اند و به غسل کردن مشغول اند و اعتقاد دارند که پروردگار ایشانم گواه شوید بر آنکه من آمرزیدم ایشان را و آب بر هیچ موئی از بدن ایشان نگذرد مگر که حق تعالی بهر موئی حسنه برای ایشان بنویسد و سیئه محو کند و ده درجه رفع نماید پس امیر المؤمنین علی علیه السلام برخاست و گفت یا رسول الله جزاء کسی که درین باب سعی کند چه باشد فرمود اورا مزد مرد متمتع وزن متمتعه و بعد ازان فرمود که ای علی چون مرد متمتع و زن متمتعه از غسل فارغ شوند هر قطره آب که از بدن آنها ساقط شود حق تعالی فرشته بیافریند و تسبیح و تقدیس او سبحانه کند و ثواب آن از برای غسل کننده باشد تاروز قیامت ای علی هرکه این سنت را سهل فرا گیرد و آنرا احیا نکند او از شیعه من نباشد و من از وی بیزار باشم روایات غور باید کرد و ملاحظه باید نمود که با جمیع شرایع چه قدر مخالفت دارد نکاح را که بالاجماع سنت انبیاست هیچ کس مکفر سیئات و رافع درجات نگفته چه جای این فاحشه پلشت و در هیچ دینی و هیچ آئینی شهوت رانی و حظ نفس گرفتن را موجب این قدر ثواب بلکه عشر عشیر آن نگردانیده اند طرفه دینی و عجب آئینی است که دران جهاد أعداء الله وقیام لیالی رمضان که در تمام قرآن ممدوح است معصیه عظمی و کبیره کبری باشد و این قیام لیل و مجاهده نفس که با زن متعه تمام شب واقع شود این قسم عبادتی باشد که یکبار کردن آن درجه امات و به چهار بار کردن آن درجه نبوت و ختم نبوت حاصل گردد حیف صد حیف که قران مجید محض برای بیان موجبات ثواب و راه نمودن مردم بطرق وصول بجنت نازل شده و هرگز از مناقب و فضایل این عبادت عظمی دران به وحی نیامده و ازین راه سهل با مزه وزنی نه گشاده لطف عظیم برهم شد و طریق وصول بدرجات ائمه و انبیاء اصلا معلوم نشد اگر چند روایتی ضعیف و واهی در کیسه ابن بابویه و جامدان میر فتح الله شیرازی مثل لتهای حیض مخفی و مستور ماند و کسی آنها را باور نکرد چه لطف و کدام منت این قسم طلب عمده را بایستی درنصوص قرآن مکرر بیان فرمود مثل صلوه وصوم و جهاد و حج تا خاص و عام آنرا در می یافتند و هر طفل مکتب آنرا تلاوت می نمود و متواتر ومشهور میگشت و علی بن احمد هیئتی که از اجله علماء فرقه امامیه است و در کربلاء معلی عن قریب گذشته و امام جامع حائز و خطیب آنجا بود و از مجتهدان واجب الإطاعة ایشان که یک زن را چند مرد یک شب متعه کنند هر یکی ساعتی یا دو ساعتی و نیز گفته اند که اصح نزد ما یعنی امامیه آنست که متعه ذوات البعال نیز جایز است چون ازواج شان سنی باشند زیراکه نکاح اهل سنت نزد ما صحیح نیست پس گویا ازواج ایشان خلیات اند و متعه خلیه بالاجماع جایز است و متعه با زن هندو و مجوسیه نیز جایز است بشرطی که زبان او متحرک شود بلا إله إلا الله ولو که در دل او معنی آن هیچ نباشد بالجمله چون متعه عبادت عظمی است لابد دران توسعه ضرور است تا هیچ کس در هیچ وقت و هیچ مکان از ثواب آن محروم نماند.

خاتمة الباب وفذلکة الحساب

باید دانست که چون اختلاف امت در مذاهب پیدا شد و یک جماعه سنی و یک جماعه شیعه گشتند لازم آمد که امارات حقیه مذهب هر یکی از فریقین در کتاب الله واقوال عترت طاهره تفحیص نمائیم و مشابهه و مباینه هر یکی ازین دو مذهب با کفار که بالاجماع در ضلالت گرفتاراند ملاحظه کنیم زیراکه روایات هم دیگر را در حالت اختلاف و تنازع قبول نکنند پس آنچه کتاب الله و اقوال عترت بر حقیه ان گواهی دهند ان مذهب را حق دانیم و مقابل آنرا باطل و آنچه با وضع و آئین کفار مشابهه تمام دارد آن مذهب را باطل شناسیم و مقابل آنرا حق پس اول در قرآن مجید نظر کردیم آیات بسیار یافتیم که دلالت بر حقیقت مذهب اهل سنت میکنند و درینجا تبرکا بعدد ائمه اثنا عشر دوازده آیت تلاوت نمائیم.

آیه اول: {مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ} [الفتح ۲۹] ترجمه [...] ازین آیه صریح معلوم شد که مذهب حق همان مذهب است که بر طریقه آن کسان اند که همراه محمد (ص) بودند زیراکه موافق ممدوح ممدوح است.

آیه دوم: {[لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَیَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ * وَالَّذِینَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِیمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ وَلَا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ] * وَالَّذِینَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِینَ آَمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ} [الحشر ۱۰] ترجمه [...] ازین آیه نیز معلوم شد که مذهب حق مذهب کسانی است که کینه هیچ در دل ندارند و برای سابقین در ایمان که صحابه کرام وامهات المؤمنین بودند به دلیل ذکر مهاجر و انصار (رض) در ما قبل آیه از خدا مغفره میخواهند.

آیه سوم: {وَمَنْ یُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدَی وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّی وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِیرًا} [النساء ۱۱۵] ترجمه [...] معلوم شد که هر که خلاف راه مومنان اختیار نمود مستحق دوزخ شد و مومنین در وقت نزول این آیه نبودند مگر صحابه وقد نص علی ذلک أمیر المؤمنین کما مر نقله من نهج البلاغة.

آیه چهارم: {وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آَمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا وَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ} [النور ۵۵] ترجمه [...] معلوم شد که دینی که در زمان خلفاء متمکن شد و قرار گرفت دین مرضی حق است و دینی که دران وقت نبود یا بود و مخفی ومستتر بود مرضی حق نیست و مخالفین آن دین وکافران نعمت استخلاف فاسق اند و خارج از طاعات خدا مثل خوارج و روافض و نواصب.

آیه پنجم: {هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلَائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ} [الأحزاب ۴۳] ترجمه [...] مخاطب باین آیه صحابه اند و هر که تابع ایشان شد نیز از ظلمات بر آمد چه ظاهر است که هر که در شب تاریک روانه شود و همراه او مشعلی باشد البته هر که همراه ان شخص در راه رود از ظلمات خلاص یابد.

آیه ششم: {فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَی وَکَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا} [الفتح ۲۶] ترجمه [...] معلوم شد که حاضران صلح حدیبیه از مهاجر و انصار در انزال سکینه بر ایشان شریک جناب پیغمبر بودند و کلمه تقوی ایشان را لازم بود که در هیچ حالت منفک نمی شد و اگر بعد از وفات حضرت رسول (ص) خلاف تقوی از ایشان بصدور می آمد معنی لزوم بر هم می شد و نیز معلوم شد که آن جماعه احق بودند بکلمه تقوی بوجه اتم لیاقت ان داشتند پس هر که طالب تقوی باشد باید که تابع ایشان بود.

آیه هفتم: {لَکِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آَمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَأُولَئِکَ لَهُمُ الْخَیْرَاتُ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ} [التوبة ۸۸] ولا شک أن تابع المفلح مفلح.

آیه هشتم: {وَاعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ أُولَئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ} [الحجرات ۷] وتابع الراشد راشد.

آیه نهم: {الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآَتَوُا الزَّکَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ} [الحج ۴۱] وعند وقوع المقدم یجب وقوع التالی صونا لکلام الله تعالی عن الکذب لکن المقدم واقع و هر که تبعیه این قسم اشخاص بکند بی شبهه بر دین حق است.

آیه دهم: {هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَفِی هَذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیْکُمْ وَتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ فَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَآَتُوا الزَّکَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَی وَنِعْمَ النَّصِیرُ} [الحج ۷۸] وتابع المجتبی ناجی.

آیه یازدهم: {کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ} [آل عمران ۱۱۰] معلوم شد این امت که بخیریت موصوف اند همان جماعه اند که امر بالمعروف ونهی عن المنکر شان ایشان است نه تقیه و اخفا و مداهنه.

آیه دوازدهم: {هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ} [الفتح ۲۸] معلوم شد که دین حق همان دین است که ظاهر و مکشوف باشد نه مخفی و مستور و آنچه گویند که موعد ظهور مذهب تشیع زمان دولت امام مهدی است پوچ است زیراکه لام در {لِیُظْهِرَهُ} متعلق است بـ {أَرْسَلَ رَسُولَهُ} پس می باید که بعد از ارسال حضرت رسول (ص) ظهور آن دین مستمر باشد و دین مستمر الظهور نیست مگر دین اهل سنت.

باز رجوع آوردیم به اقوال عتره و از روایات اهل سنت دست بردار شده در کتب شیعه تفحص نمودیم روایات بسیار از حضرات اهل بیت صریحة الدلالة یافتیم بر حقیت مذهب اهل سنت وبطلان مذهب تشیع.

از انجمله است روایت صاحب کتاب السواد والبیاض من الإمامیة عن أبی عبدالله جعفر صادق علیه السلام أنه قال فی تفسیر قوله تعالی {وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ} [التوبة ۱۰۰] قال: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ بما سبق لهم من التوفیق والإعانة ورضوا عنه بما منّ علیهم من متابعتهم رسوله وقبولهم ما جاء به ترجمه [...] پس معلوم شد که تابعان مهاجرین وانصار را مرتبه رضوان الهی که بموجب نص قرانی {وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ} [التوبة ۷۲] از جمیع لذائذ ونعیم آخرت بهتر است حاصل است.

و از انجمله روایت صاحب الفصول من الإمامیة الاثنی عشریة عن الإمام أبی جعفر محمد بن علی الباقر علیه السلام أنه قال لجماعة خاضوا فی أبی بکر وعمر وعثمان، ألا تخبرونی أنتم من {الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَیَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ} قالوا لا قال فأنتم من الَّذِینَ {تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِیمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ} قالوا لا قال أما أنتم فقد برئتم أن تکونوا أحد هذین الفریقین وأنا أشهد أنکم لستم من الذین قال الله تعالی {وَالَّذِینَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِینَ آَمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ} ترجمه [...] و ازین اثر صریح مستفاد شد که بد گویان صحابه کبار بر ضلالت اند بلکه خارج از دائره ملت اند.

و از انجمله است که حضرت امام سجاد اول دعا فرموده است و صلوه فرستاده است بر صحابه و ایشان را مدح کرده بأنهم أحسنوا الصحبة وأنهم فارقوا الأزواج والأولاد فی إظهار کلمته وأنهم کانوا مصرین علی محبته بعد ازان دعا فرموده است للذین اتبعوا الصحابة بإحسان الذین {یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ} ترجمه [...] واین فرقه بحمد الله تعالی منحصر در اهل سنت است و روافض و خوارج و نواصب همه مخالف این وصف اند بالبداهة.

و از انجمله آنکه در تفسیری که نزد شیعه منسوب است بحضرت حسن عسکری و انرا اخباریین شیعه از آنجناب روایت کرده اند این خبر موجود است إن الله أوحی إلی آدم أن محمدا لو وزن به جمیع الخلق من النبیین والمرسلین والملائکة المقربین وسائر عباد الله الصالحین من أول الدهر إلی آخره ومن الثری إلی العرش لرجح بهم یا آدم لو أحب رجل من الکفار أو جمیعهم رجلا من آل محمد وأصحابه لکافأه الله عز وجل عن ذلک بأن یختم له بالتوبة والإیمان ثم یدخله الجنة و درین روایت جای تمسک شیعه ونواصب وخوارج نیست که ما نیز بعض آل واصحاب را دوست میداریم زیراکه کلام در شخصی است که یک کس را تخصیص کند بمحبت با عدم بغض دیگران والا بقرینه مقابله اگر این معنی فهمیده نشود لازم آید اختلال کلام و مناقض مقصود افتد و بدیهی است که چون محبت شخصی موجب فضیلت باشد بغض او البته موجب نقصان می شود و اگر ازین همه در گذریم کسانی که جامع اند در محبت جمیع آل و جمیع اصحاب البته احق واولی وارفع باشند از روی درجه وفیه المدعی.

واز انجمله آنکه در همان تفسیر واقع است إن الله أوحی إلی آدم إن الله لیفیض علی کل واحد من محبی محمد وآل محمد وأصحاب محمد ما لو قسمت علی کل عدد ما خلق الله من طول الدهر إلی آخره وکانوا کفارا لأداهم إلی عاقبة محمودة وإیمان بالله حتی یستحقوا به الجنة وإن رجلا ممن یبغض آل محمد وأصحابه أو واحدا منهم یعذبه الله عذابا لو قسم علی مثل خلق الله لأهلکهم أجمعین و درین روایت نظر باید کرد و تامل باید نمود که در مقام ذکر محبت او واحدا نفرموده اند پس معلوم شد که در محبت محبت جمیع آل و اصحاب ضرور است و در مقام ذکر بغض او واحدا نیز فرموده اند پس بغض یکی از ایشان نیز در هلاک کافی است و ظاهر است که محب جمیع آل و اصحاب وبری از بغض ایشان سوای اهل سنت دیگری نیست والحمدالله رب العالمین.

واز انجمله است آنچه در نهج البلاغة از حضرت امیر مرویست انه قال الزموا السواد الأعظم فإن ید الله علی الجماعة وإیاکم والفرقة فإن الشاذ من الناس للشیطان و سواد اعظم در قرون سابقه بلکه در جمیع قرون إلی یومنا هذا أهل سنت اند فقط.

واز انجمله است در نهج البلاغة ان أمیر المومنین قال إن للناس جماعة ید الله علیها وغضب الله علی من خالفها وجماعت در جمیع قرون غیر از اهل سنت دیگری نگذشته حتی که نام ایشان نزد شیعه جماعت است پس مخالف ایشان مغضوب خدا است بنص معصوم و این هر دو روایت با قطع نظر از آنکه در نهج البلاغة اند و نهج البلاغة بتمامها نزد شیعه متواتر است جمیع اخباریین ایشان مثل ابوجعفر محمد یعقوب الرازی الکلینی و محمد بن علی بن بابویه قمی و شیخ الطائفة محمد بن الحسن الطوسی و غیرهم روایت کرده اند و در کتب خود بطریق متنوعة آورده این است روایات ناطقه اهل بیت بر حقیت مذهب اهل سنت باز چون تامل کردیم دیدیم که پیشوایان اهل سنت خواه در فروع فقه و خواه در اصول عقاید و خواه در سلوک طریقت بلکه در تفسیر وحدیث نیز همه از اهل بیت اخذ نموده اند و تلمذ اهل بیت مشهور و معروف وائمه اهل بیت همیشه در حق شان ملاطفات و مباسطات فرموده اند بلکه بشارت داده و این معنی در کتب امامیه باعتراف اکابر علماء ایشان ثابت است و صحیح اگر دیده ودانسته حق پوشی کنند علاجی نیست.

ابن مطهر حلی در نهج الحق ومنهج الکرامة اعتراف نموده است بآنکه ابوحنیفه و مالک از حضرت صادق اخذ علم نموده اند و شافعی شاگرد مالک وأحمد بن حنبل شاگرد شافعی است و نیز ابوحنیفه از حضرت باقر و زید شهید تلمذ دارد و حالا امامیه در حق مجتهدان خود که در غیبت امام چون جامع شروط اجتهاد باشند اعتقاد وجوب اطاعت دارند پس مجتهدی که در حضور ائمه شروط اجتهاد بهمرساند و از ایشان اجازت اجتهاد وفتوی یافته باشد مذهب او چگونه اولی باتباع نباشد ابوحنیفه را باعتراف شیخ حلی حضرت باقر و زید شهید و حضرت صادق اجازت فتوی داده اند پس جامع بودن او بشروط اجتهاد را بنص امام ثابت شد هر که اورا واجب الاطاعت نداند از شیعه رد شهادت معصوم میکند و آن کفراست خصوصا دروقت غیبت امام البته مذهب او اولی به اخذ باشد از مذهب ابن بابویه و ابن عقیل وابن المعلم لله انصاف باید کرد و از تعصب و عناد باید گذشت اگر روایات اهل سنت را درین باب اعتبار نکنند روایات امامیه خود البته مقبول است روی ابو المحاسن الحسن بن علی بإسناده إلی أبی البختری قال دخل أبوحنیفة علی أبی عبدالله علیه والسلام فلما نظر الیه الصادق قال کأنی أنظر الیک وأنت تحیی سنة جدی بعد ما اندرست و تکون مفرعا لکل ملهوف وغیاثا لکل مهموم بک یسلک المتحیرون إذا وقفوا وتهدیهم إلی واضح الطریق إذا تحیروا فلک من الله العون والتوفیق حتی یسلک الربانیون بک الطریق و جمیع امامیه روایت کرده اند که چون ابوحنیفه بر خلیفه وقت ابوجعفر منصور عباسی داخل شد و نزد او عیسی بن موسی حاضر بود بخلیفه گفت که یا امیر المومنین هذا عالم الدنیا الیوم پس منصور گفت که یا نعمان ممن أخذت العلوم ابوحنیفه گفت عن أصحاب علی عن علی وعن أصحاب عبدالله بن عباس عن ابن عباس پس منصور گفت که لقد استوثقت من نفسک یا فتی و نیز در کتب امامیه است که ان أباحنیفة کان جالسا فی المسجد الحرام وحوله زحام کثیر من کل الآفاق قد اجتمعوا یسألونه من کل جانب فیجیبهم وکانت المسائل فی کمه فیخرجها فیناولها فوقف علیه الإمام ابوعبدالله ففطن به ابوحنیفة فقام ثم قال یا ابن رسول الله (ص) لو شعرت بک أولا ما وقفت لا رآنی الله جالسا وأنت قائم فقال له أبوعبدالله اجلس أبا حنیفة وأجب الناس فعلی هذا أدرکت آبائی و این هر دو روایت در شرح تجرید ابن حلی موجود است در مسئله تفضیل حضرت امیر (رض) واگر شیطانی شیعه را دغدغه کند و گویند که اگر ابوحنیفه و امثال او از مجتهدین اهل سنت شاگردان حضرت ائمه بودند پس چرا مخالف ایشان در مسایل بسیار فتوی دادند گوئیم جواب این سخن در مجالس المومنین قاضی نورالله شوشتری موجود است گفته است که ابن عباس شاگرد حضرت امیر بود و بپایه اجتهاد بحضور حضرت امیر رسیده و در حضور ایشان اجتهاد میکرد و دربعض مسایل خلاف می نمود و حضرت امیر تجویز میکرد پس معلوم شد که مجتهد را تقلید دلیل خود ضرور است آری در مسایل منصوصه دیده و دانسته خلاف کردن برو حرام است و چون مسئله منصوص نباشد فرق در مجتهد و امام معصوم آنست که اجتهاد مجتهد احتمال خطا دارد و قول امام معصوم بالقین صواب است و مجتهد بر خطا معاقب نیست بلکه ماجور بیک اجراست چنانچه در معالم الاصول شیعه باین تصریح نموده پس خطاء محتمل او در رنگ صواب متیقن شد که اصلا خوفی و خطره ندارد نه در حق او و نه در حق مقلد او این قدر شرط است که اجتهاد در محل اجتهاد باشد یعنی مقابل قرآن صریح وخبر متواتر یا مشهور و اجماع امت واقع نشود باز دیدیم که رواه اخبار و مجتهدین اهل سنت همه مشهور بتقوی و عدالت و دیانت اند شیعه هم اگر در ایشان طعن می کنند از راه عقیده سنت طعن میکنند نه فسق و کذب و دنیا داری و رواه اخبار غیر ایشان از فرق خصوصا شیعه همه مطعون و مجروح نزد خود ایشان چنانچه سابق مفصل گذشت ولشکریان حضرت امیر بعد از واقعه صفین که کل سررسید این فرقه و قرن اول این گروه اند و اقوال و افعال حضرت امیر بیشتر بوساطت ایشان مروری شده حال آنها در نهج البلاغة و خطبهای آنجناب که دران مروی است سابق مشروح شد که بچه حد خاین و فاسق و عاصی فرمان امام و کاذب و ظالم بودند و جمیع اوضاع و اطوار منافقان داشتند و حضرت امیر خود در حق آنها شهادت بنفاق داده اند و جماعه کوفیه که مدار عقیده و عمل ایشان از روایت آنهاست از ائمه مثل هشامین و زراره و میثمی و غیرهم همه را ائمه خود در مقدمه تجسیم مفتری فرموده و دعای بد و لعن در حق آنها نموده و بعضی را از آمدن نزد خود منع کرده مثل عبدالله بن مسکان ذکره الشیخ المقتول فی الذکری وطائفه از رواه اینها کسانی هستند که اسلام انها ثابت نیست مثل زکریا بن ابراهیم نصرانی که ابو جعفر طوسی و غیره از وی روایت می کنند و اکثر رواه ایشان بخوف عباسیه وقتی که ائمه را مجوس می داشتند از بر آمدن و در آمدن ممتنع می شدند و رابطه خود را به آنجناب اظهار کرده نمی توانستند بخلاف اهل سنت که علماء ایشان دران وقت هم بزیارت ائمه مشرف می شدند و فایدها بر میداشتند در جمیع تواریخ مذکور است که چون حضرت موسی کاظم در حبس خلیفة عباسی بود محمد بن الحسن الشیبانی وقاضی أبویوسف به زیارت او میرفتند و سوال مشکلات می نمودند دران وقت نزد آن امام رفتن خیلی خلوص میخواست که وقت وقت تهمت بود و این معنی در کتب امامیه نیز موجود است روی صاحب الفصول من الإمامیة عنهما فی خوارق موسی الکاظم علیه السلام أنهما قالا لما حبسه هارون الرشید دخلنا علیه وجلسنا عنده فجاءه بعض الموکلین فقال إننی قد فرغت فانصرف فإن کان لک حاجة فی شیء آتیک بها حین أجیئک غدا فقال ما لی حاجة ثم قال لنا إنی أعجب من الرجل سألنی أن أکلفه حاجة یأتی بها معه إذا جاء وهو میت فی هذه اللیلة فجاءة مات الرجل فی لیلته تلک فجاءة ترجمه [...] و نیز دیدیم که مذهب اهل سنت همیشه ظاهر و مشهور مانده و همیشه مذهب شیعه خامل و مستور و دین محمد را ظهور لازم است قوله تعالی {هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ} و نیز حق تعالی میفرماید {وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ} و بالاجماع مراد از این عباد امت محمد است (ص) و زمین عرب و عجم و شام وروم و مصر و مغرب را همیشه وارث اهل سنت بوده اند چون در عراق و خراسان بسبب شآمه اعمال کفار تتار و خانواده چنگیزیه مسلط شدند این بلدان را از دست ایشان شیعه گرفتند پس اهل سنت وارث دولت محمدی اند و این گروه فضله خور سلطنت چنگیزیه از همین جا قیاس باید کرد.

و نیز دیدیم که مدار مخالفت در میان شیعه و اهل سنت مسئله امامت است و مسئله امامت بر پنج اصل موقوف است و هر یک ازان پنج اصل ثابت نمی شود بدلیلی که قابل شنیدن باشد اصل اول آن که حضرت امیر امام بود بلافصل اصل دوم آنکه ائمه امت منحصرند در عدد لا یزیدون علیه ولا ینقصون عنه و اصل سوم طول عمر امام آخر و اختفا او با رجعت او بعد الموت علی اختلاف فرقهم فی ذلک و این هر سه امر از روی کتاب الله و اخبار متواتره هرگز به ثبوت نرسیده و نخواهد رسید اصل چهارم ارتداد و کفر صحابة و کتمان حق و إظهار باطل و اجتماع همة ایشان در امور شنیعه با وصف آن که آیات بینات واضحه الدلالات بر حسن حال و مآل ایشان صریح ناطق اند اصل پنجم اعتقاد تقیه در جناب ائمه که برای شیعه چیزها ظاهر می فرمودند که از دیگران مخفی و مستور می داشتند حالانکه آن دیگران نیز شاگردان و تلامذه آن حضرات بودند و اخذ علم و طریقه از ایشان کرده اند و بلا وجهة و بدون باعث دروغ گفتن آن حضرات ائمه را چه ضرور بود و این امور پنجگانه که نزد شیعه حکم ارکانی خمسه اسلام دارد هر یک از آنها مخالف بداهه عقل و دلالت کتاب الله و سنت مشهوره پیغمبر بلکه منافی و مناقض قواعد جمیع شرایع سابقه و لاحقه یافتیم و یقین دانستیم که این مذهب اختراعی و ابتداعی است نه مأخوذ از خاندان نبوت و دلیل شیعه را درین اصول خمسه مذهب خود از دو حال بیرون نیافتیم یا اخبار مرویه اند از مجاهیل وضعفا و مستورین که در قرون سابق اصلا در میان علما مذکور نشده و رجال آن روایات همه مقدوح و مجروح و متهم بکذب و بی دیانتی نزد خود ایشان نیز به آیات قرآنی اند که تمسک به صریح آن آیات هرگز به آن مطلب نمی رساند بلکه به استعانت اسباب نزول و تخصیص وقایع که اکثر آنها اخبار ضعیفه و موضوعه و مفتری می باشد و با این همه بر اصل مدعا نمی نشیند الا بضم مقدمات مخترعه ممنوعه چنانچه مفصل گذشت و هر عاقل که درین امور تامل وافی بکار برد بر حقیقت کار مطلع شود و نزد او حال این مذهب اختراعی مثل آفتاب نیمروز روشن گردد {وَاللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ}.

باز دیدیم که مذهب شیعه با مذاهب فرق خمسه کفار که یهود و نصاری و صابئین و مجوسی و هنود که اشهر و اکثر کفار و در جمله کفار بتصنیف وتالیف و وجود علما و کتب ممتازند و در شهرت و کثرت نیز مستثنی هم در اصول وهم در فروع بسیار مشابهت دارد و مخالف ملت حنفیه است و اگر تامل کنیم گویا مذهب ایشان بهیئه مجموعی مذاهب این فرقه خمسه است و از هر مذهبی ازین مذاهب خمسه چیزی گرفته اند غلو در ستایش خود و امن از مکر الهی و منکر عذاب و عقاب و پرسش و وزن اعمال خود شدن و این چیزها را مخصوص بغیر خود دانستن ماخوذ از یهود است که میگفتند {وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَی نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ} {وَقَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّامًا مَعْدُودَةً} {وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَی} و بغض صحابه کرام و تعصب و عناد ورزیدن با محبوبان خدا و مقربان او نیز ماخوذ از یهود است {قُلْ مَنْ کَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَی قَلْبِکَ} و تشبیه دادن باری تعالی بمخلوقات و قول بالبداء بعینه قول یهود است و غلو در محبت ائمه و اعتقاد الوهیت ایشان یا حلول روح الهی در ایشان و آنها را معصوم دانستن و علم غیب ثابت کردن و موت آنها را به اختیار انها و حضرت امیر را قسیم النار والجنة و حاکم روز جزا قرار دادن و خود را بسبب محبت حضرت امیر معفو و ناجی گمان کردن همه ماخوذ از نصاری است که عبودیت حضرت مسیح علیه السلام را منکر بودند و این همه مراتب برای ایشان ثابت میکردند و پاپا در مذهب نصاری بمنزله امام است نزد شیعه حذوا بحذو و نصف قران را بظاهر معنی آن باور داشتن و نصف دیگر را که در مدح صحابه و مهاجرین و انصار است بتأویل های باطل تحریف نمودن مشترک است بین الیهود و النصاری و امامت را مخصوص به اولاد حضرت امام حسین علیه السلام داشتن مشابه قول یهود است که نبوت مخصوص به اولاد حضرت اسحاق است و خود را اولیای خدا گفتن و در مدح شیعه حضرت علی دور دور رفتن نیز مأخوذ از ایشان است {قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ} و تحریف لفظی و معنوی کتاب الله نمودن و در وی بعض الفاظ افزودن بعینها صفت یهود است و یهود می گویند که جهاد جایز نیست تا وقتی که مسیح دجال نه برآید و شیعه اثنا عشریه گویند که جهاد جایز نیست تا وقتی که حضرت امام مهدی خروج نفرماید و تاخیر نماز مغرب تا دیدن ستاره بعینه مذهب یهود است و وقوع سه طلاق را دفعه منکر شدن بعینه قول یهود است و یهودیان میگویند که هر که سعی کند در ایذا و قتل مسلمانی او را چنین و چنین ثواب است امامیه نیز سعی در قتل اهل سنت برابر عبادت هفتادساله قرار داده‌اند یهودیان می‌گویند که {لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ} امامیه نیز می‌گویند که در مال و ازواج اهل سنت هیچ مضایقه نباید کرد و یهودیان عیسی بن مریم علیه السلام و ام او و حواریان او را سب و دشنام کنند و شیعه نیز صحابه پیغمبر (ص) و خلفاء و ازواج آن حضرت (ص) را سب و دشنام دهند و نصاری هیچ باک ندارند از تلطخ به بول و براز خود و آنها را مثل فضلات مخاطی و بزاقی انگارند و همین است عند التحقیق مذهب شیعه در مذی و ودی و منی و بول که بعد از افشاندن قضیب برآید و برازی که خشک شده باشد چنانچه در فقه ایشان گذشت و نصاری در نماز قبله معین را التزام نکنند و گویند هر چهار طرف سجده کردن جایز است و امامیه نیز در نوافل بلاعذر استقبال قبله ساقط کنند و هر طرف سجده نمایند و در اتخاذ اعیاد مخترعه مبتدعه مشابهت تام دارند یا نصاری که آنها نیز از طرف خود اعیاد بسیار تراشیده‌اند و در ایام عاشورا قبور ائمه را تصویر کنند و به سوی آنها سجده کنند و روبروی آنها دست بسته مانند موافق عمل نصاری است که در کلیسا صورت حضرت عیسی علیه السلام و حضرت مریم می‌سازند و تعظیم می‌کنند و سجده می‌کنند و مشابهه ایشان با صابئین آن است که از ایام قمر در عقرب و طریقه و محاق احتراز کنند و در سعادت و نحوست تواریخ و ایام تعمق نمایند و نوروز و شرف آفتاب را تعظیم کنند و صابئین جمیع کواکب را فاعل مختار و خالق سفلیات انگارند روافض نیز جمیع حیوانات را خالق دانند و فاعل مختار انگارند و مجوسیان خالق نیکی یزدان را شناسند و خالق ابدی اهرمن را روافض نیز.