دیوان حافظ/ای که مهجوری عشاق روا میداری

۴۴۹  ای که مهجوری عشّاق روا میداری عاشقانرا ز بر خویش جدا میداری  ۴۴۴
  تشنهٔ بادیه را هم بزلالی دریاب بامیدی که درین ره بخدا میداری  
  دل ببردیّ و بحل کردمت ای جان لیکن به ازین دار نگاهش که مرا میداری  
  ساغر ما که حریفان دگر می‌نوشند ما تحمّل نکنیم ار تو روا میداری  
  ای مگس حضرت[۱] سیمُرغ نه جولانگه تست عرض خود می‌بری و زحمت ما میداری  
  تو بتقصیر خود افتادی ازین در محروم از که می‌نالی و فریاد چرا میداری  
  حافظ از پادشهان پایه بخدمت طلبند  
  سعی نابرده چه امّید عطا میداری  


  1. چنین است در جمیع نسخ قدیمه که نزد اینجانب حاضر است و نیز در شرح سودی، نسخ چاپی: عرصهٔ.