دیوان حافظ/بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم

۳۷۲  بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم کز بهر جرعهٔ همه محتاج این دریم  ۳۱۹
  روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم  
  جائی که تخت و مسند جم میرود بباد گر غم خوریم خوش نبود به که می‌خوریم  
  تا بو که دست در کمر او توان زدن در خون دل نشسته چو یاقوت احمریم  
  واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما با خاک کوی دوست بفردوس ننگریم  
  چون صوفیان بحالت و رقصند مقتدا ما نیز هم بشعبده دستی برآوریم  
  از جرعهٔ تو خاک زمین درّ و لعل یافت بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم  
  حافظ چو ره بکنگرهٔ کاخ وصل نیست  
  با خاک آستانهٔ این در بسر بریم