دیوان حافظ/در عهد پادشاه خطابخش جرم‌پوش

۲۸۵  در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش  ۲۹۰
  صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشست تا دید محتسب که سبو می‌کشد بدوش  
  احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان کردم سوال صبحدم از پیر می فروش  
  گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمی درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش  
  ساقی بهار میرسد و وجه می‌نماند فکری بکن که خون دل آمد ز غم بجوش  
  عشقست و مفلسیّ و جوانیّ و نوبهار عذرم پذیر و جرم بذیل کرم بپوش  
  تا چند همچو شمع زبان آوری کنی پروانهٔ مراد رسید ای محبّ خموش  
  ای پادشاه صورت و معنی که مثل تو نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش  
  چندان بمان که خرقهٔ[۱] ازرق کند قبول  
  بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش  


  1. خرقه ازرق از شعار صوفیّه بوده است (رجوع شود برای شواهد آن بحواشی آخر کتاب) و مقصود از خرقه قبول کردن جانشین مرشد شدن است یعنی چندان بمان که فلک پیر فانی شده و بخت جوانت جانشین آن گردد - خ بجای خرقهٔ : جامهٔ.