دیوان حافظ/سحرگه رهروی در سرزمینی

۴۸۳  سحرگه رهروی در سرزمینی همی‌گفت این معمّا با قرینی  ۴۳۸
  که ای صوفی شراب آنگه شود صاف که در شیشه برآرد[۱] اربعینی  
  خدا زان خرقه بیزارست صد بار که صد بُت باشدش در آستینی  
  مروت گر چه نامی بی‌نشانست نیازی عرضه کن بر نازنینی  
  ثوابت باشد ای دارای خرمن اگر رحمی کنی بر خوشه‌چینی  
  نمی‌بینم نشاط عیش[۲] در کس نه درمان دلی نه درد دینی  
  درونها تیره شد باشد که از غیب چراغی برکند خلوت‌نشینی  
  گر انگشت سلیمانی نباشد چه خاصیّت دهد نقش نگینی  
  اگر چه رسم خوبان تندخوئیست چه باشد گر بسازد با غمینی  
  ره میخانه بنما تا بپرسم مآل خویش را از پیش‌بینی  
  نه حافظ را حضور درس خلوت[۳]  
  نه دانشمند را علم الیقینی  


  1. چنین است در اکثر نسخ، بعضی دیگر: بماند،
  2. خ ر ی: نشاط و عیش (با واو عاطفه)
  3. چنین است در اغلب نسخ بدون واو عاطفه، ق ر و سودی: درس و خلوت (با واو عطف)